با ترجمه متون فلسفی و علمی از زبان عربی به لاتینی در قرن ششم و هفتم/ دوازدهم و سیزدهم توماس آکوئینی به طور مستقیم با آرای متفکرانی همچون ابن سینا، ابن رشد، غزالی، فارابی و کندی آشنا شد.
تأثیر متفکران مسلمان بر توماس آکوئینی را از دو جنبه می توان بررسی کرد: روش شناختی و موضوعی.
1- روش شناختی
در روش شناختی باید این امر را در نظر داشت که توماس پس از آشنایی با متون ترجمه شده از زبان عربی با مفاهیم و روشی جدید در تفسیر دین واقعیت حسی و متعالی و ارتباط دین با تفکر انسانی که فلسفه نامیده می شد، مواجه گشت. متفکران مسیحی نیز به این امر واقف بودند و متفکران مسلمان را مدرن می خواندند. نزد توماس این امر را با نگرش مثبت او به فلسفة فیلسوفان می توان مشاهده کرد. تقسیم معرفت بشری به دو بخش فلسفی و کلامی و قائل شدن به اینکه در فلسفه نیز مقداری از حقیقت نهفته است در آن دوره امری متعارف نبود. این برداشت از فلسفه و ارتباط آن با دین ما را به یاد سخنان فارابی و ابن رشد در این باره می اندازد. البته قبل از توماس تعداد اندکی از متفکران قرون وسطا معتقد بودند که نزد فلاسفه می توان به بخشی از حقیقت دست یافت ولی باید در نظر داشت که نزد اینان فلسفه نه به معنای نظامهای بزرگ فلسفی بلکه بیشتر به معنای منطق یا جدل بود یعنی نزد آنان فلسفه روش یا ابزاری برای درست اندیشیدن بود نه نظامی سازمان یافته که به تبیین کل هستی می پردازد. نوع بررسی مطالب در آثار توماس با براهین عقلی و همراه طرح نظر مخالفان نیز در این چارچوب قابل بررسی است.
پس از ترجمه کتاب شفای ابن سینا به زبان لاتین ادبیات فلسفی غرب علاوه بر محتوا از ادبیات و روش بررسی موضوعهای مختلف در این کتاب نیز تأثیر پذیرفت. ابن رشد هم با روش عقلی خاص خود در بررسی فلسفی عالم حضور متفکران مسلمان به عنوان فیلسوفان عقل مشرب را در غرب برجسته تر کرد. توماس با اینکه از این جهت از ابن رشد تأثیر پذیرفته است و حتی به سبب نزدیکی روش و برخی از عقایدش به ابن رشد به خصوص نظر مساعدش به حقیقت فلسفی به طور ضمنی همراه ابن رشدیان لاتینی در دستورالعمل 676/ 1277 اتین تامپیه اسقف پاریس محکوم شد ولی با علاقه چندانی از ابن رشد یاد نمی کند. اما علاقه ای خاص به ابن سینا داشت و هرگاه موضع فلسفی خود را با او هماهنگ می دید اظهار شعف می کرد. او حد اقل 251 بار در آثار خود از ابن سینا نام برده است. بدون شک موارد بسیاری نیز وجود دارد که مورخان شمارش نکرده اند.
2- از لحاظ موضوعی
از لحاظ موضوعی توماس در حوزه های گوناگون از متفکران مسلمان بهره برده است. او در نهایت ایمان را معرفتی در کنار معرفت فلسفی قرار می دهد. معرفتی دیدن ایمان نزد توماس ما را به یاد فارابی ابن سینا و ابن رشد می اندازد. در باب نظریه تشابه نیز خود متفکران قرون وسطا اذعان داشته اند که این واژه را به عنوان معادل «متفق» از زبان عربی ترجمه کرده اند. البته در بعضی از موارد این واژه ترجمه «تشابه» و «تناسب» نیز هست که در نهایت به این معنا به کار می رود. در باب منشأ نظریه تشابه در وجود شناسی و خداشناسی باید در نظر داشت که ارسطو در شماری از آثارش مانند رسالة مقولات (فصل 1 1 الف س 1ـ16) اخلاق نیکوماخوس (کتاب 1 فصل 6 1096 ب س 26ـ31) مابعدالطبیعه (کتاب 4 فصل 2 1003 الف س 33ـ 1003 ب س 17) و جدل (کتاب 1 فصل 15 106 الف ـ فصل 17 108 الف س 17) در باب معناداری اسامی موجودات و الفاظ سخن گفته و از اشتراک معنوی (تواطؤ) اشتراک لفظی (متفق) مشتق و تشابه نام برده است. در دوره یونانی مآبی (هلنیستی) و در فلسفه اسلامی که غرب شناخت این بحثها گسترش یافت و به مابعدالطبیعه و خداشناسی نیز کشیده شد.
عده ای از مورخان غربی معتقدند که بحث نظریه «تشابه وجودی» توماس ریشه در فلسفه اسلامی دارد و «تشابه» به شهادت آلبرتوس کبیر آن است که فلاسفه مسلمان «متفق» نامیده اند. برخی از غربیان برای تبیین این نظریه به مقاصدالفلاسفه غزالی و برخی از آثار ابن رشد روی آورده اند ولی به نظر می رسد که منبع اصلی این نظریه را باید در بخش منطق کتاب شفاء جستجو کرد که حمل لفظ واحد و مشترک را بر امور کثیر بر سه وجه می داند متواطی متفق صرف که شامل تشابه و اشتراک است و مشکک.
آنچه ابن سینا به طور عمده تحت عنوان مشکک و تشابه آورده و غزالی و ابن رشد در پی او به آن اشاره کرده اند و قبل از آنان نیز ارسطو به اختصار ذکر کرده بود و یونانی مآبانی همچون فرفوریوس آن را تحت عنوان تشابه گسترش دادند سهم عمده ای در شکل گیری نظریه تشابه توماس آکوئینی داشته است. کتاب مابعدالطبیعه ارسطو برای مسیحی که به دنبال اثبات وابستگی عالم به خالق یکتا بود نظم مطلوبی نداشت و ارسطو به طور نامنظم مفاهیم مابعدالطبیعی را عرضه کرده بود. ابن سینا آنها را نظم داد و در چارچوبی کلامی متناسب با توحید ابراهیمی تبیین نمود. برای توماس نیز که مابعدالطبیعه غایتی کلامی داشت کتاب شفاء با تعریف مابعدالطبیعه تبیین موضوع آن به عنوان موجود از حیث اینکه موجود است و بررسی بسیاری از مفاهیم آن در ارتباط با اعتقادات دینی بسیار کارگشا بود.
در برهان دوم توماس در اثبات وجود خدا یعنی در برهان علت فاعلی تأثیر فارابی و ابن سینا به خوبی مشاهده می شود و برهان وجوب و امکان که برهان سوم توماس است از ابن سینا اخذ شده است. در خداشناسی و بحث از صفات خدا تأثیر متفکران مسلمان در کنار متفکران مسیحی و یهودی بر توماس مشهود است.
تأثیر توماس در وجودشناسی از ابن سینا
درباره ارتباط خدا با عالم نیز بحث موجود ضروری و ممکن ابن سینا نزد توماس اهمیت بنیانی یافت. این مفهوم به تمایز وجود از ماهیت منتهی می شود که در مابعدالطبیعة توماس نقش محوری دارد. توماس با قائل شدن به تمایز وجود از ماهیت نزد مخلوقات یا ممکن الوجودها در وجودشناسی راه ابن سینا را ادامه داد. کسانی مانند ژیلسون با پذیرش تأثیر ابن سینا در وجودشناسی توماس آکوئینی کوشیده اند حضور این فیلسوف مسلمان را کمرنگ کنند اینان با متهم کردن ابن سینا به اینکه وجود را عرض ماهیت می داند در چارچوبی اگزیستانسیالیستی سعی در اثبات این مطلب داشته اند که توماس مفهوم فعل وجودی را مطرح کرده و از ابن سینا دور شده است اما باید گفت که خود توماس بارها از عارض شدن وجود بر ماهیت و اینکه ماهیت دریافت کننده وجود است سخن گفته و بدین ترتیب دین خود را به ابن سینا نشان داده است.
واژه های اصلی توماس برای ماهیت یعنی quiditas و essentia هر دو منشأ و مفهومی ابن سینایی دارند. اولی ترجمه «ماهیت» از زبان عربی است و دومی با اینکه به سنت فلسفی قرون وسطا نسبت داده می شود مفهوم «شیئیت» ابن سینا را هم در بر دارد. این امر تا اصل فردیت موجودات که توماس آن را بر اساس ماده می داند گسترش می یابد. با اینکه این اصل را به ارسطو نسبت می دهند ولی منشأ واژه ماده متعین در الهیات شفاء است. در علم النفس نیز توماس با اینکه به نقد نظریه عقل فعال مفارق پرداخت از نظریه حس درونی ابن سینا تأثیر پذیرفت و از رأی ابن سینا در خصوص قوه ارزیابی برای تبیین نظریه اش در عقل جزئی بهره برد.