یکی از موضوعات کلیدی در فلسفه دین معاصر، تعیین ماهیت دیدگاههای مربوط به زندگی و ادیان، و نقشی است که مفهوم خدا در آنها ایفا می کند. ما انسانها اموری را که در زندگی با آنها مواجه می شویم، همچون چیزهایی معنادار، یا مهم، یا چشمگیر ارزشگذاری می کنیم. اما برخی چیزها هستند که از بقیه مهمتر یا چشمگیرترند. ما برای نظام بخشی به ارزشهای خود باید به چیزی روآوریم که از ارزش نهایی برخوردار، و در نتیجه، از هر امر دیگری در عالم، مهمتر و چشمگیرتر باشد و هرچیز دیگری بسته به نحوه ارتباطی که با آن دارد، صرفا از ارزشی نسبی برخوردار می شود. بدین صورت، ما مایلیم، همه چیز را تحت نظامی، منطبق با آنچه آگوستین نظام عشق می نامد، درآوریم; نظامی در محدوده اشیایی که ما آنها را دوست داریم، یا مهم تلقی می کنیم. اوج این نظام در چیزی است که متعلق واپسین دلبستگی ما می باشد، زیرا اهمیت و معنای آن فی نفسه است، نه اینکه حاصل نسبت آن با چیز دیگری باشد. انسانها از نظر آن چیزی که برایشان واجد اهمیت نهایی ولذا متعلق واپسین دلبستگی آنهاست، با یکدیگر بسیار متفاوتند.
در نظر آگوستین، خداوند به تنهایی، متعلق واپسین دلبستگی است; الله اکبر (الله برتر از همه ماسواست.) در نظر افلاطون، این ایده خیر است که به گفته او متعلق نخستین عشق به حساب می آید. در نگاه دیگران، این متعلق می تواند، یک آرمان نهایی همچون جامعه بی طبقه مارکسیستی باشد بودائیان، خیر نهایی را در مرحله نیروانا می دانند; انسان گرایان اهمیت نهایی را به انسانیت فی نفسه می دهند; و در مکتب ملیت گرایی، این نقش را ملیت به عهده دارد; نژادپرستان ایدئولوژیک نژاد خود را برتر از هر چیز دیگری می دانند و در نظر همه خدا انگاران، طبیعت همان خیر نهایی است و معنا و اهمیت همه چیز از آن روست که اجزای طبیعت هستند. از این نمونه ها روشن می شود که اختلاف دیدگاههای مختلف درباره زندگی و ادیان، در چیزی است که هریک از آنها مدعی وجود اهمیت و ارزش نهایی آن هستند.
با این همه، آنها همگی دارای دو مشخصه مشترک هستند; 1) همگی مدعیند که شیئی خاص (یک امر عینی، یک هویت متافیزیکی، یک آرمان، یک شخص و یا هر چیز دیگری) از همه دیگر هویتها ممتاز است و رویکرد متناسب با آن (واپسین دلبستگی) با رویکرد متناسب با همه چیزهای دیگر فرق دارد. 2) تمام این دیدگاهها مدعیند که معنا و اهمیت هر چیزی بسته به نحوه ارتباطی که با آن شیئ خاص دارد، معین می گردد. در ادیان توحیدی همچون مسیحیت و اسلام، خداوند یگانه موجودی است که به تنهایی دارای اهمیت و معنای نهایی است. در نظر مؤمنانی همچون آگوستین قدیس تنها خداست که اوج و کمال نظام عشق و متعلق واپسین دلبستگی می باشد. معنا و اهمیت زندگی و کنشهای مؤمنان و دنیای آنها، آنگونه که ایشان تجربه می کنند، حاصل نحوه ارتباط این امور با خداوند است. مؤمنان موحد معمولا این رابطه را با استفاده از تعابیر شخصی، تفسیر می کنند. آنها در یک تلقی، خداوند را موجودی شخصی می دانند که می توانند با او رابطه ای شخصی برقرار سازند و به این ترتیب، زندگی آنها، بسته به میزان ارادت و محبتی که نسبت به خداوند دارند، معنا می یابد و اعمال آنها تا آن حد مهم و معنادار است که در پی تحقق خیر یا همان اراده خداوند باشد و عالم تجربه به اندازه ای معنا دارد که حوادث جهان به منزله رویدادهایی برای تحقق اهداف الهی، تجربه شوند.
از طرف دیگر، بی معنایی نیز محصول بیگانگی از خداوند است. از این رو، آنگاه که مؤمنان از خداوند، دور افتاده، در زندگی خود، مصاحبت با خداوند را حس نکنند، زندگی برایشان بی معنا خواهد شد و اعمال آنها نیز زمانی معنای خود را از دست می دهد که دیگر تحقق بخش اهداف الهی و در مسیر آنها نباشد و جهان نیز آنگاه بی معنا می شود که رویدادهایش بر خلاف اهداف خداوند باشد. آنگاه که مؤمنان در زندگی، احساس بیگانگی [از خداوند] می کنند، از آنها خواسته می شود که با آشتی کردن با خداوند و جهت دهی دوباره اعمال خود بر طبق اهداف الهی و کسب ارادت و محبت خداوند از طریق مخالفت با آن دسته از حوادثی که در عالم، با اهداف الهی ناسازگار هستند و نیز تصحیح آنها، بر این بی معنایی فائق آیند.
سنت های ادیان توحیدی مختلف، ذخیره ای از حکایات، تصاویر و رهنمودها را در اختیار پیروان خود قرار می دهند که با استفاده از آنها ماهیت خدا، ارتباط دو سویه او با عالم و با مؤمنان و راههای غلبه بر بی معنایی زندگی و جهان به وسیله مصاحبت با خداوند تفسیر می شود. هرچند همه پیروان ادیان توحیدی خداوند را تنها متعلق دلبستگی نهایی می دانند، اختلاف در چارچوبهای تفسیری حاصل از سنن دینی متفاوت می تواند سبب اختلاف در فهم آنها از امور ذیل شود: 1) ماهیت خدا و دلبستگی بایسته نسبت به او; 2) اهداف الهی که هدایتگر اعمال و معنابخش رویدادهای عالم هستند; 3) راههای غلبه مؤمنان بر بی معنایی و آشتی با خداوند; 4) صورتهایی از معنویت که مؤمنان به واسطه آنها ارتباط دوسویه خود را با خدا ابراز نموده، خود را برای فهم زندگی و جهان با تعابیر توحیدی آماده می سازند.
اما اینگونه اختلاف ها نه تنها در میان سنن دینی گوناگون، که در درون یک سنت نیز وجود دارد. در یک سنت واحد (مثلا اسلام یا مسیحیت) نیز ممکن است، مؤمنان در تفسیر این مطالب با هم تفاوت بسیاری داشته باشند و حتی در مورد ماهیت خداوند هم دیدگاههای بسیار متفاوتی اتخاذ نمایند. در واقع، اختلافات موجود میان مسیحیان و مسلمانان در برخی جنبه ها کمتر از اختلافات موجود در درون خود مسیحیان یا مسلمانان است. سنن دینی نظامهای فکری همگن و تغییرناپذیری نیستند، بلکه پذیرای شیوه های متنوعی در فهم معنا و اهمیت زندگی و جهان هستند. چنین تکثری نه تنها در میان مؤمنان یک دوره دیده می شود، بلکه در طول تاریخ در میان مؤمنان نیز حاکم بوده است. یک سنت دینی فرآیندی است که به وسیله آن، ایمان دینی از شخصی به شخص دیگر، و از نسلی به نسل دیگر، دست به دست گشته و به ارث رسیده است.
مؤمنان بر اثر فرآیند اجتماعی شدن، میراثی را به شکل شعائر، آموزه ها، فشارهای گروهی، تاثیرات خانوادگی، اصطلاحات، حکایات، تصاویر، استعارات، نهادهای اجتماعی و غیره، از گذشته دریافت می دارند. این میراث دربردارنده تمام صورتهایی است که پیشینیان آنها بدان وسیله، ایمان خود را در اندیشه و عمل بروز می دادند و خود آنها نیز به نوبه خود این میراث را از پیشینیان خود دریافت کرده بودند; آنچه بدین طریق به دست مؤمنان می رسد، با آنچه اسلافشان از گذشتگان خود دریافته بودند، یکی نیست; زیرا آنها با از آن خود کردن ایمان و بیان آن به شیوه هایی اصیل که در شرایط و اوضاع متحول آنها، متناسب، بایسته، معقول و معتبر می نمودند، صورت خاص خود را بر آن افزوده بودند. نسل مؤمنان امروز نیز به همین شیوه، میراث دینی خود را که به شکلی اصلاح شده، دریافته بودند به آیندگان خواهند سپرد. به این ترتیب، یک سنت دینی، فرآیندی انباشت شونده از تعامل میان میراث دینی گذشتگان و ایمان شخصی مؤمنانی است که به نحو اصیلی این میراث را از آن خود می کنند. میراث رسیده از گذشتگان شامل تجلیات بعدی ایمان نمی شود، بلکه بر عکس، این تجلیات چیزهایی هستند که به شکلی انباشت شونده بر آن افزوده می شوند. ایمان نسلهای بعدی از میراث دینی، رنگ می پذیرد، اما سرنوشتش کاملا به وسیله آن رقم نمی خورد. ایمان شخصی هر مؤمنی تعبیر و تفسیر اصیل خود را بدان میراث می افزاید. سرگذشت بعدی سنت دینی به منزله امتداد و تقویت همان وجود پیشین آن است که بر اثر مداخلات ایمان شخصی و افعال تک تک اعضای جامعه مؤمنان، شکلی متفاوت به خود می گیرد.
بنابراین سنتهای دینی نظیر مسیحیت و اسلام برای همیشه ثابت نیستند، بلکه برای آنکه بتوانند ارتباط، تناسب و نیز معقولیت و اعتبار خود را حفظ نمایند، نیازمند تغییر، مفهوم سازی دوباره و تفسیر مجدد می باشند.
1. مربوط بودن:
حتی آن دسته از باورهای دینی که مدعی صدق همیشگی هستند، نیز به خودی خود در ارتباط با همه زمانها نیستند. در کلمات عیسی آمده است که: «یک معلم قانون... همچون صاحبخانه ای است که از ذخیره خود چیزهای نو یا کهنه تولید کند.» (انجیل متی 52: 13) و آنچه این معلم پدید می آورد، در نهایت، مبتنی بر آن چیزی است که با موقعیت و مخاطبان او مرتبط است. بنابراین هر بیان ایمانی در درون یک سنت دینی برای آنکه سازوار باشد، ضرورتا یک طرفه و گزینشی خواهد بود و در هر موقعیت و دوره خاص تاریخی، جنبه ای از جوانب مختلف آن که مرتبطتر و دارای اهمیت محوری نسبت به مقتضیات روز است، مورد تاکید قرار گرفته، از جنبه های دیگر که نامربوط یا حاشیه ای هستند، صرفنظر می شود.
«هر دوره ای پرسشهای کانونی و تهدیدات خاص خود را دارد و برای تصویری انسانی تر از هستی، آرزوهای مخصوص به خود را داراست... از آنجایی که تجلی خدا در مسیح (یا قرآن)، نویدبخش بشارت هایی برای همه اعصار است. بنابراین در دوره های مختلف بسته به نوع مسائل اساسی انسانها و آرزوهای عمیقشان در آن دوره، همان پیام واحد الهی به گونه هایی متفاوت از یکدیگر کانون توجه قرار می گیرد... وقتی جامعه مؤمنان وارد محیط فرهنگی- معنوی جدیدی می شود که در آن، مردم نسبت به زندگی نگرشهای متفاوتی دارند و لذا دارای مسائل و آرمانهای جدیدی هستند، این جامعه، ایمان را با پیام محوری تازه ای اعلان داشته، آن را به عنوان پاسخ الهی به مسائل کانونی آن دوره مطرح می نماید.»
این امر در ماهیت بسط نظری یک سنت دینی، دارای توابع و مدلولات مهمی می باشد. شیوه ای که الهیات دانان برای ارائه الهیات نظام مند اتخاذ می کنند و به وسیله آن، ایمان جامعه دینی را هم چون یک کل منسجم، عرضه می دارند، در نهایت، مبتنی بر «الگوی کلیدی» یا کانون مرکزی است که یک چنین ترکیبی بر طبق آن ساخته می شود. تغییر این الگوی کلیدی می تواند پیامدهای درازدامنی را در ترکیب نظری که ارائه می شود، به دنبال داشته باشد. همین که کانون قدیمی جای خود را به کانون جدید می دهد، ترکیب نظری گذشته نیز یکسره به منظور بازسازی در پرتو کانون جدید، کنار می رود. شیوه قدیمی نگاه به تعالیم، در پیوند با یکدیگر رنگ می بازد و آنچه در موقعیت جدید لازم است، تفسیر دوباره همان تعالیم در پرتو نقطه کانونی جدید است. به این ترتیب، روشن است که ایمان در یک سنت دینی، به منظور اینکه با مقتضیات متغیر زندگی، مرتبط باشد، بایستی مدام به شیوه های متفاوت، مورد تامل، تفسیر و مفهوم سازی مجدد قرار گیرد. اما مرتبط بودن صرف کافی نیست.
2. متناسب بودن:
حتی اگر ما فقط آن جنبه هایی از ایمان را که مرتبط با وضعیت خودمان است، برگزیده، بر آنها تاکید ورزیم، باز هم این به تنهایی بدین معنا نیست که جنبه های مذکور به شیوه هایی مفهوم سازی شده و بسط یافته اند که برای پرداختن به مقتضیات موقعیت مورد نظر، متناسب می باشند. ایمانی که در یک سنت دینی به ارث رسیده است، برای متناسب بودن، نیازمند آن است که به گونه ای خلاق و با شیوه هایی که به موضوعات و مقتضیات موجود در موقعیت های همیشه متحول زندگی مؤمنان می پردازند، تحول یابد. بنابراین صرف تکرار جنبه های مرتبط چیزی که در گذشته به شیوه ای گفته شده که این جنبه ها در آن شیوه، مفهوم سازی شده اند، کافی نیست. گوش فرادادن به کلام الهی در کتاب مقدس یا در سنت دینی گذشتگان، محدودیتهای خود را به همراه دارد. در یک محیط معنوی- فرهنگی جدید، ممکن است سؤالاتی درباره سعادت مطرح شود که پاسخگویی به آنها با بازگشتی نو به کتاب مقدس و سنت گذشته، میسر نیست.
چنین پرسشهایی را ممکن است پیشینیان نپرسیده باشند، یا اینکه طرح چنین پرسشهایی در بافت فرهنگیشان امکان پذیر نبوده است; اگر چنین پرسشهایی برای آنها بیگانه بوده، یافتن پاسخی معین برای آن پرسشها نیز در ادبیات دینی آنها غیر ممکن است. اما در ادبیات دینی گذشتگان ممکن است اشاراتی باشد، نکات و پیشنهادهایی فرعی و حاشیه ای که می تواند برای مؤمن جویای پیام الهی مفید باشد، اما اینها برای صورتبندی یک پاسخ مطمئن ایمانی بسیار مبهم و ناقص هستند. واضح است که تعالیم ایمانی بسط یافته از سوی الهیات دانان در تاریخ یک سنت دینی، حاصل بازسازی صرفا تفسیری مطالب گفته شده در متون مقدس نمی باشد و نیز این تعالیم نتیجه صریح گزاره هایی نیست که نویسندگان متون مقدس به طور ضمنی بدانها اشاره کرده اند. روشن است که نمی توان از این مدعا چشم پوشید که صورتبندیهای بعدی عقاید دینی را نمی توان حاصل یک فرآیند استنتاجی از قضایای اولیه دانست، بلکه باید عنصر نوآوری را نیز در نظر داشت. (البته اینها همه در صورتی است که شواهد تاریخی را اصولا در این باره سازوار بدانیم) تعالیم دینی را الهیات دانان بعدی از راه توسعه خلاق چیزی پدید می آورند که اغلب بیش از نظارت و پیشنهادهای فرعی نبوده اند و نویسندگان اولیه به هیچ وجه نمی توانسته اند، آنها را به این صورت در زمان و محیط خود تصور کرده باشند.
به این ترتیب، پیشرفت نوآورانه ای که مشخصه یک سنت دینی است، همواره مستلزم معرفی عناصر جدیدی است که قبلا وجود نداشته اند. به تعبیر آرنولد فان رولر «آیا ممکن است که هیچ چیز جدید، هیچ حقیقت جدید و هیچ واقعیت جدیدی در حال آشکار شدن نباشد؟ و آیا دقیقا این خود یکی از اسرار تاریخ نیست که دین در خلاقیت و خود انگیختگی درک ناشدنی، همیشه و تمام عیار در حال نو شدن است؟... چنین تکاملی پذیرای تلفیقی دائما نوشونده از عناصر جدیدی است که در جریان تاریخ پدیدار می شوند.»
3. معقول بودن:
مردم مقولات فاهمه خود را از فرهنگی که در آن، پرورش یافته اند، می گیرند. بنابراین، پیام یک سنت دینی تا آنجا معقول است که بتواند به این مقولات برگردانده شود، یا با تعابیری بیان شود که نشانگر پیوستگی قابل فهمی با مقولات مذکور باشد. از آنجایی که فرهنگها پویا هستند و مقولات فاهمه نیز بی زمان نمی باشند، جامعه مؤمنان بایستی همواره در حال برگرداندن پیام خود به مقولات و مفاهیم تازه ای باشد که در فرهنگ روز، رایج، و برای مخاطبان پیام مذکور، آشنا می باشند. ترجمه ای از این سنخ را در گذشته، در خود کتاب مقدس نیز می توان یافت. نمونه ای خوب در این باره، سخن عیسی است که نباید نوری را که داریم از باب تواضع پنهان سازیم. دیوید براون در این باره خاطرنشان می سازد که «این عبارت نسخه متی: "آن را در موضعی قرار ده که بر همه اهل خانه نورافشانی کند" یک خانه تک اتاقی فلسطینی را فرض می گیرد و بنابراین باید اصیل باشد، در حالی که لوقا آنچه را تقریبا به طور قطع و یقین، کلمات واقعی عیسی بود، به منظور اشتمال بر خانه های سبک یونانی بزرگتر آن روزگار که دارای گذرگاه ورودی جداگانه ای بود و از آنجا بر وارد شوندگان نور می تابید، به این صورت تغییر داد: "آن را در موضعی قرار ده که در معرض دید وارد شوندگان باشد." واضح است که لوقا به این نتیجه رسید که این توضیح گویا باید برای خوانندگان غیر یهود، کاملا مفهوم و زنده باشد و لذا در تغییر کلمات واقعی عیسی هیچ تردیدی به خود راه نداد.» کوام بدیاکو، متکلم غنایی تبار شیوه ای را که به مدد آن، آبای کلیسا پیام مسیح را از چارچوب اصیل یهودیش به مقولات فاهمه فرهنگ یونانی ترجمه کردند، به دقت، مورد تحلیل قرار داده و به نحو مستدلی بیان کرده است که برای معقول ساختن انجیل در بافت آفریقای امروز، شبیه آن مفهوم سازی مورد نیاز است. در این رابطه، وی این جملات را از اسقف بنت سانکلیر نقل می کند: «متکلمی که همراه با حواریون آماده است تا با یهودیان همچون یک یهودی، با کسانی که بی قانون هستند همچون یک بی قانون، و بنابراین با آفریقاییان همچون یک آفریقایی باشد، باید با واقعیات بنیادین تفسیر آفریقاییان از هستی و گیتی آغاز کند.»
یک سنت دینی نه تنها به مفهوم سازی مستمر برای حفظ مربوط بودن، متناسب بودن و معقول بودن نیاز دارد، بلکه بدین کار برای حفظ اعتبار نیز نیازمند است. شیوه های دارای مقبولیت عام در فهم پیام مسیح می توانند بر اثر پیشرفتهای جدید در دانش علمی ما نسبت به جهان، یا نگرشهای جدید درباره جریان واقعی تاریخ، ابطال شوند; در چنین وضعیتی، مؤمنان می توانند یکی از این سه گزینه را انتخاب نمایند: اول آنکه آنها می توانند به تاریک اندیشی پناه برده، نتایج پژوهشهای علمی را انکار کرده، یا نادیده بگیرند، ولی با وجود شواهد انکار ناپذیر علمی، این روش برخورد با مسئله کاملا غیر عقلانی است. یک مطلب یقینی در کار است و آن اینکه یک مسیحی هرگز آنچه را که به درستی آن علم دارد، انکار نمی کند و نیز آنچه را که نادرست می داند، مورد تایید قرار نمی دهد و مطالبی هست که هیچ انسان مدرنی نمی تواند با حفظ صداقت، به انکار یا اثبات آنها رای بدهد.
دوم آنکه مسیحیان می توانند بپذیرند که تحقیقات علمی یا تاریخی دعاوی ایمان مسیحی را قطعا باطل نموده است که این منجر به خروج آنها از مسیحیت می شود و سرانجام، سوم آنکه آنها می توانند معتقد شوند که نتایج تحقیقات علمی فهم ما را از مدعیات دینی باطل می کند و نه ضرورتا خود آن مدعیات را; در این صورت، آنچه ضروری است، تفسیر دوباره ای از این دعاوی است که با نتایج مسلم تحقیقات علمی سازگار باشد. بر همین اساس، در سال 1996، تا جایی که ما اطلاع داریم، در هیچ جایی هزاره ششم آفرینش عالم، جشن گرفته نشد! و این فقط نشان دهنده این نکته است که مؤمنان امروزی عموما پذیرفته اند که تعیین تاریخ آفرینش زمین که از سوی اسقف اعظم جیمز آشر (1581- 1656)، بر اساس جداول تبارشناسی کتاب مقدس صورت گرفته، به دنبال تحقیقات علمی، از اعتبار افتاده است، هرچند زمانی این مسئله مورد قبول عموم متکلمان مدافع مسیحیت بوده است.
امروزه مؤمنان بیشتر مایلند که پیام کتاب مقدس را از نو، به گونه ای تفسیر نمایند که با علم روز سازگار باشد. ما فکر می کنیم که این واکنش [سوم] با تغییر و تحول واقعی سنن دینی نیز سازگار است و از این گذشته در خود کتاب مقدس نیز همین راهبرد تفسیر مجدد به چشم می خورد. دیوید براون خاطر نشان می کند که به نظر می رسد مرقس همراه با پولس متقدم گمان می کرده اند که عالم به زودی به پایان می رسد و این به نوعی ملازم فروپاشی قریب الوقوع اورشلیم است. زمانی که لوقا مشغول نوشتن بود، اورشلیم در شورش عظیم سال 70 م. ویران شده بود. بنابراین وی کلمات عیسی را به گونه ای بازنویسی می کند که فقط اشاره به همین ویرانی اخیر داشته باشند و بدین وسیله هرگونه ارتباطی میان این حادثه و پایان عالم، نادیده گرفته می شود. همه این ملاحظات روشنگر این نکته هستند که کثرت گرایی در تفسیر، و تغییر در مفهوم سازی از ویژگیهای مشخص سنت های دینی، نه تنها در طول تاریخشان، که حتی از همان آغاز پیدایش هر دین می باشند.
وحدت و هویت
واقعیت کثرت گرایی و تحولات سنت دینی مسئله ای جدی را درباره وحدت و هویت دین مطرح می سازد. ما از کجا می توانیم معتقد شویم که مفهوم سازیهای متنوع و متحول از ایمان در یک سنت دینی، همگی صورتها و ظهورات همان ایمان هستند. چنانکه نیکلاس لاش توضیح می دهد: «مشکل از این اعتقاد مؤمنان ناشی می شود که پیام اعلام شده در سنت دینی آنها، کلام قاطع خداوند برای نوع بشر است و بر این اساس، اگر کلام اعلام شده برای انسانها در دوره ها و فرهنگهای آینده، به نحو چشمگیری همان کلام الهی باشد، عهد خداوند تحقق یافته است.» در عین حال، آنچه روشن است این است که اعمال، اندیشه ها و گفته های مؤمنان امروز با مؤمنان دیروز و پریروز بسیار متفاوت است. بنابراین ما به «نظریه» یا «فرضیه ای» نیاز داریم که به قدر ممکن میان قول به دسترسی مستمر به تعالیم ثابت [دینی] در طول تاریخ، و اذعان به گستره، تنوع و پیچیدگی تحولات تاریخی، سازگاری برقرار نماید.