ماجرای بت عمرو ابن جموح

از جمله ماجراهای جالبی که پس از پیمان عقبه ثانی به وقوع پیوست ماجرای اسلام آوردن «عمرو ابن جموح» (یکی از اشراف مدینه) بود. «عمرو» یکی از سالمندان قبیله بنی سلمه بود. او مانند شیوخ دیگر قبائل بت مخصوصی برای پرستش تهیه کرده و آن را در خانه ی خود نگهداری می کرد. بت عمرو «منات» نام داشت. در میان جوانان تازه مسلمان «معاذ ابن عمرو ابن جموح» پسر عمرو به همراه عده ای دیگر از مسلمانان قرار گذاشتند تا در دل شب به خانه عمرو رفته و با کمک معاذ، بت عمرو را دزدیده و در زباله های مدینه بیاندازند. نقشه با دقت لازم اجرا شد و موفق شدند مناه را دزدیده و در یکی از حفره های محله بیاندازند، حفره ای مملو از نجاسات و زباله!
وقتی صبح شد عمرو به دنبال بت خود این طرف و آن طرف رفته و به جستجوی منات پرداخت تا اینکه آن را در حفره مذکور یافت، آن را برداشت شستشو داد و به جای خود بازگرداند. این داستان تا چند شب به همین منوال تکرار شد و هر بار، وقتی عمرو، بت خود را می یافت به آن می گفت: «به خدا اگر می دانستم چه کسی نسبت به تو چنین جسارتی کرده او را به سختی تنبیه می کردم». پس از آنکه چند شب این عمل تکرار شد، یکبار عمرو، شمشیری به گردن بت خود آویخت و گفت: «من نمی دانم چه کسی نسبت به تو این جسارت و بی ادبی ها را روا می دارد اما اکنون این شمشیر را به گردنت می آویزم تا اگر نیرو و خیری در تو هست هر کس به سراغ تو آمد (بتوانی) بوسیله آن شمشیر از خودت دفاع کنی». اتفاقا آن شب نیز جوانان قبیله بنی سلمه «منات» را با خود برده و شمشیر را از گردنش باز کردند، سپس به جای آن، توله سگ مرده ای به گردنش بستند و با همان حال آن را در مزبله ی دیگری انداختند. عمرو ابن جموح طبق معمول به دنبال بت خود بیرون آمد و چون او را پیدا کرد کمی به آن خیره شد و به فکر فرو رفت، جوانان بنی سلمه نیز در همان حوالی قدم می زدند تا ببینند بالاخره عمرو چه خواهد کرد و چه زمانی از خواب غفلت بیرون خواهد آمد، وقتی آن حال را در او مشاهده کردند نزدیک آمده و شروع به سرزنش بت و بت پرستان کردند و کم کم عمرو ابن جموح را به ترک بت پرستی و ایمان آوردن به خدا و اسلام دعوت نمودند. سخنان ایشان با عنایت حق تعالی در دل عمرو موثر افتاد و او مسلمان شد و در مذمت آن بت و به شکرانه اسلام آوردن اشعار زیر را سرود:

و الله لو کنت الها لم تکن *** انت و کلب وسط بئرفی قرن
اف لملقاک الها مستون *** الآن فتشناک عن سوالغبن
الحمدالله العلی ذی المنن *** الواهب الرزاق دیان الدین
هو الذی انقذنی من قبل *** ان اکون فی ظلمه قبر مرتهن
با حمد المهدی النبی المرتهن


ترجمه: به خدا سوگند اگر تو، ای بت! خدا بودی هرگز با این سگ مرده در یک ریسمان نبودی اکنون دانستم تو خدا نیستی و تاکنون از روی سفاهت و نادانی تو را پرستش کردم سپاس باد خدای بزرگ و بخشنده ی دارای منت، روزی دهنده و بر پا کننده دین، او کسی است که مرا بوسیله پیامبر خود احمد بیدار کرد پیش از آنکه در تاریکی قبر بیدار شوم در حالیکه ناگزیرم.
داستان فوق اگرچه علی الظاهر، قصه ای ساده و ماجرائی نه چندان مهم از مجموع وقایع تاریخ اسلام است اما با دقت نظر در آن چند نکته را استخراج می کنیم:
1- شدت اثرگذاری اسلام: بسیار جالب است که در ماجرای فوق جوانان یک قوم بدون هیچ حمایت مالی و سیاسی و تنها بر اثر نبوغ فکری و از روی دلسوزی دست به کاری می زنند که اگر چه برای ایشان بسیار خطرناک و به نوعی بازی کردن با جان خود است اما چون در جهت گسترش دین و اعتلای کلمه حق می باشد فلذا بدون هیچ مزدی و با پذیرش خطرات، این نقشه را عملی می سازند. چنین اعمالی قطعا جز در مسائل معنوی و امور الهی صورت نمی پذیرد و این خود نشان از اثرگذاری بالای اسلام عزیز در جان ها دارد.
2- تعقل، لازمه پذیرش حق است: با دقت در داستان مذکور می یابیم آنچه سبب پذیرش حق است در فرد، معاشرت او با یک ولی الله یا رسول خدا (ص) یا کثرت دعوت شدن به حق و اموری از این قبیل نیست، مجموعه عوامل مختلف در دعوت به سوی حق همگی به منظور آماده نمودن ضمیر شخص و وادار نمودن او به تفکر است تا خود، حق را از باطل تشخیص داده و با میل درونی به سوی حق گرایش یابد. بسا افرادی سالیان سال در مجاورت رسول الله (ص) زندگی کردند اما عاقبه الامر یا اسلام نیاوردند و یا علی الظاهر مسلمان شدند و در مقابل عده ای مانند «عمرو» ابن جموح یا «اویس» بدون دیدن رسول الله (ص) و تنها با شنیدن کلمه حق، اسلام آوردند. اسلامی حقیقی و از سر تسلیم.
3- از دعوت عمومی و جهانی غافل نشویم: از دیگر نکات قابل ذکر در قصه اسلام آوردن عمرو ابن جموح توجه جوانان مسلمان به مشرکی سالخورده و ثروتمند است، مشرکی که آنقدر به شرک خود اهمیت می دهد که بت اختصاصی برای خود تهیه کرده!
متاسفانه در دوره حاضر در میان مسلمانان جهان کمتر کسی به تبلیغ گسترده جهانی و دعوتی عمومی فکر می کند، غالبا افکار ما بگونه ای است که مشرکان و صهیونیست و شیطان پرستان و یا بعضا حتی مسیحیان را قابل هدایت نمی دانیم، بخصوص اگر سالخوده یا ثروتمند باشند و در توجیه عملکرد خود می گوییم: او عمری در راه باطل قدم زده محال است اکنون به سوی حق بازگردد و یا در مورد ثروتمندان با حالتی ناامیدوارانه ادعا می کنیم ثروت او موجب کوری اش شده و ممکن نیست از راه خلاف بازگردد. متاسفانه این نوع تفکر در امر به معروف و نهی از منکر نیز وجود دارد، در شهرهای مختلف اسلامی شاهد هستیم عده ای بدون رعایت مهمترین بخش های دین یعنی انجام واجبات و ترک محرمات در میان ما زندگی می کنند اما ما به فکر ایشان نیستیم. بیشترین تبلیغات اسلامی متوجه گروههایی است که خود رنگ مذهبی دارند و از دستگیری از برادران و خواهران ایمانی دیگر غافلیم. ماجرای فوق درس خوبی است برای الگوئی عمومی در تبلیغ، بخصوص که شخص مورد دعوت هم از اشراف بوده و هم از متعصبین به دین خود و هم سالخورده!
ماجرای اسلام آوردن عمرو ابن جموح نشان می دهد حتی در بدترین شرایط امید بازگشت و اصلاح وجود دارد و نباید نا امید شد.


منابع :

  1. ابن هشام- السیره النبویه- جلد 2

  2. سیدهاشم رسولی محلاتی- درسهایی از تاریخ تحلیل اسلام- جلد 4

  3. محمدهادی یوسفی غروی- موسوعه‌التاریخ الاسلامی- جلد 1

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116066