در قسمت دوم نوشتار با زمینه های ساختارشکنی در نزد هیدگر و اندیشمندان فرانسوی نظیر لوی استراوش، لاکان، فوکووبارت، ساختارشکنی زبان در نزد سوسور و ابعاد مختلف ساختارشکنی متنی از جمله ظهور امکانات درونی متن و حذف کلام محوری، اشاره می شود.
نگاه دریدا به اصل این همانی و طرح «تفاوت» بدان معنی که خود او مراد کرده است راه را برای ساختارشکنی می گشاید.
ساختارشکنی در نزد هیدگر
واژه ساختارشکنی را نخستین بار هیدگر در کتاب مسائل اصلی پدیدارشناسی به کار برده است. وی در مقدمه آن کتاب ضمن بیان این نکته که برای مطالعه تاریخ متافیزیکی غرب باید به تخریب (distrukt) آن پرداخت، متذکر می شود که هر تخریبی باید با تعمیر (konstruk) همراه باشد. سپس هیدگر آن دو واژه را در یک واژه ادغام می کند و آن را به عنوان ساختارشکنی (de- konstrukt) به کار می برد. بدیهی است منظور هیدگر از ساختارشکنی همان نیست که دریدا در نظر دارد. هیدگر ساختارشکنی را لازمه مطالعه تاریخ اندیشه متافیزیکی غرب می داند و از آن جستجویی پدیدار شناسانه در نظر دارد، زیرا در نظر هیدگر پدیدارشناسی همانا روش وجودشناسی است و از این رو وقتی به تاریخ وجود (یعنی تاریخ غفلت از وجود در متافیزیک غربی) باز می گردیم باید از پدیدارشناسی استفاده کنیم؛ اما پدیدارشناسی به شکلی که هوسرل عرضه داشته است کاملا نارسا و ناکافی است و لذا هیدگر دو مرحله تخریب و تعمیر را به تعلیق و تاویل می افزاید تا فرایند مطالعه پدیدارشناسانه تاریخ وجود در اندیشه غربی را کامل کرده باشد.
بنابراین هیدگر در استعمال «ساختارشکنی» به مکتب «ساختارگرایی» فرانسوی نظر ندارد. گرچه ساختارگرایان فرانسوی نیز غالبا گوشه چشمی به پدیدارشناسی هوسرل داشتند ولی تردید نیست که میان ساختارگرایی فرانسوی و اندیشه هیدگر نسبتی وجود نداشته است و دست کم هیدگر واژه «ساختارشکنی» را ناظر به این نحله به کار نبرده است گرچه اطلاق آن برایشان به سبب مبنای هیدگر بی وجه نیست. بر خلاف هیدگر، ساختارشکنی دریدا به «ساختارگرایی» فرانسوی نظر دارد و لذا «ساختارشکنی» نزد او توجه به عناصر زبان شناسی و ادبیات و متن را به همراه داشته است. به تعبیر دیگر، «ساختارشکنی» نزد هیدگر وجه هرمنوتیکی دارد در حالی که دریدا هرمنوتیک بودن «ساختارشکنی» خود را نفی کرده است. برای درک ساختارشکنی دریدا باید نخست به اندیشه ساختارگرایی توجه کرد.
ساختارگرایی فرانسوی
ساختارگرایی فرانسوی، که در اصل واکنشی بود به تاریخ انگاری هگلی و سوژه باوری استعلایی هوسرلی با آثار لوی استراوس، لاکان، بارت و فوکو تشخص یافت. ساختار گرایی بر نسبتها تاکید دارد. ساختار بیان یک کلیت است که دارای اجزاء هماهنگ و منسجم است. این اجزاء را نباید مستقل بلکه باید مرتبط و در نسبت با هم در نظر گرفت زیرا آن ها در ارتباط و نسبت با هم کارکردهای جدید و هویت تازه ای می یابند. ساختار، از این رو واقعیتی پویا دارد و لذا ساختار همواره در حال تکامل است و تغییر شکل. قواعد حاکم بر این تکامل و تغییر شکل از درون می آید و نه از بیرون. از این رو ساختار توانایی شکل دادن به خود را از درون دارد و لذا عوامل خارجی بر ساختار و تبدیلات آن دخالت ندارند. پس از توصیفی کلی از ساختارگرایی دیدگاه ساختارگرایان درباره زبان را مورد توجه قرار می دهیم.
سوسور (از ساختارگرایان) بر آن بود که نوشتار نسبت به گفتار فرعی است. یعنی نوشتار (به کمک دستور زبان) زبان است و حال آنکه زبان اساسا همان گفتار است که پویا و در حال دگرگونی است. تلقی سوسور در این باره کاملا ساختارگرایانه است و در این باب با لوی استراوس نیز هم رأی است. نقد دریدا و راهیابی او به «ساختارشکنی» از این منظر قابل توجه است. به نظر دریدا ساختارگرایان، از جمله سوسور و لوی استراوس، به معنی ایجابی کلمه میان گفتار و نوشتار تفاوت قائل شده اند. معنی سخن دریدا با آنچه پیش از این گفته شد معلوم است: از نظر دریدا در ساختارگرایی مفهوم محاوره ای نوشتار مورد نظر است و این مفهوم مبتنی است بر اصل این همانی و نفی وساطت و پیش فرض گرفتن بساطت.
گفتار در برابر نوشتار به این معنی حاوی دیدگاهها و عواطف گوینده است و لذا اصل است و نوشتار فرع آن. اما در ین حال دریدا می پرسد چه باید کرد با واژگان و تعابیری که هر دو در گفتار یکی هستند و در سطح تکلم و آوا تمایز آنها برملا نیست اما در نوشتار متمایزند (مثلا difference و differrance که هر دو در ادا یکسانند ولی در نوشتار متفاوت) از نظر دریدا تمایز گفتار- نوشتار بدین سان، چنان بیان شده که گفتار را اصل و نوشتار را فرع گرفته است. زیرا گویا در گفتار، به دلیل حضور متکلم و مخاطب، معنی مورد نظر متکلم برای مخاطب قابل دسترس تر است؛ اما در نوشتار، یکی از آن دو غایبند (یا نویسنده و یا مخاطب). دریدا، این اندیشه را «کلام محوری» دانسته است. کلام محوری یعنی باور به حضور معنی در گفتار. او می کوشد تا کلام محوری را به نقد کشد.
دریدا معتقد است در گفتار نیز مانند نوشتار معنی به تعویق می افتد و هرگز حضور ندارد؛ زیرا هیچ بیانی با هیچ نشانه ای نمی تواند میان دو طرف نشانه یکسانی ایجاد کند. نشانه همواره به نشانه دیگر راه می برد: راه تأویل گشوده است و نه راه معنی. معنی از راه تأویل همواره به تعویق می افتد. خواننده از مؤلف به متن می رسد و چون در متن معنی را جستجو می کند به سوی ناخودآگاه متن منتقل می شود یعنی به حوزه ای در می غلتد که حوزه نداری و تعویق است. این حوزه، ناتوانی متن را برملا می کند. متن همچون آگاهی محاط است به حاشیه های پنهانی و نهفته در پشت آن که دریدا از آن به «ناخودآگاهی محاط» است به حاشیه های پنهانی و نهفته در پشت آن که دریدا از آن به «ناخودآگاه متن» تعبیر کرده است. فروید کوشیده بود تا با روش «روانکاوی» ناخواآگاه آدمی را کشف کند؛ دریدا نیز کوشیده است روشی (؟) بیابد تا به ناخودآگاه متن راه یابد. او «ساختارشکنی» را بدین منظور فرا نهاده است.
از نظر او «ساختارشکنی» واقعا یک روش (به معنی مصطلح) کلمه نیست بلکه نوعی تحلیل (آن هم نه منطقی) است که از متن معنی زدایی می کند تا امکانات درونی متن را برملا سازد. بدیهی است که این رهیافت هرگونه تلاش معنی شناسانه (سمنتیک) را رد می کند زیرا معنی هرگز حضور ندارد. اما این بدان معنی نیست که دریدا هرگونه معنایی را از متن می زداید. «حضور معنی» در اصطلاح او عبارتست از آنچه یک متن لازم دارد تا متن کاملی باشد که خواننده و نویسنده به یکسان (مطابق اصل این همانی) بدان دست یابند. دریدا با «حضور معنی» به این معنا موافقت ندارد؛ اما تلاش خواننده (یا نویسنده) را برای یافتن (یا عرضه) معانی از هم گسسته منکر نمی شود؛ و این معانی تا ابد قابل دستیابی اند. دستیابی به هر معنی نیازمند دستیابی به معانی دیگر است و این سلسله همچنان در انتقال است.
از این رو دریدا از زبان فرا می رود. زبان کلام محور هرگز نمی تواند افق (یا تنها افقی) باشد که ما در آن زندگی می کنیم. هر متن ما را به ماورای متن سوق می دهد. هیچ متنی تمام نیست. متن ها نه آغاز دارند و نه پایانی. هر متن آغازی است برای متن دیگر و پایانی است برای متنی و متنی برای آن متن همین حکم را دارد. و از همین جاست که دریدا می گوید «چیزی خارج از متن نیست» زیرا هر حاشیه ای و هر ماورای متنی خود متنی است تازه در سلسله انتقال. بدین ترتیب متن دیگر «ساختار» ندارد. در این حرکت پویا، در این سلسله انتقال از متنی به متن دیگر، در این تعویق معنی، «ساختار» فرو می پاشد و شکسته می شود. هر متن گرچه مهری از سنت و زمینه ای را که در آن رشد کرده و تولید شده به همراه دارد ولی از آن در می گذرد. (دریدا کوشیده است تا در یکی از آثار خود اسماء اعلام را نیز مشمول این رهیافت خود کند. او اعلام را به مجموعه وسیعی از تصاویر و اصوات مرتبط می سازد و برای آنها اجزاء در نظر می یگرد). بدین ترتیب خواننده صرفا در پس کشف معنای مورد نظر نویسنده (یعنی حاضر) نیست. بلکه خود در مقام نویسنده می نشیند. به همن دلیل دریدا معتقد است که هر متنی و هر برداشتی، یکه و منحصر به فرد است.
ساختارشکن و ظهور امکانات نهفته متن
اما از سوی دیگر، آنچه در عرف تکرارپذیری متن می خوانند، به نظر دریدا، تصادفی نیست. در بحث که بر سر «افعال گفتاری» نزد آستین میان دریدا و جان سرل درگرفت، دریدا کوشید نشان دهد که آنچه از نظر آستین به نحو نامناسب در زبان جاری می شود، در واقع از ساختار افعال- گفتاری ناشی می شود. خاصیت تکرارپذیری مستلزم آن است که امکان «افعال گفتاری» نامناسب هم در زبان باشد. ساختارشکنی، بدین سان زوایایی از متن و زبان را در برابر ما می گشاید که در پرتو آن می توان پیش فرض های فرهنگی و سنت نهفته در متن را بازیافت. ساختارشکنی از این رو شکست حکومت نشانه هایی است که پدیدارگونه بر متن غلبه دارند.
با شکستن این حکومت نشانه سالارانه، متن چند ساحتی و چند وجهی می شود و چنان که اشارت رفت، امکانات درونی متن بر ما گشوده می شود. این گشایش باز می گردد به همان معنای تفاوت که مورد نظر دریدا است. در خواندن یک متن همواره نسبت ها و روابطی کشف می شوند که نویسنده متن از آن بی خبر بوده و بدانها التفاتی نداشته است. این نسبت ها و روابط در زبان شکل گرفته اند که نویسنده از آن استفاده کرده بی آنکه از عناصری که التفاتی بدانها نداشته باخبر باشند. بنابراین در خواندن متن آن سوی نوشتار هم ظاهر می شود. یعنی آن ساحت هایی که نویسنده در نظر نداشته است. تفاوت در اینجاست. تفاوتی که در عرف عام از آن سخن می رود تفاوتی میان دو چیز موجود است و نسبت هایی که آن دو با هم دارند ولی تفاوت دریدایی نسبت های میان آن ساحت هایی است که نویسنده بدانها توجه نداشته است. تفاوت بدین معنی ساختار و شالوده متن را در هم می شکند و البته این ساختارشکنی، همچون نقد، امکانات موجود در متن را که از نظر نویسنده به دور مانده تحلیل می کند.
اما ساختارشکنی دریدا دامنه این تحلیل را (برخلاف نقد در سنت مدرنیته) تا مرز فرهنگ می گستراند و از این رو نه فقط در حوزه شناخت بلکه در حوزه ارزش ها هم وارد می شود. بنابر آنچه بیان شد حذف کلام محوری به هنگام قرائت یک متن راه را برای کشف امکانات آن می گشاید و این گشایش نخست در قالب کشف معانی دیگری از خلال متن و سپس در قالب مقایسه آن معانی شکل می گیرد. از اینجا، این گمان بال را باید کنار نهاد که ساختارشکنی دعوت به هرج و مرج معنا و دلخواه دانستن معنا در یک متن و واگذاری کامل آن به خواننده است.
چنین نیست، نوشتارشناسی (که دریدا از آن سخن می گوید) بر آن است تا نشان دهد در متونی که با منطق کلا محوری نوشته شده اند تناقض معنایی وجود دارد. نوشتارشناسی توصیه می کند که نوشتار با قواعد و معنایی از پیش موجود آغاز نمی کند. ساختارشکنی در نهایت شکستن همی منطق و فرض است. بدیهی است این بدان معنی نیست که دریدا هرگونه معنا و یا انتظار معنا را در متن نفی کرده باشند، بلکه او قاعده خواندن متن و تداوم آن (یعنی از آغاز تا پایان متن را یکدست و متصل خواندن) و نیز فرض حضور معنایی که از پیش با ذهنیت نویسنده در متن شکل یافته و به خواننده منتقل می شود را نفی می کند.
روشن است که نوشته های خود دریدا هم از همین ویژگی برخوردار است و از این بالاتر، مگر از آنچه می نویسد و یا متنی که می نگارد و کتابی که منتشر می کند معنایی و هدفی در سر ندارد؟ آیا مطلوب خود دریدا آن نیست که آنچه را (یعنی معانی و اهدافی را) که از پیش در سر خود داشته و نیت کرده به خواننده منتقل سازد و آیا غیر از این انتظار می برد که خواننده آثارش معانی مورد نظر و اهداف او را به همان شکل که مورد نظر اوست دریابند؟ اگر چنین نبود که او در مصابه معروف خود در حوزه هرمنوتیک و یا در کتاب مواضع که به پرسش های دیگران پاسخ می دهد، دیگران را به سوء تفاهم در درک نظرات خود متهم نمی کرد. پس خود او نیز در «حضور معنی» و منطق «کلام محوری» می نویسد و می اندیشد. دریدا خود از این نکته آگاه است اما تأکید او بر ساختار شکنی، تفاوت، در متافزیک حضور و مباحثی از این دست، تنها از این منظر باید مورد توجه قرار گیرد که به خواننده یادآور می شود که میان متن و معنی و نوشتار و گفتار خندقی غیر قابل عبور قرا دارد و به آسانی نمی توان از کشف حقیقت در قالب متون ادبی و فلسفی سخن گفت. این که لوازم این رأی دریدا چیست بحثی است که مجال دیگری می طلبد.