گاه گفتگو، وظیفه ی اطلاع رسانی دارد و در ایجاد کشمکش بی تأثیر است، اما در انتقال اندیشه ی داستان مؤثر است؛ مانند زمانی که افراسیاب خبر سر برداشتن سهراب را می شنود:
چو بی رستم ایران به چنگ آوریم *** جهان پیش کاووس تنگ آوریم
وز آن پس بسازیم سهراب را *** ببندیم یک شب بر او خواب را
رجزخوانی نیز از نمونه گفتارهایی است که در شاهنامه استفاده شده و باعث گسترش کشمکش و در نتیجه پیشبرد حادثه و ایجاد حرکت در بسیاری از داستان های حماسی شاهنامه شده است. رجزخوانی «رستم و کشانی» از نمونه رجزخوانی های موفق شاهنامه به شمار می رود. در این رجزخوانی، دو پهلوان این گونه سعی در خالی کردن ته دل یکدیگر دارند:
خروشید کای مرد رزم آزمای *** هم آوردت آمد مشو باز جای
کشانی بخندید و خیره بماند *** عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چیست *** تن بی سرت را که خواهد گریست؟
تهمتن چنین داد پاسخ که نام *** چه پرسی کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد *** زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
کشانی بدو گفت بی بارگی *** بکشتن دهی سر به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی *** که ای بیهوده مرد پرخاش جوی
پیاده ندیدی که جنگ آورد *** سر سرکشان زیر سنگ آورد
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ *** سوار اندر آیند هر سه به جنگ
هم اکنون تو را ای نبرده سوار *** پیاده بیاموزمت کارزار
رستم اسب کشانی (اشکبوس) را به خاک می غلطاند. رستم از تیر باران کشانی جان به در می برد و تنها با یک تیر، ضد قهرمان داستان (کشانی) را به زانو می افکند و پس از آن، زیباترین گفتگو بین قضا و قدر خلق می شود:
قضا گفت گیر و قدر گفت ده *** فلک گفت احسنت و مه گفت زه
همان گونه که می بینیم گفتگوها، علاوه بر ایجاد کشمکش و پیشبرد حرکت داستان، در گسترش شخصیت نیز نقش اساسی ایفا می کنند. در مقابل گفتگوهای پرصلابت کاووس و رستم که از آغاز با رجزخوانی همراه است، گفت و شنود پیران و گودرز بسیار خواندنی است. این گفت و شنود، دو شخصیت پیر و سال خورده و حکیم را به تصویر می کشد (گسترش شخصیت) شخصیت هایی که آرام آرام داستان را با گفتگوهایشان به فاجعه نزدیک می سازند. پیران ابتدا به گودرز چنین می گوید:
به تنها من و تو برین دشت کین *** بگردیم و کین آوران هم چنین
ز ما هر که او هست پیروزبخت *** رسد خود به کام و نشیند به تخت
اگر من به دست تو گردم تباه *** نجویند کینه ز توران سپاه
به پیش تو آیند و فرمان کنند *** به پیمان روان را گروگان کنند
وگر تو شوی کشته بر دست من *** کسی را نیازارم از انجمن
مرا با سپاه تو پیکار نیست *** بریشان ز من نیز تیمار نیست
چو گودرز گفتار پیران شنید *** از اختر همی بخت وارونه دید
و گودرز، پس از حمد خداوند، به پیران این گونه پاسخ می دهد:
زخون سیاوش به افراسیاب *** چه سود است، از داد سر بر متاب
که چون گوسفندش ببرید سر *** پر از خون دل درد و خسته جگر
پس از آن، گودرز به یاد پیران می آورد که سیاوش به سوگند او (پیران) سر داده است و گفتگویش را این گونه ادامه می دهد و به فاجعه نزدیک می سازد:
مرا حاجت از کردگار جهان *** برین گونه بود آشکار و نهان
که روزی تو پیش من آیی به جنگ *** کنون آمدی نیست جای درنگ
شناخت ویژگی های گفتگو در شاهنامه به اقتباس گر امکان می دهد که در تلخیص، بازنویسی و بازآفرینی داستان، از شیوه های فردوسی در به کارگیری گفتگو استفاده کنند.
characterization قهرمان سازی (شخصیت پردازی)
خلق عینی اشخاص تخیلی در ادبیات داستانی را شخصیت پردازی می گویند. اما شخصیت پردازی به شیوه متداول عبارت است از: معرفی شخصیت با روایت مستقیم، شناساندن شخصیت از طریق گفتگو و شخصیت پردازی در قالب اعمال شخصیت. بر این اساس، شخصیت، فردی است که خواننده در خلال مطالعه داستان با خصوصیات جسمانی، روانی، عادات واخلاق خاص او و جایگاه اجتماعیش به خوبی آشنا می شود.
تقسیم بندی شخصیتها در ادبیات دراماتیک
در شناخت انواع شخصیت هایی که در تاریخ ادبیات دراماتیک به آنها پرداخته شده است، می توان تقسیم بندی چهارگانه ای قایل شد که شاید کلی ترین تقسیم بندی ممکن از انواع شخصیت ادبیات دراماتیک باشد. این تقسیم بندی عبارت است از:
1ــ شخصیت اسطوره ای
2ــ شخصیت افسانه ای
3ــ شخصیت رئالیستی
4ــ شخصیت مدرن.
پیداست که شخصیت های داستان های پهلوانی شاهنامه از دو نوع اول است. به همین دلیل در یک تقسیم بندی کلی تر اصولا برای نقش آفرینان داستان های اسطوره ای و افسانه ای به جای شخصیت از واژه ی قهرمان استفاده می شود. اما با این که شخصیت معمولا در قالب حماسه و اسطوره نمی گنجد و مبحث ادبیات کهن عموما با قهرمان وضد قهرمان همراه است، فردوسی در برخی از داستان های پهلوانی شاهنامه، با نمایاندن خصوصیات درونی قهرمانان از تیپ سازی دور و به شخصیت پردازی نزدیک شده است.
ورود فردوسی به دنیای درونی شخصیت ها، یکی از وجوه تمایز شاهنامه نسبت به بسیاری از آثار کهن است. این مهم در کنار توصیف گاه دقیق تر خصوصیات جسمانی شخصیت ها برای شرکت در کشمکش ها و ثبت شدن در خاطر خواننده، تأثیر فراوان دارد. توجه فردوسی به توصیف ویژگی های درونی قهرمان ها در آثار پژوهشگران دیگر نیز انعکاس یافته است. چنان که در کتاب «درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی» می خوانیم:
«شاهنامه از لحاظ دقت در ترسیم خصوصیات اشخاص به ویژه جنبه های درونی، در رأس همه ی متون داستانی سنتی فارسی، اعم از منظوم و منثور قرار دارد. بی آن که بخواهیم شاهنامه را استثنایی در داستان پردازی گذشته قرار دهیم، باید بگوییم که فردوسی گاهی، فقط گاهی و تا حدودی، از توصیفات کلی سنخی به جانب ترسیم خطوط دقیق شخصیتی متمایل شده است. البته این مطلب در مورد برخی از مهمترین قهرمانان مثل رستم، اسفندیار و گشتاسب، آن هم از لحاظ توصیفات مربوط به جنبه های درونی آنان صدق می کند.»
سعید حمیدیان مبنای متغیر شخصیت، در رفتار بعضی شخصیت های داستانی را این گونه تبیین می کند: «گرایش تقریبی قهرمانان شاهنامه به واقعیت از لحاظ ویژگی های نفسانی، به رغم تمامی خصوصیات خارق العاده ی جسمانی از قبیل ابعاد و نیرو و رشد جسمانی و هم چنین دلیری ها و کردارهای غریب آنها، تنها تا حدی است که آنان را در نظر ما قابل درک و لمس پذیر کند. همه ی قهرمانان شاهنامه ایستا نیستند. برخی خواه برای برهه ای محدود و خواه تا پایان عمر دگرگونی می پذیرند. اما به دلایل و انگیزه هایی که مشخص و معقول است. مثلا افراسیاب در سال های نخستین اقامت سیاوش در توران در اثر مهری که به دلیل شایستگی های شاهزاده ی جوان از جمله خوشخویی و هنرمندی او به وی می یابد، برای مدتی سیرت اهریمنی را به یک سو می نهد و نهایت اکرام را در حق او می کند و حتی دخترش فرنگیس را به وی می دهد. که ظاهرا علاوه بر ویژگی های مهرانگیز سیاوش، عواملی سیاسی و تبلیغاتی و رقابت با کاووس نیز در این امر مؤثر بوده است. اما بعد به تدریج و در اثر بدسگالی فزاینده ی گرسیوز به بدبین می شود و بدین سان مقدمات فاجعه ی قتل او فراهم می گردد. اسفندیار چنان که می دانیم تحت تأثیر عوامل متضاد، رفتارها و واکنش هایی ضد و نقیض از خود بروز می دهد، چرا که تنزل و تلون، ویژگی ثابت اوست تا لحظه ی مرگ که حقایق بر او عیان می شود و یکسویه می گردد.»
یکی از خصوصیات شاهنامه (خصوصیت عمومی داستان های سنتی) در شخصیت پردازی وجود قرینه هایی در اشخاص داستان است. به عنوان مثال در جنگ های ایران و توران در حالی که زال و گودرز راهنمایی شاه ایران را به عهده دارند، ویسه و پیران راهنمای شاه تورانیان هستند. و یا در داستان رستم و اسفندیار، در حالی که زال، رستم را راهنمایی می کند، پشوتن راهنمایی اسفندیار را به عهده دارد.
در شاهنامه بعد از پهلوانانی چون «گرشاسب»، «سام»، «قارن»، «قباد کاوه»، «آواگان»، «شیروی»، «شاپور»، و پدرش «نستوه»، «شیدوش»، «تلیمان» و «سرویمنی»، مرکز ثقل قهرمانی ها از شاهان اساطیری به پهلوانان منتقل شده و شاه و پهلوان به دو شخص تفکیک می شود که شاه در مرکز به کار اداره ی مملکت و صدور فرمان ها می پردازد و جز به ندرت در لشکرکشی ها شرکت نمی کند. از این پس تا پایان عصر پهلوانی، تنها موردی که شاه و پهلوان در وجود یک تن گرد می آید، کیخسرو است؛ با این فرق که نقش پهلوان به قوت خود باقی است و زال، رستم و دیگر پهلوانان در امور، حضور فعال دارند.
اخلاق و خصوصیات شاهان در شاهنامه
شاهان آرمانی دارای قدرت پیش بینیند: فریدون سرنوشت ایرج را از پیش می داند. منوچهر به نوذر می گوید که سپاه در زمان او حمله خواهد کرد... کی قباد در خواب می بیند که تاج را دو باز سپید بر سرش می گذارند. آگاهی کیخسرو هم به صورت جام معروف تجلی می کند.
هنگامی که شاه تحرک نشان دهد، پیروزی در پی دارد؛ همچون تحرک کاووس در نبرد مازندران.
در دوره ی آشوب داخلی یا جنگ خارجی، شاه جوان و دلاور لازم است و در دوره ی بازسازی، شاه پیر و آرامش طلب؛ مثلا برای تسخیر کاخ ضحاک فریدون جوان به میدان می آید و همین طور بعد از پیروزی کیخسرو، گشتاسپ زمامدار آرامش کشور می گردد.
شاهان پیروز خراج را به اقشار تهیدست می بخشند.
شاهان آرمانی زیاده طلب نیستند. (فریدون، منوچهر، کی قباد و کیخسرو)
شاهان بی هنر محرک حمله ی اجانب به کشورند؛ بیدادگری جمشید در نیمه ی دوم پادشاهیش باعث استیلای ضحاک می شود. سبک سری نوذر، حمله ی پشنگ تورانی را به دنبال دارد و اعمال دور از خرد کاووس باعث حمله ی افراسیاب به ایران می گردد. هم چنین لهراسب و گشتاسپ نیز باعث حمله ی ارجاسپ به ایران می شوند.
شاهان فره مند، معمولا نشانه هایی جسمانی که مؤید پیوند آنان با عوالم آسمانی است، دارند؛ مثلا خاندان کی قباد، خالی بر بازو دارند و هم چنین سیاوش، فرود و بالاخره کیخسرو.
شاهان نازپرورده، غالبا بد می شوند؛ هم چون کاووس، نوذر و گرشاسب.
شاهان خوب هم چون منوچهر و کی خسرو با پهلوانان میانه ی خوبی دارند.
ویژگی های کلی پهلوانان شاهنامه
ــ پهلوانان آمیزه ای از تهور و متانت و چاره گری هستند.
ــ پهلوانان عاملی بی اراده نیستند.
ــ پهلوانان، دانشورند.
ــ پهلوانان آینده نگر هستند.
ــ پهلوانان پرکار و در عین حال تودار و کم حرفند.
ــ پهلوانان، اهل مشورتند.
ــ پهلوانان، آمیزه ای از اعتقاد دینی و رزم آوریند.
ــ پهلوانان، وظیفه ی آباد داشتن سرزمین، بخشیدن مال و... را هم به عهده دارند.
ــ پهلوانان، شأن و جایگاهشان آن قدر بالاست که پس از پیش آمدهای ناگوار با وجود آنها، امید بهبودی هست.
ــ گاهی حتی شاهان هم در برابر پهلوانان بزرگ، کوچک نشان داده می شوند.
ــ گاه پهلوانان، فردی را به شاهی برمی گزینند.
ــ پهلوانان عصر حماسی بی استثنا با شاه بدکردار می ستیزند و جان خود را در مقابل شاهان خوب، خوار می دارند. آنان هیچ گاه شاهی را برای خود نمی خواهند.
ــ مرگ در بستر برای پهلوان ننگ است و آنان تا آخرین نفس از خود پایمردی ابراز می دارند.
ــ پهلوانان ناموس پرستند. به حفظ پرچم که مظهر وحدت و مایه ی نیروی ملی است، اعتقاد دارند. غم خوار پهلوانان دیگرند و به هنگام فترت یاور مملکتند.
ــ مدبر و اهل خردند. مایه ی رونق و آبادی ملک و بلاخره دارای سرشت دوگانه ی خاکی ــ افلاکیند.
ــ منافع شخصی را فدای منافع عمومی می کنند.