مقایسه ارتباط عقل و وحی در اسلام و مسیحیت (عقل)

تعریف عقل کلی و عقل جزئی

تعریف دقیق از عقل همیشه مورد بحث و جدل فراوان میان ارباب ملل و نحل بوه است. آیا مراد از عقل همان چیزی است که پیروان جدید مذهب اصالت عقل بدان قائلند که سعی می کنند، نظامی مکانیکی و بسته از عالم ارائه دهند که کل واقعیت را شامل شود و نیز به نظر آنان عقل می تواند به نحو مستقل و بدون تأیید و عنایت الهی و بدون اتصال به عقل کلی به درک واقعیت نائل آید؟ ارباب ادیان با عقل بدین معنا و مفهوم موافق نیستند و کلمه عقل بدین معنا با دکارت و اصحاب او در فلسفه جدید آغاز می شود که به نظر وی معیار فهم و مبدأ اعلای وجود عقل کلی الهی نیست، بلکه عقل جزئی است. به طور کلی باید گفت آن عقلی که به معنای حقیقی قادر به درک و فهم حقایق وحی است عقل کلی است، اما عقلی که در فلسفه جدید غرب بیشتر مورد تأکید قرار می گیرد، عقل جزئی است. راسیونالیسم غربی چیزی بیش از اصالت عقل جزئی نیست. عقلی که در فوق به آن اشاره شد حتی اصالت و حجیت خود را انکار می کند و خود به نقادی قوای خود می پردازد که بارزترین آن را به طور مثال در کانت مشاهده می کنیم.

تمایز میان عقل کلی و عقل جزئی از نظر فیلسوفان قرون وسطی
پس هنگامی که درباره ارتباط میان عقل و وحی بحث می شود، لازم است که میان عقل جزئی که بدون تأیید الهی و استعداد از عقل کلی حتی وجود خود را نفی و انکار می کند از سوی دیگر تمایزی قائل شد. این تمایز میان عقل کلی و عقل جزئی پیوسته مورد توجه حکما و عرفا در شرق و غرب بوده است. مثلا در فلسفه یونان قدیم و قرون وسطی دو لفظ متفاوت برای عقل جزی و عقل کلی وجود داشته است. حکمای قرون وسطی از عقل کلی به انتلکتوس intellectus از ریشه intelligere (کلمه intellctus یا عقل کلی از ریشه intelligere به معنای درو کردن، برداشت محصول و جمع کردن است و در اصطلاح فیلسوفان قرون وسطی آن عقلی است که از کثرت به وحدت، از مقید به مطلق و از خلق به حق سیر می کند. تعقل بدین معنی همان تفکری است که شیخ محمود شبستری در شعر بدان اشاره کرده است.) به معنای جمع کردن و وحدت دادن و از عقل جزئی به ratio به معنای حساب کردن و تقسیم و تحلیل کردن تعبیر می کرده اند.
(کلمه ratio یا عقل جزوی در اصل لغت به معنای شمارش کردن و حساب کردن و یا آن قوه ای در نفس انسان است که به شمارش و محاسبه امور روزمره می پردازد، بنابراین عقل شمارشگر، عقل حسابگر و عقل معاش و عقل دنیاوی است. معنای دیگر ریشه لغت، بریدن و خرد کردن، تحلیل و تقسیم کردن است. در اصطلاح فلاسفه قرون وسطی به عقلی اطلاق می شود که از کل به جزء، از وحدت به کثرت، از مطلق به مقید، از کلی به جزئی سیر می کند و تأکید آن بر کثرت است نه بر وحدت).

تمایز میان عقل کلی و عقل جزئی از نظر حکما و عرفای الهی

حکما و عرفای الهی امثال غزالی، سهروردی، جلال الدین رومی، فخر رازی، ابن عربی، ملاصدرا و دیگران به تمایز عقل کلی و عقل جزئی واقف بوده اند و بر این امر تأکید ورزیده اند که عقل جزئی بدون استمداد از عقل کلی، به جهت تعین و تقید ذاتی آن قادر به فهم اسرار وجود از یک سو و اسرار وحی از سوی دیگر نیست. فهم اسرار و تعمق در معنا و حقیقت وحی از ممیزات عقل کلی است.
در این مقاله سعی ما بر این است که مختصری درباره تاریخچه نظریه عقل کلی و عقل جزئی و ارتباط آنها با وحی را در نزد آباء ارتدکس و متفکران اسلامی مورد بحث قرار دهیم و این مسأله را اثبات کنیم که همیشه نفی و انکار حجیت عقل در نزد بعضی از ارباب ملل و نحل به معنای نفی مطلق عقل نیست، بلکه مراد و مقصود تأکید بر محدودیت عقل جزئی و استدلالی در انسان است.

ارتباط میان عقل و وحی در مسیحیت

تاریخچه نظریه عقل کلی و عقل جزئی
قدیمی ترین مرجعی که درباره امتیاز میان عقل جزئی و عقل کلی در اختیار است، آثار افلاطون می باشد، فیلسوفی که پیوسته مورد توجه آباء یونانی کلیسا بوده و در آراء و عقاید آنان درباره مسئله مورد بحث، تأثیر فراوان داشته است. افلاطون در تمثیل خط منقسم در کتاب ششم جمهور میان دوکسا یا گمان و ظن که متعلق آن اشیای محسوس است و اپیتسمه یا معرفت حقیقی که متعلق آن حقایق معقول است، فرق می نهد. اپیستمه یا معرفت حقیقی خود به دو بخش متمایز تقسیم می شود و هر یک از قوه خاصی استفاده می کند، جزء سافل دیانویا یا عقل بحثی، نظری و استدلالی نام دارد. به نظر افلاطون عقل بحثی از اصول متعارفه یا موضوعه آغاز کرده، با استفاده از برخی قواعد قطعی و مسلم، انسان را به نتایج ضروری دلالت می کند. نمونه اعلای این عقل در نظر افلاطون در روش ریاضی مشاهده می شود. نوع اعلای اپیستمه یا معرفت، نوئزیس یا شهود عقلی نام دارد که در آن به تعبیر افلاطون عقل با آغاز از مبادی یک سیر عروجی استعلایی را تا وصول به مبادی مطلق غیر مشروط دنبال می کند و در این معرفت از تصورات و نیز صور خیالی استفاده نمی کند و فقط به وسیله مثل عقلی صرف هدایت می شود. از این بیان پیداست که به عقیده افلاطون، عقل نظری به صور خیالی و مفاهیم اعتماد دارد و معرفت حقیقی بر عکس بر شهود مثل عقلی صرف متکی است.

ارتباط عقل کلی و عقل جزئی (روش دیالکتیک) از نظر افلاطون
حلقه اتصال میان دیانویا و نوئزیس یا عقل کلی و جزئی روش دیالکتیک است که از نظر افلاطون علم کشف ذوات و ماهیات اشیاء است. علم دیالکتیک عقل آدمی را از جزویت به طرف کلیت و اطلاق سوق می دهد. عالم دیالکتیک یک دید واحد و جامعی از کل واقعیت دارد که در آن همه چیز فیضانی از خیر مطلق تلقی می شود. افلاطون درباره متعاطی روش دیالکتیک می گوید که او کسی است که توانایی و استعداد معرفت مطلق و کلی را دارد و دیگران این معرفت مطلق را فاقدند. روش دیالکتیک از نظر افلاطون دو مرحله دارد که یکی از آن دو با عقل کلی و دیگری با عقل جزئی در ارتباط است. مرحله اول شامل یک سیر عروجی یا مقام جمع است که از یک مثل اعلا به مثل اعلای دیگر عروج کرده و بالاخره به مثل اعلای مطلق که مبدأ کل وجود و شرط غیر مشروط همه اشیاء است واصل می شود، یعنی به خیر مطلق که از حیث عظمت، جلال و جمال و قدرت، فوق همه چیز و ورای همه چیز است. در نتیجه از نظر افلاطون این سیر عروجی مستلزم سیر از کثرت به وحدت، از متعین به اصل نامتعین و به مبدأ مطلق کل موجودات است.
مرحله دوم روش دیالکیتک سیر نزولی یا تحلیل است که با استفاده از عقل جزئی در صدد اخذ و استنتاج همه نتایج و لوازم از آن مبدأ مطلق و نامتعین که همه چیز بدان متکی است بر می آید. عقل جزئی در این سیر از مفاهیم و تصورات استفاده کرده، بدون شهود و تجربه، واقعیت را در یک نظام مفهومی و تصوری بازسازی می کند. به نظر افلاطون سیر دیالکتیکی مستلزم نوعی گرویدن به معنای ایمان آوردن، نوعی عروج روحانی به سوی عالم بالا، و خیره شدن به عالم اعلاست. به علاوه دیالکتیک با سمبولیزم یعنی معرفت اسرار و رموز و با یک میتولوژی که معنای دقیق آن، معرفت اسرار است ارتباط دارد. بنابراین از نظر افلاطون روش دیالکتیک یک شرط لازم برای فلسفه تلقی شده است.

ارتباط عقل کلی و عقل جزئی از نظر آباء اولیه یونانی

الف: دیدگاه یوستین شهید
در میان آباء اولیه یونانی یوستین شهید با اشاره به آیات نخستین انجیل یوحنا که در آغاز کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود و کلمه به همه موجودات این عالم روشنایی می بخشد، می گوید، «ما از همین منبع می دانیم که کلمه مسیح است و بنابراین می دانیم که حتی پیش از حضرت مسیح، همه فیلسوفان از نور کلمه یا لوگوس یعنی مسیح پیروی کرده اند. آنانکه مطابق عقل یا کلمه یا لوگوس زندگی می کنند مسیحیند و... از میان یونانیان کسانی چون سقراط و هراکلیتوس و مانند آنان که مردم آنان را بی دین و مشرک تلقی می کنند، مسیحی بوده اند.» بنابراین به نظر یوستین شهید، عقل انسانی که فیلسوفان یونان نماینده آن بوده اند و وحی مسیحی به عنوان دو جنبه از ظهور کلمه الهی یا لوگوس تلقی می شود. یوستین در دفاعیه دوم خود، با پیروی از تفکر رواقیان، لوگوس یا کلمه را به کلمه تامه یا عقل کل تشبیه می کند که کلمات موجود در آن بهره دارند. بنابر نظر وی همه فیلسوفان، هر یک به اندازه استعداد خود به حقیقت مسیحیت علم و معرفت داشته اند.

ب: دیدگاه کلمنت اسکندرانی
بنا به عقیده کلمنت اسکندرانی، وحی الهی نوعی استمرار و تداوم و تکامل دارد. به نظر وی بر خلاف قوم یهود یونانیان مخاطب وحی الهی و ایمان نبوده اند، اما در عین حال نور فطری عقل، آنان را به حقیقت هدایت کرده است و به طور کلی لطف حق یار و مددکار آنان بوده است. درست است که یونانیان به نحو مستقیم دریافت کننده «وحی و کتاب از جانب خداوند نبوده اند اما چون نور فطری عقل خود نور خداوند در درون انسان است، با این نور الهی فلاسفه به حقیقت راه برده اند و الا باید فرض کنیم که مشیت الهی ناظر به جریان حوادث تاریخی نیست. در واقع شریعت یهود و فلسفه یونان به مثابه دو رودخانه هستند که از به هم پیوستن آنان مسیحیت به وجود آمده است.»

ج: دیدگاه گریگوری نیسا
به عقیده گریگوری نیسا، کلمه عقل در انسان بیان و مظهر لوگوس یا عقل الهی است که از ازل تا به ابد با خداوند بوده و هست. انسان به صورت خداوند خلق شده است و به خداوند تشبه دارد اما به جهت گناه اولیه آدم ابوالبشر این صورت و تشبه الهی خود را از دست داده است. انسان باید از طریق تصفیه و تهذیب نفس و نیز تفکر و مراقبت این صورت الهی خود را باز یابد.

ج: دیدگاه قدیس دنیس
آخرین پدر از پدران یونانی کلیسا، دیونوزیوس آئروپاگیت ملقب به قدیس دنیس است که معمولا او را پدر مکتب الهیات سلبی در کلیسای شرقی تلقی می کنند. کلمه یونانی اپوفازیس یا نفی در مقابل کاتافازیس یا اثبات است. در فلسفه یونان از پارمنیدس به بعد دو راه مختلف بر سر راه فیلسوفان قرار داشته است: یکی راه اثبات که می گوید حقیقت هستی هست، روشی که در طول تاریخ فلسفه غرب به نیهیلیسم یا نیست انگاری منجر شده است، راه دیگر راه پوفازیسم یا نفی و سلب است که به وسیه دیونوزیوس مطرح شده است. در این روش سلبی عقل می باید مراحل تزکیه و تصفیه معنوی یا کاتارسیس را طی کند. پس از طی این مرحله، عقل همه صفاتی را که به خداوند نسبت می داده است، از او نفی می کند. این دو روش ایجابی و سلبی بالاخره در مرتبه برتری که منزه از اسم و وصف و لغت و صفت است وحدت می یابند، زیرا صفات خداوند بسی برتر و متعالی تر از صفات مخلوقات است.
شارحان بعدی دیونوزیوس، از این مرحله سوم به وئاسوپرلاتیوا یعنی روش متعالی تعبیر کرده اند. در روش سلبی خداوند با صفاتی سلبی چون نامرئی، وصف ناپذیر، غیر مخلوق وصف می شود، و همه صفاتی که در روش ثبوتی به خداوند نسبت داده می شد از وی سلب می شود. در مرحله سوم که روش متعالی نام دارد خداوند به صفاتی چون فوق وجود، ورای عقل، ورای خیر و غیره موصوف می شود. الهیات سلبی همیشه ملازم با تغییراتی است از قبیل خاموشی، آرامش، بی صورتی، حیرت، نیستی، فنا، برهنگی، تصفیه و تزکیه، رهایی از هیجانات نفس، سکینه قلبی، طمأنینه روح، جهل مقدس و تاریکی. به تعبیر گریگوری پالاماس از متفکران بزرگ کلیسای ارتدکس در قرن چهاردهم: «گرچه حتی ما این مرتبه را از روی کنایه و مجاز معرفت می نامیم، اما در حقیقت ورای علم و معرفت است و دیگر به قلرو امور معقول تعلق ندارد و نیز ورای عدم علم یا جهل است، به هر عبارتی که از آن تعبیر کنیم مثلا بگوییم: شهود، معرفت، احساس و اشراق، هیچ یک از این امور نیست.»


منابع :

  1. غلامرضا اعوانی- کتاب حکمت و هنر معتوی- نشر گروّس- چاپ اول- 1375

  2. محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- تهران- سمت- 1382

  3. فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- تهران- ققنونس- 1383

  4. دیدید لاسکم- تفکر در قرون وسطی- ترجمه محمدسعید خیامی کاشانی- تهران- قصیده- 1382

  5. هانری کربن- مجموعه مصنفات شیخ اشراق- جلد 1 و جلد 2 صفحه 15 – 12- انتشارات انجمن حکمت و فلسفه- تهران 1355

  6. اتین ژیلسون- تاریخ فلسفه‌ مسیحی- صقحه 14-11، 5-444 و 35-29 و 60-55

  7. محمد خواجوی- کتاب العقل و الجهل- موسسه مطالعات فرهنگی تهران- 1366- صفحه 594-163

  8. غزالی- مشکوة الانوار به تصحیح ابوالعلاء عفیفی- قاهره 1949

  9. سایت باشگاه اندیشه- مقاله ارتباط عقل و وحی در اسلام و مسیحیت

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115530