از فروپاشی امپراتوری بیزانس (1453 م) تا اوایل قرن نوزدهم، دنیای ارتدکس یونانی همراه با امیرنشین های رومانی و بیشتر نواحی ارتدکس اسلاو به جز روسیه، تحت حاکمیت ترکان عثمانی بودند. مقامات عثمانی، سراسقف جهانی قسطنطنیه را «والی» یعنی رئیس طوائف یا مردم مسیحی ارتدکس، محسوب می کردند، و برای کل کلیسای ارتدکس در امپراتوری عثمانی، اعم از یونانی و غیر آن، هم وظایف اجتماعی و هم وظایف دینی قائل بودند. این امر به افزایش فراوان حوزه نفوذ سراسقف انجامید، اما با آزاد شدن ملل ارتدکس زیر سلطه از حاکمیت عثمانی در قرن نوزدهم، حدود اختیارات مقام سراسقفی محدود شد و یک رشته کلیساهای مستقل تأسیس شدند: یونان، رومانی (1864)، بلغارستان (1871)، صربستان (1879)، و آلبانی (1937). قلمرو سراسقف جهانی اگرچه از حیث وسعت کاهش یافته است، اما باز هم برتری افتخاری خود را در چارچوب کلیسای ارتدکس به عنوان یک کل حفظ کرده است.
دوره محافظه کاری شدید کلیسای ارتدکس شرقی
دوره عثمانی، دوره محافظه کاری شدید کلیسای ارتدکس شرقی است. جامعه ارتدکس اگرچه از تساهل و تسامح رهبران مسلمان برخوردار بودند اما با آنان همچون شهروندان درجه دو رفتار می شد، و امکانات مطالعه و نشر کتاب اندک بود، از این رو آنان موضعی دفاعی اتخاذ کرده بودند. آنان کوشش می کردند به میراث بیزانسی خود پایبند بمانند اما در مجموع نتوانستند آن را به صورت خلاق شرح و بسط دهند و عمدتا به «الاهیات تکراری» خشنود بودند. اما همراه با این وفاداری به سنت، ویژگی الاهیات ارتدکس در دروره عثمانی غربی شدن نیز است. مسیحیان ارتدکس، در جستجوی تحصیلات عالی که در محدوده نواحی تحت حاکمیت عثمانی از آنان مضایقه می شد، به دانشگاه های غربی رفته، نزد استادان پروتستان و بیش از آن، نزد استادان کاتولیک مذهب به تحصیل پرداختند، و به طرز گریز ناپذیری از آموزه های تعلیمی غیر ارتدکس، تأثیر گرفتند. در عین حال، پروتستان ها و کاتولیک ها هر دو خواهان آن بودند که در مجادله های نهضت اصلاح دینی، مسیحیان ارتدکس را در زمره متحدان خود قرار دهند، و از این رو از ارتدکس ها می خواستند که درباره مسائلی از قبیل حجیت کتاب مقدس، تقدیر، عصمت کلیسا، حضور واقعی در عشای ربانی، وضعیت درگذشتگان عمیق تر بیندیشند.
نخستین ارتباط مهم میان کلیسای ارتدکس و دنیای نهضت اصلاح دینی در 1573-1581 میلادی پدید آمد، زمانی که گروهی از متکلمان لوتری اهل توبینگن گفتگوهایی را با جرمیاس دوم (حدود 1530-1595 م)، سراسقف قسطنطنیه آغاز کردند. سراسقف مزبور در پاسخ های خود به دقت بر آموزه های سنتی آیین ارتدکس تأکید ورزید، و به هیچ یک از دو دیدگاه پروتستان و لاتینی ابراز تمایل نکرد. اما سراسقف بعدی قسطنطنیه، سیریل اول (1572-1638 م) تعالیم کالونی را در شهادت نامه خود در 1629 اتخاذ کرد. اما وی طرفداران اندکی پیدا کرد، زیرا اکثر متکلمان یونانی در قرن هفدهم مقوله های لاتینی را بر مقوله های پروتستان ترجیح می دادند. گابریل سوروس (1541-1616 م)، اسقف یونانی در شهر ونیز، تا حدودی دیدگاه کلیسای کاتولیک روم را درباره «اعراف» پذیرفت و تبرک نان و شراب را بر حسب تمایز مدرسی میان جوهر و اعراض تفسیر کرد و در آن از واژه استحاله جوهری استفاده کرد.
دسیتئوس (1641-1707 م)، سراسقف اورشلیم در شهادت نامه ایمان خود، از استحاله جوهری نیز سخن گفت، و در شورای اورشلیم آن را اختیار کرد، همان شورایی که سیریل را محکوم کرد؛ وی همچنین در شهادت نامه خود از دیدگاه لاتینی در مورد اعراف جانبداری کرد، اما بعدا موضع خود را تعدیل کرد. سودمندترین رابطه میان مسیحیان غربی و ارتدکس در این دوره، مکاتبه میان سراسقف های شرقی و کشیشان سوگند نخورده کلیسای آنگلیکان در 1716-1725 بود، اما این امر در نهایت به هیچ توافق خاصی منجر نشد. در خارج از دنیای یونانی، پتر ماگهیلا (1596-1646 م) اسقف اعظم کییف، در چارچوب کلیسای ارتدکس اوکراین شیوه لاتینی خوبی را در باب الاهیات پی ریزی کرد. این شیوه لاتینی شدن بعدا در قرن هفدهم از کییف تا مسکو رواج یافت، اما در قرن بعد الاهیات روسی به همت پیشگامان پروتستان، به ویژه تحت تأثیر فئوفان پروکوپاویچ (1782- 1867) به طرز فزاینده ای برتری یافت.
اما اسقف پایتخت فیلارت، اهل مسکو (1782-1867 م) الهام بخش بازگشت به منابع مکتوب قدمای مسیحیت بود، و این روند را از دهه 1930 به بعد مهاجران روسی همچون ولادمیر لوسکی (1903-1979 م) و مهمتر از همه، ژرژ فلوروسکی (1893-1979 م) که شعار «تألیف نوین آثار قدمای مسیحیت» را آرمان الاهیاتی خود قرار داده بود، ادامه دادند. در الاهیات یونانی حالت غربی سازی با آثار نویسندگانی همچون کریستوس اندروتسوس (1869-1935 م) و پاناگیوتیس ترمبلاس (1886-1977 م) تا قرن حاضر تداوم یافته است. اما نسل جوان تر متفکران مذهبی یونان، از جمله کریستوس یاناراس، جان زیزیولاس و پانایوتیس نلاس، اگرچه خواهان آن بودند که از غرب بیاموزند، اما در عین حال در صدد آن بودند که معیارهای مشخصا ارتدکس را که رهگشای متکلمان بود، روشن سازند. آنان همچون لوسکی و فلوروسکی کوشیده اند تا به برداشتی از آیین مسیحیت دست یابند که با آثار بزرگان قدیم مسیحیت انطباق بیشتری داشته باشد.
در آغاز قرن بیستم، به استثنای نواحی عثمانی، همه ارتدکس ها ظاهرا تحت اشراف کلیسای وابسته به دولت زندگی می کردند، کلیسایی که از نظر مالی توسط دولت حمایت می شد و بر آموزش و پرورش نظارت گسترده به عمل می آورد و با همه جنبه های زندگی عمومی ارتباط تنگاتنگ داشت. حتی در چارچوب امپراتوری عثمانی، کلیسای ارتدکس از شناسایی رسمی و امتیازات ویژه برخوردار بود. این موقعیت به واسطه دو رویداد که با فاصله پنج سال از یکدیگر رخ داد، شدیدا دگرگون شد. انقلاب بلشویکی در روسیه (1917) و شکست لشکریان یونانی در آسیای صغیر (1922)، که در پی آن میان یونان و ترکیه، جا به جایی ساکنان صورت گرفت.
هر دو رویداد، حرکت مسیحیان ارتدکس را به طرف غرب کند کرد، هرچند مهاجرت در مقیاس وسیع قبلا پیش از جنگ جهانی اول آغاز شده بود. در نتیجه، کلیسای ارتدکس همان گونه که شرقی بود، بیش از پیش به کلیسایی غربی مبدل شد. جا به جایی ساکنان میان یونان و ترکیه بدین معنا بود که حوزه سراسقفی قسطنطنیه قسمت اعظم جمعیت خود را در آسیای صغیر از دست داد. ارتدکس های یونانی قسطنطنیه (استانبول) خود از مبادله معاف شدند، اما فشارهای بعدی موجب کاهش شمار آنان به اندکی بیش از سه هزار نفر شد. قسمت عمده پیروان این حوزه سراسقفی هم اکنون در کرت و نیز دور از وطن، به ویژه در امریکای شمالی هستند. در یونان، اتحاد دولت و کلیسا از زمان سقوط رژیم نظامی در 1974، ضعیف شده است، و از 1982 دولت مراسم ازدواج مدنی را به جای مراسم کلیسایی مجاز شمرده است.
اما در قبرس، رشته پیوند میان کلیسا و دولت محکم تر می شود، و مراسم ازدواج مدنی هنوز هم برای مسیحیان ارتدکس مجاز نیست. در روسیه منزلت اجتماعی ممتاز کلیسای ارتدکس به طور غیر منتظره ای در انقلاب 1917 از میان رفت. کلیسا از نقش خود در آموزش و پروش محروم شد و حتی از شناسایی آن به عنوان هویتی قانونی استنکاف شد. کلیساها و صومعه ها به طور گسترده تر تعطیل شدند و در طول دهه 1920 و دهه 1930 تعداد زیادی از مسیحیان اعدام شدند یا در زندان مردند. شکنجه و آزار پس از 1943 کاهش یافت، اما در اوایل دهه 1960 بار دیگر افزایش یافت. معارضه با همه جنبه های حیات دینی ادامه می یابد. با وجود صدمات مصیبت بار، کلیسای روسی باقی مانده است، و اگرچه در مقیاس بیرونی فروکاسته اما از درون پالایش یافته است.
با گسترش کمونیسم به نقاط دیگر اروپای شرقی پس از جنگ دوم جهانی، کلیساهای ارتدکس صربستان، رومانی، بلغارستان، لهستان، چکسلواکی و آلبانی به سختی زیر یوغ حکومت های ضد مسیحی به سر بردند. شدت سرکوب تفاوت داشت: در آلبانی، کلیسای ارتدکس به همراه دیگر گروه های دینی کاملا از میان برداشته شدند؛ مکان های انجام عبادت تعطیل شد و جلوه های آشکار حیات دینی دیده نمی شد. اما در نقاط دیگر، ظلم و جور کمتر از اتحاد شوروی [سابق] بود. شرایط در یوگسلاوی ظاهرا کمتر از همه رنج آور بود، هر چند حکومت به ندرت مجوز گشایش کلیساهای جدید ارتدکس را می داد و همواره در صدد آن بود که از طریق حمایت از تشکیل کلیسای تفرقه افکن ارتدکس مقدونیه (1967)، که بقیه دنیای ارتدکس آن را به رسمیت نمی شناختند، کلیسای صرب ها را تضعیف کند. در میان کلیساهای ارتدکس، کلیسای رومانی از شاداب ترین حیات دینی برخوردار است، همراه با افزایش شمار کشیشان، برنامه بلندپروازانه کلیساسازی، و راهبان فعال فراوان، لیکن بلندپایگان مذهبی ملزم هستند در همه حوزه ها با مقامات دولتی همکاری کنند. تقریبا در هیچ یک از کلیساهای ارتدکس در دوران حاکمیت کمونیسم، دولت عملا این امکان را به کشیشان نمی داد که آموزش دینی کودکان و دیگر امور مربوط به جوانان را سامانده کنند.
پراکندگی ارتدکس ها
پراکندگی ارتدکس ها در دنیای غرب عمدتا بر اساس خط مشی های ملی، با اسقف نشین های قومی متفاوت که در منطقه واحدی همزیستی دارند، سازمان می یابد، اما تمایل رو به رشدی برای وحدت داخلی وجود دارد. هم اکنون همه یونانیان به حوزه سراسقفی جهانی تعلق دارند، و عرب ها به حوزه سراسقفی انطاکیه تعلق دارند. روس ها به چهار قلمرو تقسیم می شوند. حوزه های کشیش نشینی اندکی مستقیما به حوزه سراسقفی مسکو در روسیه وابسته هستند. گروه نسبتا کوچک دیگر، عمدتا در فرانسه، تحت رهبری حوزه سراسقفی جهانی هستند. [سومین گروه] شورای کلیسایی مستقل اسقف ها معروف به کلیسای ارتدکس روسی در خارج از روسیه است که مرکز آن در نیویورک است، و چهارمین و پرشمارترین گروه، کلیسای اسقف های روسی در آمریکای شمالی است. در 1970 این آخرین گروه به کلیسای مستقل ارتدکس در آمریکا مبدل شد. تعدادی از حوزه های کشیش نشینی رومانیایی، بلغاری، و آلبانیایی در ایالات متحده نیز به این کلیسای تازه تأسیس پیوسته اند، اما این کلیسا هنوز یونانیان را، که بزرگترین گروه منفرد ارتدکس در ایالات متحده هستند، یا عرب ها و صرب ها را شامل نمی شود. هنگامی که در نهایت، ارتدکس های ایالات متحده و نیز سایر کشورهای غربی سرانجام متحد شوند تا در هر نقطه کلیسای محلی بی نظیری را تشکیل دهند، هم حیات درونی آنان و هم حضور آنان در چارچوب جامعه غربی به طرز بارزی تقویت خواهد شد.
بدین ترتیب، در پایان قرن بیستم مسیحیت ارتدکس در چهار وضعیت متفاوت زندگی می کرد:
1- مسیحیت ارتدکس به عنوان کلیسای دولتی از حمایت رسمی حکومت برخوردار بوده است؛ این وضعیت کلیسا در قبرس و به میزان رو به کاهشی در یونان است.
2- در دوران سلطه کمونیست ها، حکومت فعالانه به دشمنی با دین می پرداخت؛ این وضعیت ارتدکس ها در اروپای شرقی و مهم تر از همه در اتحاد شوروی [سابق] بود. کلیساها در سرزمین های کمونیستی تشکیل دهنده تقریبا 80 درصد فرقه ارتدکس بوده اند.
3- کلیسای ارتدکس در اکثر کشورهای اسلامی به عنوان اقلیت نیز حضور دارند، که این، وضعیت حوزه های سراسقفی باستانی اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم است.
4- سرانجام، کلیسای ارتدکس را در دنیای غرب نیز به شکل اقلیت می یابیم، که در سرزمین هایی سکونت دارند که به طور سنتی با مذهب کاتولیک و آیین پروتستان پیوند دارد.
کلیساهای ارتدکس مشرق زمینی اکثرا در سومین وضعیت از این چهار وضعیت هستند، یعنی اقلیتی در اکثر بلاد اسلامی. کلیسای اتیوپیایی اگرچه تا 1974 کلیسایی دولتی بود، در این سال به زیر سلطه کمونیست ها درآمد و گرفتار ظلم و جور شدیدی شد. کلیسای ارتدکس ارمنی در اتحاد شوروی [سابق] نیز به زیر سلطه کمونیست ها درآمد، هر چند در مورد آنها سرکوب کمتری وجود داشت. کلیساهای «جدا شده» شرقی نیز، همانند کلیسای ارتدکس شرقی، پراکندگی رو به افزایشی در غرب دارند. کلیسای ارتدکس شرقی، در حالی که در اواسط دوره بیزانس در آموزش مسیحیت به اسلاوها فعال بود، در دوران اخیرتر در امدادرسانی مسیونری نقش اندکی ایفا کرده است.
برای این امر، دلایل تاریخی متعددی وجود دارد، به ویژه می توان شرایط ستم آمیزی را ذکر کرد که یونانیان در دوره عثمانی، و روس ها و سایر ارتدکس ها در اروپای شرقی در قرن بیستم به ناچار تحمل کردند. در هر دو مورد، این شرایط مانع از کار تبلیغی سازمان یافته شد. بدین سان ارتدکس ها نیز باید با صداقت بپذیرند که ملی گرایی اغلب آنان را درونگرا و دچار ضعف در بینش تبلیغی ساخته است. با این وصف، در قرن نوزدهم کلیسای روسی از مبلغان چین، ژاپن، کره و آلاسکا پشتیبانی کرد، و در پانزده سال گذشته کلیسای ارتدکس آفریقایی شادابی در کنیا، اوگاندا و تانزانیا، همراه با اسقف ها و کشیش های بومی به وجود آمده است.
اکثریت قاطع کلیساهای ارتدکس، اعم از شرقی و مشرق زمینی، در جنبش وحدت کلیسایی شرکت دارند و اعضای مهم شورای جهانی کلیساها هستند. علاوه بر این، بیشتر آنها به گفتگوهای دو جانبه با سایر مسیحیان می پردازند. کلیساهای ارتدکس شرقی گفتگوهای عقیدتی رسمی را در سطح جهانی با کلیساهای کاتولیک رم در 1980، کلیساهای کاتولیک کهن در 1975، کلیساهای انگلستان در 1973 و با کلیساهای لوتری در 1981 آغاز کرد. در طی سال های 1964-1971 چهار گردهم آیی مفید میان ارتدکس شرقی و ارتدکس غیر کالسدونی صورت گرفت، که در این گردهم آیی دو طرف توانستند به توافق برسند که، علی رغم تفاوت های واژگانی، هیچ اختلاف اساسی در ایمان مسیح شناسانه وجود ندارد و برای اختلاف نظر دیرین درباره شمار ذات و اراده مسیح، راه حلی نوید بخش پیشنهاد شد.
اگرچه هیچ کار ظاهری برای اتحاد هنوز انجام نگرفته است، اما به نظر می رسد که هیچ مانعی اساسی در سطح عقیدتی وجود ندارد. ارتدکس ها بر این باورند که وحدت مسیحیان نباید بر اساس کمترین حد توافق شده بلکه بر اساس تمامیت جدایی ناپذیر آیین مسیحی پی ریزی شود. با این حال حتی در چارچوب مسیحیت دوباره متحد شده همواره جایی برای تمایز گسترده و مستمر وجود دارد. باید میان ایمان ذاتی واحد و نقطه نظرات کلامی تفکیکی صورت گیرد وحدت ایمانی مستلزم همانندی در نقطه نظرات کلامی نیست. ارتدکس ها همچنین بر این باورند که، تا زمانی که وحدت ایمانی حاصل شود، برای مسیحیان جدا شده درست نیست که در آیین های مقدس یکدیگر شرکت کنند.
در شرایط اضطرار مذهبی، مراسم عشای ربانی را می توان به غیر ارتدکس ها پیشنهاد کرد، اما در اصل این مراسم را باید ثمره و مقصد نهایی حرکت به سوی وحدت قلمداد کرد، نه مرحله ای در میان راه. از نظر بسیاری از مسیحیان غربی، چشم انداز وحدت با ارتدکس ها دور به نظر می رسد اما دیگران در غرب بر این عقیده هستند که کاتولیک ها و پروتستان ها هرگز نخواهند توانست اختلافات قرن شانزدهم را حل کنند، مگر این که آنان جدایی پیشین شرق و غرب را در نظر بگیرند. از آن جا که کلیسای ارتدکس کاملا خارج از چرخه اندیشه هایی قرار دارد که غرب از اوایل قرون وسطا در آن حرکت کرده است، از آنان دعوت شده است که در چارچوب گفتمان الاهیاتی غرب به عنوان شتاب دهنده ایفای نقش کنند، گفتمانی که می تواند برای مشکلات آشنا، راه حل هایی ارائه دهد که برای مدت ها متمادی از یاد رفته است.