آکویناس عالم بزرگ مسیحی سرآغاز تفکر جدیدی در کلام مسیحی و همین طور بینش تازه ای در اندیشه سیاسی است. اگر اگوستین در پایان دنیای باستان سنگ بنای اندیشه سده های میانه را می گذارد آکویناس در انتهای سده های میانه پایه های اندیشه عصر جدید را می چیند. آکویناس در سال 1225 در یکی از شهرهای ایتالیا به نام روکاسکا به دنیا آمد. خانواده اش از نجبا بودند و در کار سیاست دست داشتند. خود آکویناس در دوره جوانی در کار سیاست فعالیتی داشت. اما او بیشتر مرد اندیشه بود تا مرد سیاست عملی. بنابراین بخش بزرگی از عمر آکویناس صرف نوشتن کتاب هایی شد که در آن ها با آمیزش اندیشه ارسطویی و تعالیم مسیحی سنتز تازه ای ارائه شد که کلام مسیحی را دگرگون کرد. مهمترین اثر آکویناس کلیات الهیات است که به صورت دایره المعارف خلاصه ای از دانش بشر است. این اثر ناتمام باقی ماند کتاب دیگرش فرمانروایی شهریار است. آکویناس در سال 1274 از دنیا رفت.
آشتی عقل و شرع به عنوان مهمترین کار آکویناس
فلسفه آکویناس از سه منبع عمده سرچشمه گرفته است. این سه منبع عبارتند از فلسفه کلاسیک یونان (به ویژه افکار ارسطو) آموزه های دین مسیح و سرانجام حقوق رومی. آکویناس با آمیزش آموزه های این سه سنت بزرگ بنای تازه ای در الهیات برپا داشت که جمع میان عقل و شرع را ممکن کرد. این کار او همچنین نقطه آغاز حرکت به سوی عصر جدیدی در اروپا بود. کار آکویناس پایه های نظری برای اندیشه های بعدی بود که به نوزایش یا رنسانس اروپا متصل شد. مفهومی که او از «دولت» داد بنیاد تازه ای در حقوق و سیاست بود. آکویناس مفهوم قانون طبیعی را با قانون الهی و اندیشه ارسطویی را با تفکر مسیحی آشتی داد. آکویناس کاری در عرصه نظر کرد که بعدا در حیطه عمل در اروپا انجام شد.
کلیات نظام فکری آکویناس
نظریه آکویناس متوجه شیوه طبیعی و عقلانی سازماندهی زندگی اجتماعی به نحوی است که غایتهای طبیعی انسان در عرصه زندگی عمومی به تحقق برسد. آکویناس در برابر دیدگاه هایی که از نظام های دین سالار و مطلقه دفاع می کردند معتقد به عقلانیت نهفته در حکومت قانون بود. آکویناس می خواست با استفاده از عقل و دین اصول و قواعدی را برای یک نظم عادلانه و طبیعی استخراج کند. نظریه آکویناس انعکاس دورانی بود که در آن زندگی می کرد. در زمان آکویناس اروپا حرکت نویی را برای ایجاد شهر زمینی شروع کرده بود. قرن سیزده اوج جدال پاپها با پادشاهان بود. قرنی بود که دانشگاه ها در شهرهای بزرگ اروپا فعالیت می کردند. قرنی بود که تلاش برای بنا نهادن حقوق عرفی شکل می گرفت و اروپا آماده می شد از قرن های گمنامی بیرون بیابد. انتقال دستاوردهای تمدن اسلامی به اروپا زمینه های نوزایش علمی را در آنجا آماده کرده بود.
نظریه سیاسی آکویناس مطابق روح این دوران پرشور بود. فلسفه آکویناس بر خلاف فلسفه اگوستین فلسفه ای خوشبین است. در بینش او لطف الهی و طبیعت برای رستگاری انسان دست به دست یکدیگر می دهند. آکویناس نتایج هبوط را به نحوی متفاوت از اگوستین تفسیر می کند. در تفسیر اگوستین، چنان که دیدیم انسان پس از هبوط وارد مرحله ای از زندگی می شود که در آن امیال طبیعی هادی اصلی انسان می شود و تنها لطف الهی می تواند انسان را از سقوطی که در سراشیب آن قرار گرفته است نجات دهد. اما در تفسیر آکویناس عقل انسان بعد از هبوط هم چنان هادی انسان است و می تواند او را به سوی غایت طبیعیش یعنی ایجاد جامعه ای قانون مند برای نیل به رستگاری راهبری کند.
در قرن سیزدهم میلادی یکی از پرسش های مهمی که برای متکلمان و اندیشمندان مطرح بود این بود که «واقعیت چیست؟» «انسان چگونه می تواند به واقعیت معرفت پیدا کند؟» آکویناس کلیات الهیات خود را برای طرح این پرسش ها و پاسخ دادن به آن ها نوشت. آکویناس واقعیت را به عنوان عالم طبیعی در نظر می گیرد. بشر بخشی از این عالم طبیعی است که دارای غایتی طبیعی است. بشر که خود بخشی از همین عالم طبیعی است می تواند نسبت به عالم طبیعی شناخت به دست بیاورد، درباره آن به فکر بپردازد و اندیشه خود را با دیگران در میان بگذارد و به آن ها منتقل کند. انسان دارای این توانایی است که مشاهدات و ادراکات حسی خود از عالم را به صورت اندیشه درآورد. علاوه بر این انسان می تواند با چیدن صغرا و کبرا یا به عبارت دیگر از مقدمات منطقی به نتایج جدیدی برسد.
اگر شناختی که انسان به دست می آورد با واقعیت تطبیق کند آن چه او بدان رسیده است «حقیقت» است. پس حقیقت عبارت است از تطابق شناخت انسان با واقعیت. آکویناس مثل ارسطو معتقد بود که وجود همواره وجود چیزی است و وجود خالی یا تهی، یعنی وجود بیرون از اشیاء موجود معنی ندارد. وجود می تواند بالقوه باشد مثل یک قطعه سنگ و می تواند بالفعل باشد مثل یک مجسمه. افلاطونیان طبیعت انسان را جوهری منفصل یا جدا از انسان به حساب می آوردند. از نظر ارسطو و آکویناس طبیعت یا جوهر انسانی صورتی قابل تفکیک از انسان نیست. از نظر آکویناس وجود معلول یک علت عام نخستین یعنی خداوند است. خداوند وجودهای مختلف یا موجودات مختلف را طوری آفریده است که هر یک به سمت وضعیت کمال خود حرکت می کنند. موجودات بر حسب درجه کمالی که می توانند به آن نایل شوند دارای درجات مختلفند. به این ترتیب یک سلسله مراتب کامل در جهان دیده می شود.
انسان دارای یک عقل طبیعی است که به رغم هبوط از فساد دور می ماند و می تواند او را به سوی غایت طبیعیش به سوی کمال انسانی هدایت کند. انسان علاوه بر عقل دارای امیال طبیعی نیز هست که می توانند عقل طبیعی انسان را یاری کنند. میل به دانستن و کشش به سوی فلسفه نیز از میل طبیعی انسان به کمال ناشی می شود. عقل طبیعی انسان و اشتیاق انسان به کشف علت هر چیز او را به سوی علت نخستین (خداوند) هدایت می کند. اما برای نیل به غایت کمال انسان، که اتصال به خداوند است، علاوه بر عقل به لطف نیز نیاز است. برای همین لطف به طبیعت اضافه شده است. اما این عقل چیست و چگونه تجلی پیدا می کند؟ چگونه می دانیم که چیزی به نام عقل طبیعی وجود دارد؟ پاسخ آکویناس این است که مهمترین تجلی عقل طبیعی وجود قوانین و جوامع مبتنی بر قوانین است. قوانین انسانی فرمان عقل عملیند. این قوانین در واقع اصول عام قانون طبیعیند که در قوانین بشری عینیت پیدا کرده اند. با این حال برای کمال جامعه انسانی قوانین طبیعی کافی نیست. قوانین دیگری که قانون الهی نامیده می شود، لازم است.
هر چیز به سوی غایتی که خیر آن است حرکت می کند. انسان مثل هرچیز دیگر در طبیعت بر وفق میل به خیر خود عمل می کند. اما کشش به سوی وسایلی که برای این خیر نیاز است مستلزم تربیت و راهنمایی است. در یک زندگی که در آن عادات بد رواج و تداوم دارد چه بسا که انسان نتواند غایت خود را به درستی دنبال کند. حادثه هبوط نشانه آن است که افراد بشر ممکن است به راهی غیر از آن چه حکم عقل طبیعی است بروند. برخی عادات بد ممکن است موجب شود که انسان غایت خود را که همواره از مسیر اصول اخلاقی می توان به آن رسید گم کند. در این صورت آیینه عقل انسان کدر می شود و ممکن راهی برگزیند که طریق کمال نیست.
قوانین عقلانی جامعه اراده انسان را تربیت می کند تا با ذات بشری خود متناسب شود. سنت های عقلانی انسان را پرورش می دهد. این سنت های عقلانی همان هایی هستند که چنان چه شخص بخواهد به درستی (یعنی مطبق با غایت کمال خود) عمل کند با میل و رضایت او را هدایت می کنند. در قرن سیزدهم این اندیشه که رسوم، سنت ها و قوانین هم سنخ عقلند در میان علمای حقوق و در بحث های مدرسی (اسکولاستیک) رواج داشت. علاوه بر این قوانین الهی نیز وجود دارند که به کمک عقل طبیعی انسان می آیند. قوانین الهی مکمل قوانین طبیعیند. قوانین طبیعی به تنهایی برای سعادت بشر کافی نیستند.
انواع قانون
قانون شکل و سرشت فرمانروایی خداوند بر چیزها است. هرچیز بر حسب شیوه ای که برایش مقرر شده است یعنی بر طبق قانونی خاص عمل می کند. جوهر و غایت هر چیز اقتضاء می کند. موجودات فاقد عقل به واسطه فرایندهای مکانیکی و زیستی و انسان به فرمان عقل و درکی که از قانون ازلی دارد محکوم قانونند. فرمان قانونی ازلی به صورت پیش ادراک بر ضمیر انسان حک شده است. این پیش ادراک ها تجلی قانون طبیعی است. آکویناس از چهار قانون سخن می گوید: قانون ازلی، قانون طبیعی، قانون الهی و قانون بشری. قانون ازلی عبارت از قانون به صورت عقل خداوند است که بر کون و مکان از ملائک تا گیاهان حاکم است. قانون طبیعی همان قانون ازلی در عقل انسان است. قانون الهی نیز اراده مشخص خداوند به صورت وحی است، مثل ده فرمان. و بالاخره قانون بشری اشتقاق از قانون طبیعی برای زندگی اجتماعی انسان است.
جامعه و دولت به عنوان تجلی قانون طبیعی
آکویناس بر خلاف اگوستین که دولت را کفاره گناه می دانست و بر خلاف اپیکوریان که دولت را نتیجه صنع بشر و ساخته بشر می دانستند هم عقیده با ارسطو دولت و جامعه را امری طبیعی می دانست. می توان گفت که اگوستین جامعه و حکومت را به منزله زمامی برای مهار اسب سرکش تلقی می کرد، در حالی آکویناس بر عکس او دولت را به عنوان وسیله ای برای شکوفایی گرایش های خوب طبیعی انسان به شمار می آورد. به نظر آکویناس زندگی در جامعه به انسان امکان می دهد وسایل سعادت مادی و معنوی خود را به بهترین نحو فراهم کند. همان طور که جامعه برای فراهم کردن بهترین شرایط زندگی مادی و معنوی و کمک به انسان برای حرکت در مسیر کمال طبیعی اوست حکومت نیز که برای اداره جامعه و سامان دادن به این سیر طبیعی درست شده است به سهم خود طبیعی است.
تفسیر تازه از هبوط
این نگرش آکویناس هم چنین مرتبط با تفسیر جدیدی است که از مفهوم هبوط به دست می دهد. آکویناس از مفهوم هبوط تفسیر خوشبینانه ای به دست می دهد که در برابر تفسیر بدبینانه اگوستین قرار می گیرد. در فلسفه و الهیات اگوستین که طی هزار سال بر اندیشه مسیحیان نفوذ داشت هبوط به منزله آغاز مرحله جدیدی در زندگی انسان است که در آن امیال طبیعی رفتار انسان را زیر سلطه خود می گیرد و هدایتگر زندگی او می شود. هبوط هم چون سقوطی در نظر گرفته می شود که تنها لطف الهی می تواند انسان های دوران بعد از هبوط را نجات دهد. بنا به تعبیر اگوستین دنیا برای مومنان چیزی جز کهنه سرایی موقتی نیست که اسیر لعنت شهر زمینیند. آن ها سرای دلخواه را در جهان مینوی می جویند. اما تصویر آکویناس در برابر این تصویر تیره و تاریک، تصویری روشن است. آکویناس می گوید که هبوط به معنی از دست دادن عقل طبیعی و اصول معلوم بر عقل طبیعی نیست. لطف الهی نیز نظام طبیعی امور را نقض نمی کند بلکه در جهت آن و برای کمال بخشیدن به آن است. در نظریه آکویناس لطف الهی و نظام طبیعی با یکدیگر همکاری می کنند تا انسان در طریق کمال به پیش برود.
آکویناس جامعه را به عنوان نظام روابط بین فرد و گروه در نظر گرفته است. این روابطه متکی به طبیعی بودن ارتباطات زبانی است. بنا به نظر آکویناس زبان (نه البته زبان های خاصی که هر قوم و ملت مشخص با آن سخن می گویند) به وسیله طبیعت به بشر داده شده است تا در مورد درست و نادرست، مفید و زیانمند و عادلانه و غیر عادلانه با یکدیگر تبادل اندیشه کنند. چون ارتباط در مورد این ها در حوزه مدینه Civitas صورت می گیرد نتیجه می گیریم ک انسان به طور طبیعی موجودی سیاسی است. انسان به واسطه سرشت خود موجودی ناطق و بر حسب طبع، موجودی اجتماعی یعنی سیاسی است.
ارتباط انسانی مستلزم وجود پیش فرض های مشترک و موثق درباره چیزها و درباره خود افراد انسان است. حقایق بنیادی اخلاقی در اندیشه بشر حک شده است و به هنگام اقتضای شرایط آشکارا در زبان عیان می شود. نطق در انسان حاکی از آن است که اصول بنیادی اخلاقی متکی به فرهنگ نیست بلکه طبیعی است. در پس رسوم و قوانین مدنی متعلق به جوامع مشخص در هر مقطع یک درک اخلاقی طبیعی وجود دارد که می توان آن را چنین خلاصه کرد: «باید کار خوب را دنبال کرد و از کار بد اجتناب کرد». انسان از دو سلسله تمایلات برخوردار است. یک سلسله که برای حیاتش لازم است و در آن ها غالبا با حیوانات مشترک است. سلسله دیگری از تمایلات مثل تمایل به زندگی مشترک با دیگران و زیستن در جامعه خاص انسان است.
در نظریه آکویناس کل کائنات توسط عقل الهی اداره می شود که آن را قانون ازلی می نامد. همه آفریدگان از انسان و حیوان تا حدی در این قانون ازلی سهیمند. انسان، از طریق عقل (که خاص اوست) در این قانون مشارکت می کند، زیرا انسان قادر است دست به انتخاب بزند و بر اعمال خود کنترل داشته باشد. قانون طبیعی عبارت است از مشارکت انسان در نظم آفریده شده توسط خداوند قانون حاکم بر نظام جامعه قانون بشری است. قانون بشری همان قانون وضعی است که تجسم قانون طبیعی است. می توان پرسید که قوانین طبیعی چگونه وارد قانون موضوعه می شود؟ آکویناس به این سؤال این طور پاسخ می دهد که قانون در تمایل انسان های خوب خود را آشکار می کند.
فرمان بنیادین قانون طبیعی و عقل عملی این حکم ساده است که «خوبی کنید.»، «از بدی پرهیز کنید.» وقتی در این حکم تامل کنیم و در این پرسش که خوبی چیست کند و کاو کنیم آن گاه بسیاری از مسایل مربوط به اصول اخلاقی بر ما معلوم می شود. از تامل در تمایلات انسان در می یابیم که انسان میل به کسب دانش و معرفت و میل به زیستن در جامعه دارد. سپس با تامل در انگیزه های اجتماعی انسان به یک سلسله هنجارهایی پی می بریم که بر روابط اجتماعی حاکم است. از تامل در حس صیانت ذات به این قاعده می رسیم که نباید کسی را کشت و این همان قانونی است که در ده فرمان موسی کلیم الله نیز آمده است. پس این قانون که کسی را نباید کشت هم قانونی طبیعی و هم قانونی الهی است و در قوانین بشری نیز وارد شده است. در اینجا پرسش دیگری مطرح می شود مبنی بر این که اگر این قانون که کسی را نباید کشت از قانون طبیعی و اصلی ثابت است پس چرا مجازاتی که برای آن در نظر گرفته اند در هر جا و هر زمان متفاوت است. آیا این نسبی بودن دلیل نفی وجود قانون طبیعی (که قرار است ثابت باشد) نیست. پاسخ آکویناس به این ایراد این است که اصل مجازات عادلانه ممکن است بر حسب اوضاع و احوال متفاوت باشد. این متفاوت بودن به معنی نفی قانون ثابت طبیعی نیست بلکه تایید آن است.
قانون طبیعی و گناه نخستین
پرسش دیگری که در این جا می توان مطرح کرد این است که اگر عقل بشر می تواند به قانون طبیعی که ناظر به خیر انسان است پی ببرد پس از ارتکاب خطا و قانون شکنی از کجا ناشی می شود؟ نظر آکویناس این است که انسان تنها موجودی است که ممکن است تمایلات طبیعی خود را به شیوه منحرف شکل دهد و رفتار نادرست را برگزیند. این امر از همان گناه نخستین ناشی می شود که باعث شده است حس انسان نسبت به قانون طبیعی کدر شود. عواقب ناشی از عادات بد می تواند فهم انسان را نسبت به غایت انسانی او یعنی کمال طبیعی او مخدوش کند. با این حال انسان یکسره از توانایی عقلانی تهی نشده است و می تواند رفتار خود را با طبیعتی که خداوند به او داده است هماهنگ کند. در این راه تعلیم و تربیت برای رشد دادن عادات خوب می تواند نقش زیادی داشته باشد. آموزش های کلیسا در اینجاست که به کار می آید. انسان می تواند هنجارهای غیر عقلانی را تحت هدایت عقل به کنار بگذارد. حکومت نیز به همین ترتیب می تواند و باید در فراهم کردن شرایط هدایت اخلاقی سهیم باشد.