شخصیت و اندیشه های الهیاتی توماس آکوئیناس (خداشناسی)

خداشناسی سلبی توماس

توماس معتقد بود که می توان راجع به خدا و صفاتش سخن گفت در غیر این صورت ارتباطی بین انسان و خدا نخواهد بود. او هم مانند بسیاری از متفکران مسیحی به اثبات وجود خدا پرداخت و کوشید با دلایل و براهین عقلانی وجود خدا را اثبات کند. توماس از طریق آلبرتوس کبیر و با خواندن آثار دیونوسیوس مجعول با بسیاری از مفاهیم نظام نوافلاطونی مسیحی آشنا شد و تحت تأثیر آنان گاهی خداشناسی او صبغه سلبی به خود گرفت اما بر خلاف دیونوسیوس مجعول و اسلافش به هیچ وجه خدا را فراتر از وجود قرار نداد. برای او همچون آگوستینوس قدیس خدا وجود حقیقی است. علاوه بر آن او را فعل وجودی هم خطاب کرد و اساس افعال محدود وجود یعنی مخلوقات قرار داد ولی انسان برای شناختن این فعل مطلق وجودی به مشکل بر می خورد چون هر چه او درک می کند محدود و در مکان و زمان است.
معرفت طبیعی انسان از حس آغاز می شود و بر موجودات حسی تکیه دارد از طریق موجودات محسوس است که به وجود خدا پی می برد. چنین شناختی را نمی توان موثق دانست زیرا انسان از طریق مخلوقات فقط درک می کند که خدا علت محسوسات است و به عنوان علت از آنها برتر است و همانند آنها محسوس نیست. توماس در جامع در رد کافران، در متنی به آنچه می توان کلام سلبی نزد او خواند اشاره کرده و اظهار نموده که به سبب عظمت جوهر الاهی که فراتر از درک عقل انسان است انسان نمی تواند با شناختن آنچه او هست او را درک کند بلکه فقط می تواند بداند او چه چیزی نیست. در جامع علم کلام، نیز می گوید هنگامی که در باب وجود موجودی یقین حاصل شد برای درک اینکه این موجود چیست پرسش بعدی درباره چگونگی وجودش است. چون نمی توان دانست خدا چیست هیچ وسیله ای برای بررسی اینکه چگونه خدا هست وجود ندارد.

مهمترین صفات خدا
مهمترین صفاتی که به خدا می توان نسبت داد وجود خیر حکمت عقل اراده و قدرت است. این صفات چه از لحاظ معنا و چه از لحاظ لفظ به طور مشترک بر خدا و مخلوقات حمل نمی شوند. به عبارت دیگر هیچ یک از این دو طریق نمی تواند ارتباط وجودی خالق و مخلوق را به طور صحیح تبیین کند. او برای حل و تبیین این موضوع نظریه تشابه را در مقابل اشتراک لفظی و اشتراک معنوی قرار داد و آن را چیزی بین این دو معرفی کرد. منظور او از تشابه این است که دو چیز در عین اینکه کاملا به یک معنا نیستند معنایشان کاملا نیز متفاوت با یکدیگر نیست بلکه نوعی تشابه در معنا دارند. در باب مبادی طبیعت به عقیده او اشتراک معنوی وجود خدا و مخلوق به وحدت وجود منتهی می شود و اشتراک لفظی وجود یعنی تباین کامل معنای وجود خدا از وجود مخلوق به لاادریگری می انجامد و در این طریق مخلوق نمی تواند خالق را بشناسد.

مناسبترین روش شناخت خداوند

به نظر توماس مناسبترین روش شناخت خداوند بر اساس تشابه است و در آثارش به چند نوع تشابه و چگونگی حمل محمول بر موضوع اشاره کرده که معروفترین آنها دو نوع است: «تشابه بر اساس مناسبت نسبت» «تشابه بر اساس مناسبت تناسب». با طرح روش تشابه مسئله مهم برای توماس این بود که ضمن حفظ تعالی خداوند و اجتناب از وحدت وجود بتواند در باره خداوند سخن بگوید و سخنانش معنادار باشد. در عین حال می خواست با شناخت یقینی خداوند از شکاکیت هم دوری کند. او در جامع علم کلام فقط از تشابه بر اساس نسبت بحث می کند و سعی می کند خداشناسیش را بر این روش تبیین کند. در نظر وی خدا شبیه مخلوقات نیست بلکه مخلوقات شبیه خدا هستند البته این شباهت کامل نیست چون مخلوقات افعال محدود وجودند و خدا فعل محض و نامحدود وجود است. از طرف دیگر چون عقل انسان خدا را از طریق مخلوقات می شناسد برای شناخت خدا نسبت به کمالاتی که از خدا به مخلوقات اعطا شده است مفاهیمی را شکل می دهد. این کمالات در خدا واحد و بسیط اند در حالی که در مخلوقات کثیر و تقسیم شده اند. این مفاهیم مفهوم دیگری را نیز در خود دارند و آن این است که مخلوقات هم شبیه خدا هستند و هم شبیه او نیستند چون اگر شباهت مخلوقات به خدا تام باشد اشتراک معنوی وجود حاصل می شود.

دو نوع تشابه
توماس از دو نوع تشابه بر اساس مناسبت نسبت نام برده است یعنی اسم یا کمال مورد نظر به دو طریق حمل می شود:
1) مطابق اینکه چند چیز با یک چیز نسبت دارند مثلا سالم به دارو و ادرار حمل می شود تا جایی که هریک نسبتی با سلامت انسان دارد دارو علت سلامت و ادرار علامت سلامت انسان است.
2) از لحاظ اینکه یک چیز با چیز دیگری نسبت دارد مثلا به دارو و انسان سالم گفته می شود زیرا دارو علت سلامتی در انسان است.
در جامع علم کلام به صراحت آمده است که تشابه به عنوان علیت یعنی دومین نوع تشابه بر اساس مناسبت نسبت مبین رابطه بین انسان و خدا و کمالاتی است که به خدا نسبت داده می شود. پس آنچه به خدا و مخلوقات حمل می شود بر حسب رابطه مخلوق است به خالق به عنوان اصل و علتش که در او تمام کمالات به طور عالی وجود قبلی دارند. به نظر او (همانجا) این طریق و وجه اشتراک چیزی است بین اشتراک لفظی و اشتراک معنوی صرف زیرا در این چیزها که به طور متشابه از آنها سخن گفته شده است نه مانند موجودات دارای اشتراک معنوی مفهومی مشترک وجود دارد و نه مانند موجودات دارای اشتراک لفظی مفاهیمی کاملا متفاوت در آنها هست. کلمه ای که بدینسان در معانی مختلف به کار رفته است نسبتهای متفاوتی را در ارتباط با یک چیز افاده می کند. چنانکه سالم برای ادرار به معنای علامت سلامت انسان و برای دارو به معنای علت همان سلامت است. بدین ترتیب بر اساس یک تشابه یا اشتراک بعید در دو موجود کمالی وجود دارد که در وجود یا معنا این همانی ندارند.

رابطه ذاتی بین دو طرف تشابه
در نظریه تشابه بر اساس مناسبت نسبت بین دو طرف تشابه رابطه ای ذاتی برقرار است. این رابطه واقعی است و در خارج وجود دارد. علیت از نظر توماس امری عینی است و در خارج نوعی ضرورت را با خود به همراه می آورد. بر اساس رابطه عینی علیت متعین است که در مثال پیش گفته دارو به طور واقعی علت سلامت در بیمار است و هر دو سالم خوانده شده اند. رابطه دیگر بین دو طرف تشابه رابطه وابستگی یک طرف به دیگری است. این رابطه نیز بر اساس اصل علیت است که در آن موجود عالی علت وجود سافل است اما طریق ادراک در انسان به گونه ای است که ابتدا موجود سافل درک می شود و بر اساس درک او موجود عالی قابل درک است. بدین ترتیب بر اساس مبانی معرفت شناختی توماس اسامی از معلولها منتزع می شوند و بر علت حمل می گردند ولی از لحاظ وجودی چون علت متعالی وجود مطلق است همه چیز از اوست.

فرق بین تشابه و استعاره

توماس بین تشابه و استعاره فرق می گذارد. نامهایی که به طور استعاری بر خدا حمل می شوند، ابتدا برای مخلوق به کار می روند چون هنگامی که برای خدا به کار گرفته می شوند به معنای شباهت به مخلوقات خاصی است. چنانکه اگر نام شیر برای خدا به کار رود به معنای قدرت خدا در افعالش است همانطور که شیر قوی است اما طریق تشابه طریق استعاره نیست چون این نامها برای خدا به طور ذاتی و به عنوان علت به کار می روند. در تشابه وجود و خیر و حکمت را به خداوند و مخلوقات می توان نسبت داد. «خدا نیکوست» یا «خدا حکیم است» به این معناست که این صفات در او به وجهی عالیتر وجود دارد و او علت این کمالات در دیگر موجودات است. پس معنای یک اسم در ابتدا برای خدا به کار می رود و چون از خدا به دیگر موجودات می رسد بر آنها نیز حمل می گردد. اما از لحاظ ابداع این اسامی چون انسان ابتدا مخلوقات را می شناسد اسامی را ابتدا برای آنها به کار می برد. بدین ترتیب وجود ابتدا به خداوند به عنوان واجب الوجود و وجود قائم به ذات نسبت داده می شود و در مرتبه بعدی به مخلوقات. وجود به طور ذاتی متعلق به خداست و موجودات آن را بر حسب بهره مندی به دست می آورند. مفهوم وجود در وهله اول متعلق به خداوند است ولی اسم آن متعلق به مخلوق است و از طریق مخلوق است که به خداوند حمل می شود.

تشابه بنابر مناسبت تناسب
توماس تشابه بنابر مناسبت تناسب را در مسائل بحث شده در باب حقیقت، مطرح کرده است. این نوع تشابه مربوط به دو واقعیت شبیه به یکدیگر نیست بلکه بین دو نسبت است که در یک نظم قابل مقایسه قرار دارند مثلا نسبت عدد 6 به عدد 4 و نسبت عدد 3 (که نصف 6 است) به عدد 2 (که نصف 4 است). این نوع تشابه بر اساس یک تناسب است و برای روشنتر شدن مطلب می توان نسبت 2 به 4 را مثال آورد که شبیه نسبت 8 به 16 است یا اینکه نسبت نظر یا رؤیت به چشم در بدن همانند نسبت نظر به عقل است در نفس. کلمه «نظر» در این دو نسبت نه به طریق اشتراک معنوی به کار رفته است و نه به طریق اشتراک لفظی. تشابه وجود در خداوند و در مخلوق نیز به همین نحو است. در تشابه برحسب مناسبت نسبت برای مقایسه حداقل باید دو واقعیت مشترک در چیزی وجود داشته باشد ولی در تشابه برحسب مناسبت تناسب مقایسه حداقل بین چهار واقعیت که در دو گروه قرار گرفته اند صورت می گیرد. این مقایسه بین دو فعلیت یا فعالیت است که هر یک نسبتی بین دو واقعیت هستند. هنگامی که این دو نسبت با یکدیگر مقایسه شوند تشابه برحسب مناسبت تناسب حاصل می شود.

الاهیات جدید توماس که در ابتدا بدعت شمرده شد

توماس از طریق دو جامع خویش، معیار والایى براى الاهیات پدید آورد. البته هم زمان با او این سبک ادبى الاهیات نیز پایان یافت. اما شاهکار بزرگ او، جامع الاهیات، به طور ویژه باعث شد که وى را استاد الاهیدانان تمام اعصار بدانند. اما این امر بصیرتى دیر هنگام بود; زیرا فردى همچون توماس، که در آن زمان قضایاى هرمنوتیکى و روش شناختى را در مقایسه با سنت به طور اساسى تغییر داد و همزمان نظریه هاى کاملا نوینى نظیر آموزه تبدل جوهرى در عشاى ربانى را (که متأسفانه در شوراى ترنت تبیین شد) ارائه کرد، چگونه مى توانست الاهیدانى غیر جنجالى باقى بماند؟ علاوه بر این، الاهیدانان سنت گراى آن زمان (طرفدار آگوستین)، توماس را جانبدار نوعى «الاهیات جدید» (الاهیات ارسطویى و ابن رشدى) قلمداد مى کردند. تعجب آور نیست که وى پیوسته به عنوان یک تجددطلب مورد اعتراض قرار مى گرفت و برچسب بدعت گذار بر او مى نهادند.

محکومیت نظریات توماس آکوئیناس
در سال 1270، نظریات سیژر برابانتى و احتمالا نظریات توماس آکوئیناس از سوى اسقف پاریس (رئیس پیشین دانشگاه) محکوم شد. به هر تقدیر، توماس از سوى همکار جوان و فرانسیسى خود، یعنى جان پکم زیرک (که بعدها اسقف اعظم کنتربرى شد) در جلسه رسمى و دانشگاهى چنان مورد اعتراض قرار گرفت که اسقفان پاریس هیئتى از الاهیدانان را مأمور کردند تا به بررسى ارسطوگرایى افراطى، که ظاهرا در آن نواحى اشاعه یافته بود، بپردازند. توماس در سال 1272 (تنها پس از سه سال و نیم، که پرثمرترین سال هاى عمرش بودند) از سوى رهبر فرقه اش در ایتالیا به مقامى جدید نایل شد.
تحریک احساسات همچنان در پاریس تداوم داشت. سرانجام در سال 1277 که دقیقا سومین سالگرد رحلت توماس بود، مجموعه کامل نظریات توماس از سوى اسقف پاریس، که توماس در حوزه اختیارات قضایى وى بود، و همچنین از سوى اسقف آکسفورد به طور رسمى محکوم شد. این محکومیت بدین معنا بود که (خارج از فرقه دومینیکى) تفکر نوآگوستینى، که بوناونتوره به جانبدارى از آن پرداخته بود، حداقل براى پنجاه سال آینده استیلا یافته بود. اندیشه نوآگوستینى بعدها در فلسفه دونس اسکوتوس (تعالیم دونس اسکوتوس فرانسیسى) مطرح شد که در ابتدا از نقش مهم ترى، نسبت به فلسفه توماسى، در شوراى ضد نهضت اصلاحات دینى ترنت برخوردار بود.

تبرئه توماس آکوئیناس

بنابراین قابل درک است که، اگرچه توماس آکوئیناس بعد از گذشت 49 سال از مرگش، از سوى پاپ در شهر اوینیون، قدیس شمرده شد و متعاقبا هجده ماه بعد، اسقف پاریس وى را از محکومیت و حکم تکفیر تبرئه کرد، وى از مقام یک کاتولیک سنتى فاصله زیادى داشت. قابل درک است که بعد از مرگش، دوره اى از دفاعیه نویسى براى توماس و دفاعیات پدید آید. فقط در اواخر قرن پانزدهم بود که اولین تفاسیر در باب جامع الاهیات پدیدار شد. در ابتدا، مفسر کلاسیک توماس، کاردینال کایتان دویکو، که ریاست جلسه محاکمه مارتین لوتر را در رایشتاگ در شهر اوکسبورگ آلمان در سال 1518 به عهده داشت، به تفسیر کامل جامع الاهیات پرداخت.

تقویت نوتومیسم
پاپ دومینیکنى، پیوس پنجم، در سال 1567، یعنى قبل از اینکه توماس را به مقام معلمى کلیسا ارتقا دهد، مفتش اعظم دستگاه تفتیش عقاید بود. اما سیصد سال طول کشید تا اینکه پاپ ها در زمان اولین شوراى واتیکان و بعد از آن، با به کارگیرى تمام قدرتى که در اختیارشان بود، به تقویت نوتومیسم (و نه توماس!) بپردازند. منشورهاى پاپى در باب توماس، ملقب کردن توماس به معلم حقیقى کلیسا و حامى مدارس کاتولیکى، ویرایشى جدید و نقادانه از آثار توماس، التزام الاهیات کاتولیکى به 24 نظریه اساسى و معیارین فلسفى، و در نهایت، مقررات قانونى در مجموعه قوانین کاتولیک رومى سال 1917 و 1918 مبنى بر اینکه فلسفه و الاهیات در نهادهاى آموزشى کاتولیک «طبق روش، تعالیم و اصول این حکیم آسمانى تعلیم داده شوند» از جمله اقدامات پاپ ها بود.
تا سال 1924، تعداد تفاسیر بخش اول جامع الاهیات بیش از 218 تفسیر، و تعداد تفاسیر بر کل جامع از 90 تفسیر کمتر نبوده است. حقیقت آن است که توماس آکوئیناس در شوراى دوم واتیکان، که درگیر مسئله «متجدد شدن مذهب کاتولیک رومى» و مسائل و آمال نوظهور مسیحیت بود، هیچ نقشى نداشت. به علاوه، از آن پس هیچ مکتب تومیستى وجود نداشته است. اما توماس در مجموعه جدید قوانین کاتولیک رومى سال 1983، بار دیگر «به طور ویژه» مورد ستایش قرار گرفت و در رساله تعالیم کلیساى کاتولیک سنت گرا که در 1993 به چاپ رسیده، از میان تمام نویسندگان کلیساى مابعد عهدین، نام او، به استثناى آگوستین (88 بار) و ژان پل دوم (137 بار)، بیش از همه و به کرات ذکر شده است.


منابع :

  1. محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- تهران- سمت- 1382

  2. فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- تهران- ققنوس- 1383

  3. کانون پژوهشگران حکمت و فلسفه

  4. دیدید لاسکم- تفکر در قرون وسطی- ترجمه محمدسعید خیامی کاشانی- تهران- قصیده- 1382

  5. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  6. تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115425