توجه به آفرینش انسان

در آیاتی چند از سوره ی مبارکه عبس خداوند در جمله های کوتاه و گویائی، حقیقت معاد و امکان آن را به بازگو کرده و می فرماید: «قتل الانسان ما أکفره* من أى شىء خلقه* من نطفة خلقه فقدره* ثم السبیل یسره* ثم أماته فأقبره* ثم إذا شاء أنشره؛ مرگ بر این انسان، چقدر حق پوش و ناسپاس است. خدا او را از چه چیزى آفریده؟ او را از نطفه اى آفرید و موزونش ساخت. آن گاه راه [ایمان و اطاعت] را بر او آسان کرد. سپس وى را بمیراند و به گورش برد. سپس هر وقت بخواهد زنده اش مى کند.» (عبس/ 17- 22)
در این آیات نخست به آفرینش انسان از نطفه و مراتب تکامل جنین به صورت سربسته اشاره می کند، و بعد مسأله ی مرگ و سپس حیات پس از مرگ را عنوان می نماید، یکی از روابط منطقی میان اینها همان است که از یکی بر دیگری می توان استلال کرد. در این آیات نخست انسان را نفرین مى کند، و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه مى ورزد تعجب مى کند، و آن گاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده مى فهماند که انسان نه مالک چیزى از آفرینش خویش است، و نه مالک چیزى از تدبیر امورش، بلکه خداى سبحان است که او را از نطفه اى بى مقدار آفریده و سپس اندازه گیرى اش کرد، و آن گاه راه را برایش آسان ساخت، و در آخر هم او است که وى را مى میراند، و به قبر داخلش مى کند، و هر وقت که بخواهد دوباره زنده اش مى سازد. پس خداى سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش، و تا آخرین لحظه هستى اش مدبر او است، ولى این انسان کفرانگر، فرمان او را نمى برد، و به هدایت او مهتدى نمى شود.
اگر انسان تنها و تنها به طعامى که مى خورد نگاه کند، که یکى از مظاهر تدبیر خدا، و مشتى از دریاى رحمت او است، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پى مى برد، آن چنان که عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر به در رود، در حالى که نعمت هاى خدا تنها طعام نیست، و در این میان نعمت هاى دیگرى است که از حیطه ی شمار بیرون است. «و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها؛ و اگر نعمت هاى خدا را بشمارید نمى توانید [همه] آن را به شمار آورید.» (ابراهیم/ 34)
با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده مى گیرد، و شکر نعمتش را به جا نمى آورد، و راستى انسان ظلوم و کفار است، و به زودى آثار خوب و بد شکر و کفران خود را مى بیند، که یا سرور و بشارت است، و یا روسیاهى و عذاب. "من أی شیء خلقه" معناى این جمله با کمکى که مقام مى دهد این است که: خداى تعالى انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را مى دهد استکبار از ایمان و اطاعت، و اگر فاعل در فعل "خلقه" را در این جمله و در جملات بعدى حذف کرده براى این بوده که اشاره کند به اینکه فطرت هر کسى مى داند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسى به جز خداى تعالى نیست حتى مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند. و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد "ما أکفره" را تاکید کند (و چون معمولا از چیزى تعجب مى شود که علت و سبب روشنى نداشته باشد) استفهام مذکور قهرا مى فهماند که اولا این اصرار بشر در کفرش امرى عجیب است و سپس مى پرسد آیا در این خلقت عجیب علتى بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟ آن گاه خودش پاسخ مى دهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند چون او کسى است که از آبى پست خلق شده و چیزى از خلقت و تدبیر امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالک نیست.
"من نطفة خلقه فقدره" نکره آمدن کلمه "نطفة" به منظور تحقیر آن است، یعنى از نطفه اى خوار و بى مقدارش آفریده، پس کسى که اصل و نسبش آبى چنین پشیز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت، استکبار بورزد. "فقدره" یعنى به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایى داد، پس او نباید از آن حدى که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد، و او نمى تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.
از نطفه اى نادار، ناتوان، ناچیز، فاقد شکل و اندازه انسانى، او را آفرید و شکل داد آن گاه قواى باطن و ظاهر و هندسه اندام او را تنظیم و تقدیر کرد. آیا این اندام متناسب و زیبا، این رشته اعصاب حسى و حرکتى، این دستگاه گیرنده و اندیشنده مغز، این حواس و مدارک پراکنده و مرتبط، این دستگاه تنفس و قلب و دوران خون، این جهازات تغذیه و تولید این قوا و غرائز و استعدادهاى فشرده، این حکمت و قدرت مجسم را این نطفه ناچیز یا فضاى رحم بوى عنایت کرده؟ منشأ این آیات حکمت و علم، که هنوز محققین و دانشمندان جز ظواهرى از آن را نشناخته اند، کى و کجاست؟
در ادامه همین سخن مى افزاید: «ثم السبیل یسره؛  سپس راه را براى او آسان ساخت.» السبیل، اشاره به راه مخصوص است: راه کمال و عمل خیر و بقاء، یا هر گونه راه اندیشه و زندگى و طریق خیر و شر را که خود گزیند، برایش آسان کرد، به راه انداختن و آسان کردن راه با فاصله «ثم» و پس از تکمیل و تقدیر است: بعد از آنکه ساختمان خلق نطفه با تقدیر و تنظیم اعضاء و غرائز خاص حیوانى و استعدادهاى انسانى در باطن آن تکمیل شد، این انگیزه هاى غرائز و قوا، اعضاء و جوارح را به کار می اندازد و پس از احساس به شخصیت خود، با حرکات پیوسته حقیقت و قدرت حرکت خود را مى آزماید و به آن پى می برد، همین که با شعور فطرى شخصیت خود را مستقل و بى نیاز از محیط رحم دید، براى خروج از آن می کوشد و راه می جوید و آرام نمی گیرد تا به هر سختى و فشار به سوى معبر رحم و ورود در عالم نادیده و نامأنوس دنیا بر می گردد. همین که این تنگناى فشرنده و راه مشکل برایش آسان شد و از آن گذشت با همه بیچارگى و ناتوانى و نیازمندى در راه ادامه حیات و براى رفع آلام و جلب غذا وسیله اى جز ناله و آه ندارد، همین آه و ناله است که دلها را سرشار از مهر و پستانها را سرشار از شیر می نماید و عواطف و دستها را به یاریش بر مى انگیزد و به کار مى اندازد. سپس غرائز و قوا و ادراکات یکى پس از دیگرى بیدار و فعال می گردد تا به بیدارى اندیشه و عقل می رسد و خود را آزاد و مختار می نگرد، از این پس در سر راههاى مختلف زندگى می رسد و چون راهى را برگزید و به آن روى آورد آن راه برایش باز و آسان مى شود و وسائل و عوامل و کمک ها براى پیمودن آن به سراغش مى آید. با آنکه همه چیز مبهم و تاریک است، مطالب و مقاصدى که به آن روى می آورد با اندیشه و عقل برایش روشن می شود.
با آنکه راههاى وصول به هدفها و مقاصد گزیده شده بسى پیچیده و مشکل است با قدرت تفکر مقدر شده و جهازات و قواى انگیزنده و وسائل آماده شده پیمودن آن برایش آسان مى گردد چنان که عشق و جاذبه به آنچه به حق یا ناحق تشخیص داده همواره افزوده می شود و در راه آن به هر رنج و سختى تن می دهد و هر ناهموارى برایش هموار می شود، و رنجها و ناخوشیها برایش لذت بخش می گردد، بالاتر از همه طریق حق و ابدیت است که با هدایت عقل و پیمبران و انگیزه هاى فطرت آسان می شود: «ثم السبیل یسره»
این پدیده اى که به هر سو به راه افتاده و در طریق آرزوها و مقاصدى که تشخیص داده همه قواى مادى و معنوى خود و دیگران را استخدام می کند و جهان را پرغوغا کرده، همان نطفه ناچیز ناپایدار و ناتوان بوده: «من نطفة خلقه» این آیات فواصل و مراحل مهم و مورد نظر را که بعضى پیوسته و بعضى ناپیوسته و با فاصله است بیان نموده: خلق، چون پدید آمدن صورت و شکل در ماده اولى «نطفه» و پیوسته به آن است، بدون فاصله آمده. تقدیر چون به اندازه و تدریجى صورت و معنا و هماهنگى قوا و غرائز با اعضاء و جوارح است و با اندک فاصله آغاز می گردد، با فاصله «فاء» ذکر شده: «فقدره». پس از آنکه خلق و تقدیر تکمیل شد آماده حرکت می شود و راه میج وید. ثم، اشاره به فاصله بیشتر میان این دو مرحله است. تقدیر مرحله اى میان خلق اولى، و جهش به سوى تعقل و اختیار و گزیدن راه و حرکت، است. در مرحله تقدیر است که قوا و جهازات و اعضاء پس از تکمیل، آماده براى تحریک سپس جهاندن به عالم عقل و درک جهان بزرگ می شود.

مراد از اینکه فرمود خدا انسان را إقبار (دفن) کرد
سپس به مرحله پایانى عمر انسان بعد از پیمودن این راه طولانى اشاره مى فرماید: «ثم أماته فأقبره؛ بعد او را میراند و در قبر پنهان نمود.» کلمه ی "اماته" به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است، و مراد از "إقبار" دفن کردن مرده آدمى و پوشاندنش در شکم زمین است، البته این بر اساس غالب است، که عادت مردم بر آن جارى شده، و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خداى تعالى داده، چون او (به وسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همانطور که به خود مردم هم نسبتى دارد.
بعضى گفته اند: منظور از اقبار این است که خداى تعالى او را صاحب قبر کرد، یعنى دستور داد زنده ها، او را دفن کنند، و با این عمل مرده او را احترام نموده، از اینکه جیفه اش متعفن شود، و مردم از بوى آن متنفر و متاذى گردند جلوگیرى نموده. لیکن وجه قبلى با سیاق آیات مناسب تر است، چون آیات در این زمینه سخن دارند که تدبیر تکوینى خداى تعالى را گوشزد کنند، نه تدبیر تشریعى او را، که یکى از آن تشریع حکم غسل و کفن و دفن اموات است.
باید توجه داشت که این مرحله نیز، به مراحل تکوین و تکمیل حیات گذشته انسان پیوسته است. ثم دلالت بر فاصله اماته (میراندن) از مرحله گذشته، و «فاء»، دلالت بر پیوستگى، به قبر اندر آوردن با میراندن دارد، نسبت فاعلى «أماته فأقبره» به مبدء پروردگار و نسبت مفعولى به شخصیت انسانى، مشعر به این است که هم قدرت مدبر و مکمل در همه این مراحل یکى است، و هم شخص متحول و متکامل. و میراندن و به قبر اندر آوردن نیز دو مفصل و مرحله پیوسته به مراحل گذشته، و مقدمه براى ظهور در عالم دیگر می باشد.
آن شخصیت محفوظ که این تحولات و صورتهاى متفاوت بر آن واقع می شود و آن اصل باقى که با تغییر سراسر بدن و اجزاء و اعضاء آن می ماند و همه اطوار و اعمال به آن نسبت داده می شود، چیست؟ اگر آن را صفات و خواص و استعدادهاى مکمون گذشته و آثار مکتسبه اى فرض کنیم که در همه مراتب و مراحل محفوظ است و به صورتهاى مختلف در مى آید، باز این اشکال و سؤال پیش می آید که این صفات و خواص مختلف و پراکنده که بعضى با هم متضادند، چگونه یک حقیقت واحد و مرتبط و قابل اشاره و به صورت واحد شخص می باشند؟ جز این نمى توان تصور کرد که آن شخصیت واحد محفوظ باید صورتى جامع و مقوم باشد که همه خواص و صفات به آن نسبت داده می شود، که از آن در اصطلاح به فصل اخیر تعبیر می شود. این صورت مقوم که نخست استعدادى و مکمون است سپس. از مجموع صفات و اعمال مکتسبه تحقق و فعلیت مى یابد. این صورت شعاعى از ادراکات و صفات و آثار مکتسبه است که تحقق یافته و با همه تغییرات و تحولات مادى حافظ وحدت و شخصیت می باشد، مانند تشعشع ذرات اجسام بى جان که پیوسته در حال بروز و تشعشع و تبدل به ماده دیگر است، با این فرق که تشعشع مواد زنده محدود به انواع تشعشع هاى اجسام غیر زنده نیست، زیرا ابرازات و شعاعهایى که از مبدء ادراکات عقلى و خیالى و صفات نفسانى انسان ناشى می شود از هر جهت مادى و محدود به زمان و مکان نمی باشد، ولى چون منشأ مادى دارد تا ماده آن باقى است با آن مربوط و پیوسته است و همین که ماده یکسره تبدل یافت آن صورت متشکل از درک و صفات معنوى، از ماده بى نیاز و مجرد می شود.
به تعبیر جامع و صورت منطقى: حیات، مبداء و پدیدآورنده اولین واحد مادى زنده «سلول» است. حیات (هرچه هست) گرچه خود در آغاز بسیط باشد، همه صفات و خواص فطرى و اکتسابى را در بر می گیرد و منتقل مى نماید. چون مبداء مادى زنده «سلول» فشرده مرموزى از حیات و صفات است و پیوسته در معرض تغییر و تبدل می باشد، باید ماده زنده آلت و وسیله و گنجینه اى براى حیات و خواص آن باشد، تا بدینوسیله خود را ظاهر سازد و از این گنجینه براى تکامل خود کمک گیرد چنان که سراسر مظاهر مادى حیات یک موجود، حالات و اطوار بروز و کمون آن است. این بروز و محصول اکتساب و کمون براى انسان همواره پیش مى رود و از مرز تبدلات و تغییرات بدنى در مى گذرد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏20 صفحه 336

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 137

  3. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 331

  4. ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 186

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115695