گفتگوهای دوزخیان (گفتگوی تابعین و متبوعین گمراه)

در دوزخ عده ای از پیروان و تابعین به متبوعین و رؤساء خود در دنیا روى مى آورند و با یکدیگر به بحث و جدل می پردازند. هنگامی که از طرف پروردگار به آنان گفته مى شود: پس چرا یکدیگر را یارى نمى کنید؟ ایشان متوجه یکدیگر مى شوند و یکدیگر را مورد ملامت و سؤال قرار مى دهند، و هر کدام به دیگرى مى گوید: تو بودى که مرا وسوسه و کافر و مشرک نمودى! «بل هم الیوم مستسلمون* و أقبل بعضهم على بعض یتساءلون* قالوا إنکم کنتم تأتوننا عن الیمین؛ [نه اینکه نمى توانند یکدیگر را یارى دهند] بلکه آنان امروز فروتنانه تسلیم [قدرت حق] هستند. به یکدیگر رو کرده از هم مى پرسند: [این چه وضعى است؟]. [پس پیروان گمراه به پیشوایان گمراه کننده] مى گویند: همانا شما از راه خیرخواهى به سوى ما مى آمدید، [ولى کارتان جز فریب و نیرنگ نبود!].» (صافات/ 26- 28)
به هر حال پیشوایان آنها نیز سکوت نخواهند کرد و در برابر این موضعگیرى مستضعفان بر ضد مستکبران آنها نیز از خود دفاع مى کنند، و در دفاعشان بیانى از واقعیت چنان که بوده است وجود دارد، هم چنان که در اتهام اینان اشاره اى به روش طاغوتان و گردنکشان در گمراه ساختن مردم موجود است. پس پیشوایان کفر و ستم از خود به دو امر رفع تهمت مى کنند که بر محور اشاره به آمادگى براى انحراف در وجود انسان دور مى زند. نخست در پاسخ مى گویند: «قالوا بل لم تکونوا مؤمنین؛ شما خودتان اهل ایمان نبودید!» (صافات/ 29) این جمله پاسخى است که رؤسا و متبوعین به پیروان خود مى دهند، و خود را از بدبخت کردن آنان تبرئه مى کنند، و جرم آنان را به سوء اختیارشان مستند مى سازند.
پس اینکه گفتند: "بلکه خود شما ایمان نداشتید" معنایش این است که: علت بدبختى شما ما نبودیم، بلکه خود شما ایمان نداشتید، نه اینکه ما ایمانى را که داشتید از شما گرفتیم. در جاى دیگر آمده که گویند: «أ نحن صددناکم عن الهدى بعد إذ جاءکم بل کنتم مجرمین؛ آیا ما شما را از هدایت الهى بعد از آنکه به شما رسید باز داشتیم؟ [نه، باور نداریم] بلکه شما خودتان مجرم بودید.» (سباء/ 32) هنگامى که انسان به عقیده اى مؤمن و به مبدائى ملتزم و پایبند نباشد با سستى عزم و ضعف اراده و خلأ فرهنگى و رهبرى در درون خود به سر مى برد، و در معرض انحراف قرار مى گیرد، اولا: براى آن که گردنکشان انواع گوناگون فشار را بر او وارد مى سازند تا او را تسلیم خواستهاى خود کنند، او را تشویق و ترغیب مى کنند و بر او منت نهند، سپس تهدیدش مى کنند و بیمش مى دهند، آن گاه گمراهش مى کنند و فریبش مى دهند، و چگونه (بدون ایمان به خدا و اطمینان به یارى او) در برابر این همه فشار پایدارى ورزد و استوار بماند؟ ثانیا: بر بشر محال است که به طبع خود در خلأ به سر برد، پس اگر مثلا به اسلام عقیده نداشته باشد و مال و نیروها و امکانات خود را براى آن صرف نکند، بیگمان به مبدائى دیگر معتقد خواهد شد و نیروهاى خود را در راه آن اعتقاد به کار خواهد برد. در حدیث از امام باقر (ع) آمده است که گفت: «هیچ بنده اى نیست که از صرف کردن مالى در راهى که موجب خشنودى خداست بخل ورزد مگر آن که به بلایى دچار شود که چندین برابر آن را در راهى که موجب خشم خداست صرف کند.» اما مؤمن با اعتقاداتى که باطل کننده ایمان اوست مى ستیزد و در برابر افکار توجیهى و دفع مسئولیت و فرهنگ منفى گرایى به وسیله فرهنگ رسالتى پایدارى مى ورزد، و پیوستن به حزب شیطان و رهبرى طاغوت را با پیوستن به حزب الله و رهبرى رسالتى رد مى کند و نیرویى مادى (در کنار نیروى معنوى خود) براى رویارویى با فشارهاى مستکبران پیدا مى کند.
دوم نفى کردن مستکبران که تسلطى داشته اند که پیروان مستضعفشان را به قهر و جبر وادار به پیروى از خود کنند. اگر مزاج شما آماده انحراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شیطنت نبودید، کجا به سراغ ما مى آمدید؟ چرا به دعوت انبیا و نیکان و پاکان پاسخ نگفتید؟ و همین که ما یک اشارت کردیم با سر دویدید؟ پس معلوم مى شود عیب در خود شما است، بروید و خودتان را ملامت کنید و هر چه لعن و نفرین دارید بر خود بفرستید! دلیل ما روشن است ما هیچ گونه سلطه اى بر شما نداشتیم و زور و اجبارى در کار نبود! «و ما کان لنا علیکم من سلطان؛ و ما را بر شما هيچ تسلطى نبود.» (صافات/ 30) و این در حقیقت جواب دیگرى روى فرض تسلیم است، گویا مى گویند: تازه بر فرض هم که شما ایمان داشته اید، ما به زور ایمان شما را از شما سلب نکردیم، علاوه بر این اصلا سلطنت و قدرتى که سردمداران دنیا به دست مى آورند، به دست همین تابعین برایشان فراهم مى شود، پس این خود تابعین و ملت ها هستند، که یک سلطان را بر خود مسلط مى سازند.
سوم: جامعه اى که افرادش به یکدیگر ستم مى کنند، و توانایش حقوق ناتوانش را مى خورد، و توانگرش از نیازمندش بهره کشى مى کند و بازرگانانش مصرف کنندگانش را غارت مى کنند، خاکى است مناسب براى پرورش نظامهاى ستمگر (که در آن برویند و ببالند). «بل کنتم قوما طاغین؛ بلکه خود شما قومى طغیانگر و متجاوز بودید.» (صافات/ 30) و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختیتان شد. زیرا در جامعه اى که بر پایه ستم بنا شده هیچ کس از گزند ستم در امان نمى ماند، بلکه میزان ستم هم چنان در آن جامعه بالا و بالاتر مى رود تا به قله خود که در نظام سیاسى نمودار مى شود برسد، آن گاه دژخیم ترین ستمگران امور آن جامعه را به دست مى گیرد، و مصداق این آیه کریم مى شود که: «و کذلک نولی بعض الظالمین بعضا؛ و بدین سان ستمکاران را به یکدیگر وا مى گذاریم.» (انعام/ 129)
در واقع نظام سیاسى سوى برجسته سکه است در حالى که سوى دیگر آن همان اندیشه و رفتار و عرف و عادتهاى اجتماعى است. طاغوت به نوبه خود مى فهمد که به راستى وجودش قائم به منفى گرایى جامعه اوست، و از این رو به ژرفتر کردن و گسترش این منفى گرایى مى پردازد. آیه ی «بل کنتم قوما طاغین؛  بلكه خودتان سركش بوديد.» (صافات/ 30) تفسیرى ژرف از این حکمت معروف به عمل مى آورد که «هر گونه باشید به همان گونه بر شما حکم مى رانند» و بسا که به همین سبب امیر مؤمنان (ع) در سفارش معروف خود مردم را بر حذر داشته و گفته است: «امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانى بر شما را به دست گیرند.»
طغیان به معناى تجاوز از حد و مرز است. و کلمه "بل؛ بلکه" اعراض است از جمله قبلى که مى گفتند: "لم تکونوا مؤمنین" گویا گفته اند: سبب هلاکت شما صرف نداشتن ایمان نبود، تا اگر ما ایمان را از شما سلب کردیم، علت هلاکت شما بوده باشیم، بلکه علت اصلى این بود که شما مردمى طاغى بودید، همان طور که ما هم مردمى متکبر و طاغى بودیم. پس ما و شما هر دو دست به دست هم دادیم و یکدیگر را بدبخت نموده، راه رشد را رها کرده و راه ضلالت را پیمودیم، و کلمه عذاب بر ما حتمى گشت، کلمه اى که خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود: «إن جهنم کانت مرصادا* للطاغین مآبا؛ دوزخ کمین گاهى است و محلى است براى بازگشت طاغیان.» (نباء/ 21- 22)
نیز فرموده بود: «فأما من طغى* و آثر الحیاة الدنیا* فإن الجحیم هی المأوى؛ و اما آن کس که طغیان کند، و زندگى دنیا را بر آخرت مقدم بدارد، جهنم منزلگاه اوست.» (نازعات/ 37- 39) در واقع آنچه رفتار گردنکشان و طاغوتان را تکمیل مى کند و سامان بخشد همان آمادگى بهره دهى موجود در نزد مردم است، پس طاغوت عاملى برونى براى ظلم و انحراف است، اما عامل اساسى در وضع منفى حکمروا در اجتماع، مانند بیم و نادانى و پراکندگى و ستم اجتماعى نهفته است، وگرنه خدا هرگز چیرگى و تسلط تنى از مردم را به صورت تکوینى فرض و مقرر نکرده است.
این سؤال و جواب هر دو حق است و راست است زیرا هم اکابر مسئول هستند براى اغواى اتباع و هم اتباع مسئول هستند براى اطاعت اکابر. اما مسئولیت اکابر براى این است که در تمام گناهان و طغیان و سرکشى اتباع شرکت دارند چنانچه دارد: «من سن سنه حسنه کان له اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سن سنة سیئة کان له و زرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»، و در آیه ی شریفه می فرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا؛ هر کس کس دیگر را نه به قصاص قتل کسى یا ارتکاب فسادى بر روى زمین بکشد، چنان است که همه مردم را کشته باشد. و هر کس که به او حیات بخشد چون کسى است که همه مردم را حیات بخشیده باشد.» (مائده/ 36) در خبر دارد که کسى که یک نفس را هدایت کرده و از کفر و ضلالت نجات داده مثل این است که تمام ناس را هدایت کرده باشد یعنى یک چنین ثوابى و اجرى دارد و کسى که یک نفس را اضلال کرد مثل این است که تمام ناس را اضلال کرده یعنى یک همچون عقوبتى دارد چه رسد به اینکه جماعتى را هدایت کند یا جماعتى را اضلال کند. و اما مسئولیت اتباع اینکه خود آنها رفتند در تحت اطاعت اکابر و اعراض از انبیاء و دعات حق کردند سلب اختیار از آنها نشده همان قساوت قلب و سیاهى دل و هواى نفس و حب دنیا و جاه و مال و عناد و عصبیت آنها را برد در تحت اطاعت اکابر و ترک ایمان بالجمله هر دو دسته معاقب هستند.
چه دردناک است که انسان ببیند رهبر و پیشواى او که یک عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم کرده سپس اینگونه از او بیزارى مى جوید و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خویش را به کلى تبرئه مى کند؟! حقیقت این است که هر کدام از این دو گروه از جهتى راست مى گویند، نه اینها بى گناهند و نه آنها، از آنها اغواگرى و شیطنت بود و از اینها اغواپذیرى و تسلیم! لذا این گفتگوها به جایى نمى رسد، و سرانجام این پیشوایان گمراه به این واقعیت اعتراف مى کنند و مى گویند: به همین دلیل فرمان پروردگار ما بر همه ما تثبیت شده و حکم عذاب درباره همه صادر گردیده، و همگى از عذاب او خواهیم چشید. «فحق علینا قول ربنا إنا لذائقون؛ پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد ما واقعا بايد [عذاب را] بچشيم.» (صافات/ 31)
ممکن است مراد این باشد که وعده هایى که انبیاء از جانب پروردگار می دادند و تخویفات که در قرآن انذار می فرمود که هر که ایمان نیاورد و به کفر و شرک و ضلالت باقى باشد فرداى قیامت زنده می شود و خبرهایى که از جهنم و عذاب و آتش و حمیم و غساق و قطران و اغلال و سلاسل و البسه آتشى می دادند و ما همه آنها را انکار می کردیم فعلا بر ما ثابت شد که تمام حق و صدق بوده که در قرآن فرموده بود: «إن لدینا أنکالا و جحیما* و طعاما ذا غصة و عذابا ألیما؛ در حقيقت پيش ما زنجيرها و دوزخ و غذايى گلوگير و عذابى پر درد است.» (مزمل/ 12- 13)
فرموده بود: «فلیس له الیوم هاهنا حمیم* و لا طعام إلا من غسلین* لا یأکله إلا الخاطؤن؛ در آن روز، در آنجا هیچ دوستى نخواهد داشت. طعامش چیزى جز چرک و خون اهل دوزخ نیست. تنها خطاکاران از آن طعام مى خورند.» (حاقه/ 35- 37) و فرموده بود: «فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق رؤسهم الحمیم* یصهر به ما فی بطونهم و الجلود* و لهم مقامع من حدید* کلما أرادوا أن یخرجوا منها من غم أعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق؛ براى آنان که کافرند جامه هایى از آتش بریده اند و از بالا بر سرشان آب جوشان مى ریزد. بدان آب جوشان هرچه در درون شکم دارند و نیز پوستهایشان گداخته مى شود. و نیز براى آنهاست گرزهایى آهنین. هرگاه که خواهند از آن عذاب، از آن اندوه بیرون آیند، بار دیگر آنان را بدان بازگردانند که: بچشید عذاب آتش سوزنده را.» (حج/ 19- 22)
و فرموده بود: «و ترى المجرمین یومئذ مقرنین فی الأصفاد* سرابیلهم من قطران و تغشى وجوههم النار؛ مجرمان را در آن روز به غلهایى که دست را به گردن بندد، بسته بینى. جامه هاشان از قطران است و آتش صورتهاشان را فروپوشیده است.» (ابراهیم/ 49- 50) و غیر اینها از آیات و اخبارى که به ما داده بودند تماما صدق و حق بوده و ممکن است مراد این باشد که آنچه فرموده از توحید و تصدیق انبیاء و نفى شرک و آلهه و بیان احکام و سایر فرمایشات تمام حق و صدق بوده. "إنا لذائقون" ذائقه قوه ایست که انسان درک می کند طعم شى ء را یعنى تعبیر به اینکه ما طعم عذاب و آتش و عقوبات را می چشیم خواه از رؤساء باشیم یا از اتباع.
بنابراین قول عذاب و تهدید پروردگار ما براى ما محقق و لازم شد، زیرا خداوند به حال ما آگاه است و ما هم استحقاق کیفر و عقوبت را داریم پس ناچار عذاب او را خواهیم چشید. و اگر خداوند حکایت قول عذاب و وعید را مطابق سیاق کلام مى فرمود، مى بایستى بفرماید: إنکم لذائقون لیکن چون کافران چنین مطلبى را پیش خود مى گفتند خداوند از خطاب به لفظ متکلم برگشت. و مانند این مورد است سخن شاعر که گفته است: "لقد زعمت هوازن قل مالى" [هوازن نام زنى است] و اگر شاعر مى خواست عین گفته آن زن را، نقل کند، مى بایستى بگوید:... قل مالک. سخن پروردگار ما پیشتر به گمراهى و نادانى مستکبران، و عذاب آتش گذشته است، و براى کسى که با رسالتهاى پروردگار خود مى ستیزد رهیابى به حق امکان ندارد، زیرا یگانه سرچشمه نور هدایت فضل خداست، و کسى که خدا براى او نورى قرار نداده هیچ نورى فرا روى خود ندارد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 200

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏19 صفحه 38-46

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏20 صفحه 472

  4. شیخ حر عاملی- تفسیر عاملی- جلد ‏7 صفحه 286

  5. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد ‏12 صفحه 218

  6. محمد بن علی اشکوری- تفسیر شریف لاهیجی- جلد ‏3 صفحه 770

  7. ابوبکر عتیق بن محمد- تفسیر سور آبادى- جلد ‏3 صفحه 2090

  8. حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد ‏11 صفحه 114

  9. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏11 صفحه 206-212

  10. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏14 صفحه 18-21

  11. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏11 صفحه 137-143

  12. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏11 صفحه 79

  13. میرزا ابوالحسن شعرانی- روض الجنان و روح الجنان- جلد ‏16 صفحه 184

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115895