یکی از نمونه هایی که در مورد زنده شدن مردگان در قرآن آمده است درباره ی گروهی که هزاران نفر بودند و از ترس مرگ، خانه و دیار خود را ترک کرده، فرار نمودند، ولی این فرار باعث نجات آنها نشد و به فرمان خدا همه گرفتار چنگال مرگ شدند، سپس خداوند آنها را زنده کرد: «أ لم تر إلی الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحیاهم؛ آیا کسانی را که هزاران تن بودند ندیدی آن گاه که از بیم مرگ [و فرار از جهاد] از دیار خود بیرون شدند، پس خدا به آنها گفت: بمیرید [و آنها مردند] سپس زنده شان کرد؟» (بقره/ 243) جمله ی "أ لم تر إلی الذین..." استفهامی اعجاب انگیز برای جلب نظر هر اندیشنده قابل خطاب است. این رؤیت، به معنای علم و نظری است که مانند دیدن مشهود باشد. مسلم است که جمله ی "أ لم تر" (آیا ندیدی) در اینجا به معنی آیا نمی دانی است، زیرا در ادبیات عرب هر گاه بخواهند مطلبی را به طور کامل مجسم سازند و آن را به عنوان یک امر واضح قلمداد کنند مخاطب را با جمله ی "ا لم تر" خطاب می کنند،. گرچه آیه ی فوق اشاره به عدد خاصی نکرده، و تنها واژه "الوف" که به معنی هزارها است، به کار برده، ولی بعضی از روایات، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضی هفتاد یا هشتاد هزار ذکر می کند.
سپس به عاقبت کار آنها اشاره کرده، می فرماید: "خداوند به آنها فرمود: بمیرید" و به آن بیماری که آن را بهانه قرار داده بودند مردند. پس خدا به آنها گفت: بمیرید [و آنها مردند] سپس زنده شان کرد. "فقال لهم الله موتوا ثم أحیاهم" امر در این آیه شریفه، امر تکوینی است و منافاتی ندارد که مرگ این گروه از مجرای طبیعی واقع شده باشد، هم چنان که در روایات هم آمده است که به مرض طاعون مرده اند، و اگر تعبیر به امر (بمیرید) کرده و نفرمود "خدا ایشان را میراند و سپس زنده کرد"، برای این بود که بهتر بر نفوذ قدرت و غلبه امر الهی دلالت کند، چون تعبیر به انشاء در امور تکوینی از تعبیر به خبر دادن مؤثرتر و مؤکدتر است، هم چنان که در اوامر تشریعی تعبیر به اخبار مؤکدتر است از تعبیر به انشاء. و جمله ی: "ثم احیاهم" تا حدی دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی زنده شان کرده تا زندگی کنند، و بعد از زنده شدن مدتی زندگی کرده اند، برای اینکه اگر این احیاء و زنده ساختن، صرفا معجزه ای بوده تا دیگران از آن عبرت بگیرند و یا دلیلی و یا بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می کرد، چون رسم قرآن در بلاغتش همین است، هم چنان که در داستان اصحاب کهف ذکر می کند که بعد از زنده شدن چه کارهایی کردند، علاوه بر اینکه جمله ی بعدش هم که می فرماید: "إن الله لذو فضل علی الناس..."، اشعاری بر این معنا دارد، چون زنده کردن وقتی فضل می شود که زنده شده چند صباح دیگر زنده بماند.
حیات مقابل ممات بوده، و عبارت است از زنده بودن که در اثر تحقق نظم تمام در میان اجزاء و شرائط پیدا شود، چنانکه موت در اثر پیدایش اختلال در اجزاء و شرائط حاصل خواهد شد. و حیات در همه مراتب موجودات محقق می گردد. همین طوری که موت با اراده تمام و محیط پروردگار متعال در همه موجودات زنده صورت می گیرد، إحیاء نیز با اراده و قول او صورت خارجی پیدا خواهد کرد. و چون علم خداوند متعال محیط به همه عوالم و جزئیات و کلیات و أشیاء است: با اراده نافذ که توأم با قدرت کامل و احاطه تمام است، همه خواسته های او صورت عمل خواهد گرفت. آری ما هم اگر در موضوعی که به همه اجزاء و خصوصیات آن آگاه بوده و تحت اختیار ما است، بخواهیم تحولی ایجاد کنیم، احتیاجی به اندیشه و مقدمه چینی و تهیه اسباب نخواهیم بود، مانند زدن کلید برق کارخانه معظم و منظمی است که بلافاصله مشغول کار خواهد شد.
در جمله ی "و لکن أکثر الناس لا یشکرون"، می توانست به جای کلمه "ناس" ضمیر بیاورد (چون قبلا این کلمه در کلام آمده بود) و بفرماید "و لکن اکثرهم لا یشکرون"، ولی دوباره کلمه "ناس" را ذکر کرد تا دلالت کند بر پائین بودن سطح فکر ایشان علاوه بر اینکه اگر ضمیر می آورد معنایش این می شد که بیشتر همان زنده شدگان، شکرگزار نیستند، با اینکه منظور این نبوده، بلکه خواسته است بفرماید: به طور کلی اکثر مردم جهان شاکر نیستند. و این آیه بدون مناسبت با آیات بعدی خود که متعرض فریضه قتال است نیست، چون قتال نیز باعث می شود که مردمی بعد از مردن زنده شوند.
گفتار یکی از مفسرین مبنی بر اینکه آیه تمثیلی است از قیام و دفاع مردم
یکی از مفسرین هم گفته اند: که آیه ی شریفه مثالی است که خدای تعالی زده و حال امتی عقب مانده و توسری خور اجانب و زیر سلطه و سیطره بیگانگان را مثال می زند، که با قیام و دفاعش از حقوق حیاتی خود و به دست آوردن استقلال در حکومت خویش را تامین نموده، حیاتی نو به دست می آورد، و اینک حاصل گفتار آن مفسر از نظر شما می گذرد. او می گوید اگر این آیه شریفه در مقام نقل داستان قومی از بنی اسرائیل و یا غیر بنی اسرائیل بود، هم چنان که هر دو احتمال در روایاتی آمده، جا داشت نام پیامبر معاصر آن قوم را ببرد، و مثلا بفرماید که این قوم از بنی اسرائیل بودند، هم چنان که روش و مرام قرآن در سایر داستانهایش همین است، پس معلوم می شود در چنین مقامی نیست.
علاوه بر اینکه اگر به راستی و به گفته روایات، چنین قومی در بنی اسرائیل وجود داشتند، و معاصر حزقیل پیغمبر (ع) بودند باید تورات داستانهای حزقیل (ع) را نقل می کرد، و نکرده، پس معلوم می شود روایات نامبرده از همان روایات معروف اسرائیلی است که به دست پلید یهود، جعل و به منظور بی اعتبار کردن احادیث صحیح، داخل در روایات شده است. از این هم که بگذریم ما همه می دانیم که مرگ و حیات در دنیا یکی است انسان یک بار زنده می شود و یک بار می میرد، هم چنان که آیه شریفه: «لا یذوقون فیها الموت إلا الموتة الأولی؛ مرگ را نمی چشند مگر همان مرگ اول را.» (دخان/ 56) و آیه ی «و أحییتنا اثنتین؛ دو بار ما را زنده کردی.» (مؤمن/ 11) بر این معنا دلالت دارند، پس دو حیات در دنیا معنا ندارد، پس آیه ی شریفه در مقام مثل زدن است، و مراد از آن، مجسم نمودن وضع قومی است که دشمنی نیرومند بر آنان حمله ور شده و ذلیل و زیر دستشان کرده، و سلطه خود را در همه شؤون آنان گسترش داده، هر کاری دلش می خواهد می کند، و این مردم ذلیل از استقلال خود دفاع ننموده، با اینکه هزاران نفر بودند و هر کاری می توانستند بکنند، اما از ترس مرگ، از دیار خود بیرون شدند.
خدای سبحان به ایشان فرمود: به مرگ ذلت و جهل بمیرید که جهل و خمود و ذلت خود نوعی مرگ است، هم چنان که علم و غیرت و زیر بار ظلم نرفتن خود نوعی حیات به شمار می آید، و در کلام مجیدش فرموده: «یا أیها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما یحییکم؛ هان! ای کسانی که به خدا و رسول ایمان آورده اید دعوت خدای را که شما را به چیزی می خواند که شما را زنده کند، اجابت کنید.» (انفال/ 24) و نیز می فرماید: «أ و من کان میتا فأحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده اش کرده نوری برایش قرار دادیم تا با آن در بین انسانها مشی کند، مثل او مثل کسی است که در ظلمت هایی قرار دارد که بیرون شدن از آن برایش مقدور نیست.» (انعام/ 122)
سخن کوتاه اینکه این هزاران نفر به ذلت و در زیر چکمه های دشمن می میرند، و هم چنان مرده می مانند، تا آنکه خدای سبحان روحیه قیام و دفاع از خویشتن را به آنان القا می کند، و همین مردگان تو سری خور، قیام نموده و حقوق از دست رفته خود را می طلبند، و در آخر استقلال می یابند، و اینها که خدا زنده شان کرده هر چند به حسب اشخاص، غیر آنهایی هستند که خدا آنها را دچار مرگ ذلت بار کرده بود، به جز اینکه همه در حقیقت یک امتند، که در دوره ای مرده بودند و در دوره ای دیگر زنده شدند، و در قرآن کریم مورد دیگری هست که خدای تعالی قومی را واحد خوانده، با اینکه اشخاص آن مختلف هستند مانند آیه شریفه: «و إذ أنجیناکم من آل فرعون؛ ما شما را از خاندان فرعون نجات دادیم.» (اعراف/ 140) که اولین و آخرین بنی اسرائیل را یک قوم دانسته، به آخرین ایشان می فرماید: که ما شما را از فرعون نجات دادیم، با اینکه اولین ایشان را نجات داده بود، و نیز مانند آیه شریفه: «ثم بعثناکم من بعد موتکم؛ سپس شما را بعد از مردنتان مبعوث کردیم.» (بقره/ 56) پر واضح است که اگر نظریه ما درباره این آیه درست نباشد ارتباط آیه که در مقام مثل زدن است، با آیات بعدش که درباره قتال است برقرار نمی شود، و این خلاصه ای از گفتار آن مفسر بود.
رد گفتار این مفسر
این گفتار به طوری که ملاحظه می کنید زمانی قابل قبول است که اولا یا به طور کلی معجزات و خوارق عادات را منکر شویم، و یا بعضی از انحای آن را (چون مرده را زنده کردن) و این در حالی است که ما معجزه را با دلایل زیادی اثبات می کنیم، علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است، و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم، هیچ مسلمانی نمی تواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انکار نماید. و ثانیا صاحب این نظریه می خواهد این ادعای خود را که قرآن دلالت دارد بر اینکه بیش از یک زندگی در دنیا ممکن نیست اثبات کند، هم چنان که در مقام اثبات هم برآمده، و به آیات «لا یذوقون فیها الموت إلا الموتة الأولی» (دخان/ 56) و «أحییتنا اثنتین» (مؤمن/ 11) استدلال کرده است.
ولی هرگز نمی تواند اثبات کند، بلکه تمامی آیاتی که دلالت بر احیای مردگان دارد، مانند آیات مربوط به داستانهای ابراهیم و موسی و عیسی و عزیر که دلالتش به نحوی است که قابل انکار نیست، در رد دعوی او کافی است، علاوه بر اینکه حیات دنیا اگر در وسطش مرگی اتفاق بیفتد دو حیات نمی شود، هم چنان که این معنا با کمال خوبی از داستان عزیر که پس از زنده شدن مدتها از مرگ خود بی خبر بود استفاده می شود، چون خود عزیر و امثال او معتقد بودند یک بار به دنیا آمدند و یک بار هم می روند، و اما آن دو آیه ای که به آنها استدلال کرده بود، هیچ دلالتی بر مدعایش ندارد و تنها بر نوعی از حیات دلالت می کند، می خواهد بفرماید زندگی اهل بهشت یک نوع زندگی ای است که مرگ در پی ندارد و با نوع زندگی دنیا فرق دارد.
ثالثا اینکه گفت: "اگر این آیه مربوط به سرگذشت قوم معینی بود، باید نام آن قوم را می برد، و پیامبر آن قوم را معین می کرد"، درست نیست، برای اینکه وجوه بلاغت همه جا یک جور نیست، جایی هست که بلاغت اقتضا می کند کلام طولانی شود، و جزئیات واقعه ذکر شود، و جایی دیگر اقتضای کوتاه گویی و حذف جزئیات را دارد. و نظائر این آیه در قرآن هست، مانند آیه ی شریفه ی «قتل أصحاب الأخدود، النار ذات الوقود إذ هم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود؛ دارندگان و اصحاب آن گودالهای آتش پر از هیزم که مؤمنین در آن آتش ها شکنجه می شدند و آنان تماشا می کردند، کشته شدند.» (بروج/ 5) و آیه ی شریفه ی «و ممن خلقنا أمة یهدون بالحق و به یعدلون؛ و بعضی از آنان را که ما خلق کرده ایم، امتی هستند که به سوی حق، هدایت نمود و به معیار حق می سنجند.» (اعراف/ 180) آنان را که ملاحظه می کنید نام این دو قوم را نبرده است.
رابعا اینکه گفت: اگر آیه را حمل بر تمثیل نکنیم ارتباطش با آیات بعد از نظر معنا درست نمی شود صحیح نیست، برای اینکه وقتی همه می دانیم آیات قرآن تکه تکه و به تدریج نازل شده دیگر احتیاج نداریم که با زحمت و با چسب های نچسب بین آنها ارتباط برقرار کنیم، بله بعضی از آیات قرآن هست که به یکدیگر مربوطند، و ارتباطشان روشن است، که شان کلام بلیغ هم همین است. پس حق مطلب این شد، که ظاهر آیه مورد بحث می رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است، و ای کاش از این مفسر می پرسیدیم این چه بلاغتی است که گوینده ای کلامی بگوید که ظهور در قصه و واقعه ای دارد ولی منظور خود گوینده آن معنای ظاهری نباشد، بلکه یک معنای خیالی و خالی از حقیقتی باشد که به عنوان تمثیل در قالب یک قصه ریخته باشد؟ علاوه بر اینکه شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طوری بزند تا از غیر مثال مشخص باشد، هم چنان که می بینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را می آورد: «مثل الذین حملوا؛ مثل كسانى كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد.» (جمعه/ 5) «مثلهم کمثل الذی؛ مثل آنان همچون مثل كسانى است كه آتشى افروختند.» (بقره/ 17) «إنما مثل الحیاة الدنیا؛ در حقيقت مثل زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم.» (یونس/ 24) و تعبیرات دیگری نظیر اینها، که در همه آنها کلمه مثل را می آورد، تا از قصه مشخص باشد.
بحث روایتی درباره شأن نزول آیه چگونه مردند و چگونه زنده شدند؟
در کافی به سند خود از حضرت باقر (ع) ذیل همین آیه روایت کرده فرمود در ایالت شام شهری بود هفتاد هزار خانوار جمعیت داشت پیوسته در آن شهر مرض طاعون بروز می کرد و ثروتمندان و اغنیاء هنگامی که حس می کردند آن مرض را از شهر خارج می شدند و بی نوایان در اثر بی بضاعتی باقی می ماندند مرگ فراوان به آنها می رسید آنان می گفتند اگر ما هم مانند اغنیاء بضاعتی داشتیم از این شهر بیرون می رفتیم تا مرگ کمتر به ما برسد. ثروتمندان نیز می گفتند اگر ما هم مانند فقراء توقف می نمودیم طاعون بیشتر ما را هلاک می نمود. یکی از سالها بنا گذاشتند تمام آنها از فقراء و اغنیاء خارج و به طرف بیابان رهسپار شوند گذر آنان به شهر مخروبه ای افتاد که اهل آن شهر نیز جلای وطن کرده بودند. در آنجا فرود آمدند و اثاث خود را به زمین گذاشته و اطمینان حاصل کردند که دیگر در این مکان مرض طاعون وجود ندارد. در آن هنگام خداوند امر فرمود به فرشته موکل بر قبض ارواح که تمام آنها را قبض روح کرده و روزگاری طولانی جسد آنها در بیابان افتاده و استخوانهای بدنشان پوسیده و خاک شده بود رهگذران آنها را با پا به اطراف پراکنده می نمودند. عبور کرد از آنجا پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل که نام او حزقیل بود وقتی مشاهده کرد آن استخوانهای پوسیده را رقت نمود بر آنها و گریه کرد و گفت پروردگارا چه شود اگر آنان را زنده کنی چنانچه ایشان را می رانیدی تا این شهر را آباد کنند و با عبادت کنندگان مشغول پرستش ذات مقدست گردند و فرزندانی به وجود آورند. وحی رسید به حزقیل نبی آیا دوست داری اینها را زنده کنم؟ عرض کرد بلی پروردگارا، دستور فرمود دعا کن به این کیفیت و این کلمات را بگو، فرمود حضرت باقر (ع) آن کلمات اسم اعظم خدا بود که خواند او را حزقیل، خداوند دعای او را اجابت نمود. استخوانهای آنها جمع و متشکل شد و روح در آنها دمیده تمام زنده گردیدند مانند روز که وارد به یابان شده بودند یک نفر از آنها نابود نشد و زندگانی طولانی کردند. تسبیح و تقدیس خداوند به جا آوردند. سپس حزقیل نبی گفت گواهی می دهم که خداوند بر هر چیز توانا و قادر بوده است. عیاشی به سند خود از حمران بن اعین روایت کرده گفت عرض نمودم حضور حضرت باقر (ع) خبر بدهید مرا از مفهوم همین آیه آیا خداوند آنها را زنده نمود و مردم دیدند و همان روز ایشان را می رانید یا آنکه پس از زنده شدن به منازل خود برگشته و خوردند و آشامیدند و ازدواج نمودند و بعد مردند؟ فرمود خداوند بعد از مردنشان آنها را به دنیا برگردانید و خوردند و آشامیدند و نکاح کردند و آنچه را خدا خواست در دنیا زندگانی نموده و به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و دفن شدند.
خلاصه اینکه در این مبارک آیه و بیان این حکایت اسراری و رموزی نهفته چنانچه تمامی قصص و حکایات قرآنی چنین است. اول آیه تهدید و انذار است و بیان اینکه انسان در هر کجای عالم باشد از حیطه ی اقتدار او خارج نیست و تقدیرات الهی درباره ی وی نافذ است و چون بعد از آیات احکام و نوامیس الهی است شاید اشاره دارد به اینکه همانطوری که نمی توان از تحت اقتدار او خارج گردید هر کجا روی ملک او و تمام اجزاء موجودات زیر فرمان اویند. همانطور نمی توان از تحت فرمان او خارج گردید که هر کس از فرمان او سرپیچید به زودی در قهر و غلبه او واقع می گردد و آخر آیه وعده و رجاء و امیدواری است اول وعید است آخر وعده اول را می ترساند از عذاب دنیوی به مرگ بی موقع و هلاکت، آخر امیدوار می گرداند به حیات و زندگانی. قانون قرآن این طور است که هر جا وعده به ثواب دهد در عقب وعید و تهدید به عذاب می دهد و به عکس هر جا تهدید به عذاب نماید در پس آن امیدوار می گرداند به ثواب و رحمت. و سر مهم دیگری که از این آیه استفاده می شود و مورد توجه و نظر ماست این است که از این حکایت به ما بفهماند زنده شدن در قیامت واقع است همان طوری که این جماعت بسیار پس از مردن و پراکنده شدن اجزاء بدن زنده شدند اینطور خداوند اجزاء خاک شده مردگان را در قیامت زنده می گرداند.