اهمیت دوره قرون وسطی و رنسانس در الهیات مسیحی

توضیحى درباره اصطلاحات قرون وسطى و رنسانس

تعیین مرز میان دوره هاى تاریخى کار بسیار دشوارى است. این مشکل تا حدى به سبب نبود توافقى همگانى بر سر ویژگى هاى حیاتى این دوره هاست. در مورد «قرون وسطى»، «رنسانس»، و «دوره مدرن» داستان از این قرار است. همچنین تعریف بعضى از جنبش هاى فکرى در این دوره به ویژه اومانیسم با مشکلات عمده اى مواجه است. دوره قرون وسطى موجب پدید آمدن دو جنبش از جنبش هاى بسیار مهم در تاریخ تفکر یکى حکمت مدرسى و دیگرى اومانیسم است.
طى سال هاى 1300 تا 1500، حکمت مدرسى و اومانیسم بر سراسر جهان اندیشه از جمله جهان الهیات حکم مى راند. شاید چنین استدلال شود که با نزدیک شدن سال 1500، حکمت مدرسى نیز در حال افول بود، اما تا همین زمان نیز نفوذ عظیمى بر بسیارى از دانشگاه هاى اروپا مانند دانشگاه پاریس داشت. هرگونه کوششى براى درک تحولات الهیات مسیحى در این دوره یا درک فشارهاى دینى و فکرى که سرانجام موجب پدید آمدن نهضت اصلاح دینى شد، بسیار نیازمند درک ماهیت این دو جنبش است. دو جنبش یادشده داراى پیوند متقابلى با یکدیگرند، زیرا اومانیسم به عقیده همگان، پاسخى بود به فقر فرهنگى و سختگیرى بیش از حد حکمت مدرسى در زمینه الهیات.

اصطلاح قرون وسطى
اصطلاح «قرون وسطى» ابتدا به وسیله نویسندگان دوره رنسانس به کار رفت و به نظر مى رسد که در پایان قرن شانزدهم رفته رفته کاربردى همگانى پیدا کرد. نویسندگان دوره رنسانس سخت در پى آن بودند که دوره اى را بى اعتبار سازند که در میان شکوه و عظمت دوره باستان و عصر خود آنان قرار داشت. از این رو، آنها اصطلاح «قرون وسطى» را براى اشاره به دوره اى راکد و بى روح وضع کردند که حد فاصل میان دو دوره مهم و سازنده بود. صفت «وسطى» به معناى «سده هاى میانه» است. امروزه اصطلاح «الهیات قرون وسطى» در واژه هاى عمومى وارد شده و به طور کلى مى توان آن را چنین تفسیر کرد: «الهیات غرب اروپا در دوره اى که در حد فاصل پایان قرون تاریک تا قرن شانزدهم قرار دارد.» با این حال باید توجه داشت که این اصطلاح، اصطلاحى است غیر شفاف و بحث برانگیز که پذیراى تفسیرهاى گوناگونى است. با رخت بستن دوره به اصطلاح «قرون تاریک» از غرب اروپا و آغاز «قرون وسطى»، شرایط براى احیاى همه زمینه هاى فعالیت هاى علمى فراهم گشت. بازگشت نسبى ثبات سیاسى به فرانسه در اواخر قرن یازدهم، موجب تسریع در ظهور مجدد دانشگاه پاریس شد. این دانشگاه به سرعت به مثابه مرکز فکرى اروپا شناخته شد.

تأسیس مکتبهاى الهیاتى

در ساحل چپ رودخانه سن و درایه دو لاسیته و در کنار کلیسای جامع و تازه تاسیس نوتردام پاریس تعدادى از مکتب هاى الهیاتى تأسیس شد. از جمله این مکتب ها، کالج سوربن بود که سرانجام به چنان شهرتی دست یافت که «سوربن» کم کم به علامت اختصاری دانشگاه پاریس تبدیل شد. حتی در قرن شانزدهم، پاریس به شکل گسترده ای مرکز اصلی مطالعات در زمینه الهیات و فلسفه بود که از جمله دانشجویان آن می توان از چهره های برجسته ای چون اراسموس روتردامی و ژان کالون یاد کرد. در سایر نقاط اروپا، به سرعت مراکز مطالعاتى مشابهى تأسیس شد. تحول در زمینه الهیات با برنامه اى جدید آغاز گشت که تمام توجه آن به تقویت جنبه هاى فکرى، قانونى و معنوى زندگى کلیساى مسیحى بود.

تأثیر تحولات فرانسه در دوره قرون وسطى
بخش نخست دوره قرون وسطى تحت تأثیر تحولات فرانسه بود. تعدادى از صومعه ها توانستند نویسندگان و متفکران برجسته مسیحى را تربیت کنند که از میان آنها مى توان از کسانى چون لنفرانک (حدود 1010ـ1089) و آنسلم (حدود 1033ـ1109)، هر دو از صومعه بک در نرماندى، یاد کرد. دانشگاه پاریس به سرعت موقعیت خود را به عنوان مرکز اصلى تأملات الهیاتى تثبیت کرد. از جمله محققان این دانشگاه مى توان از کسانى چون پیتر آبلار (1079ـ1142)، آلبرت کبیر (حدود 1200ـ1280)، توماس آکویناس (حدود 1225ـ1274) و بوناونتوره (حدود 1217ـ1274) نام برد. قرن چهاردهم و پانزدهم شاهد توسعه چشمگیر بخش دانشگاه در اروپاى غربى بود و این در شرایطى بود که دانشگاه هاى تازه و مهمى در آلمان و سایر نقاط در حال تأسیس بود.

نقش پیتر لومبار

یکى از منابع اصلى توجه به الهیات در قرون وسطى نیز با پاریس ارتباط داشت. پیتر لومبار براى مدتى پیش از سال 1140 براى تدریس وارد این دانشگاه شد. یکى از دغدغه هاى اصلى او این بود که دانشجویان را به دست و پنجه نرم کردن با مسائل دشوار در الهیات وادار کند. سهم او عبارت بود از یک کتاب درسى که شاید یکى از کسل کننده ترین کتاب هایى است که تا به حال نوشته شده است. کتاب Sententiarum libri quattuor یا چهار کتاب جملات، مسائلى را از کتاب مقدس و نویسندگان آباء گرد هم آورد و آنها را بر حسب موضوعات مرتب ساخت. تکلیفى که پیتر بر عهده دانشجویان گذاشته بود، ساده بود: نقل قول ها را درک کنید.
این کتاب اهمیت بسیارى در بسط سنت آگوستینى داشت، زیرا دانشجویان ناگزیر بودند که با اندیشه هاى آگوستین دست و پنجه نرم کنند و با ارائه تبیین هاى الهیاتى مناسب براى موارد ناسازگار، متونى را که آشکارا متناقض با هم بود، آشتى دهند. بعضى از نویسندگان کوشیدند تا با خاطرنشان کردن عباراتى که احیانا ناسازگار است (مانند این دیدگاه که مسیح به عنوان یک بشر وجود خارجى نداشت، دیدگاهى که به «نیهیلیسم (پوچ گرایى) در مسیح شناسى» معروف است) مقدمات ممنوع شدن این کتاب را فراهم سازند. با این حال، تا سال 1215 این کتاب جایگاه خود را به عنوان مهم ترین کتاب درسى زمان خود تثبیت کرد. الهیدانان خود را ناگزیر از آن مى دیدند که به شرح کتاب لومبار بپردازند. حاصل این نوشته ها که معروف به شروحى بر جملات است، یکی از متداولترین سبک های الهیاتی قرون وسطی است. برجسته ترین نمونه ها، مربوط به توماس آکویناس، بوناونتوره و دانز اسکوتس است.

اصطلاح رنسانس

اصطلاح فرانسوى «رنسانس» امروزه به شکلى عام و فراگیر براى اشاره به احیاى ادبى و هنرى قرن چهاردهم و پانزدهم در ایتالیا به کار مى رود. در سال 1546، پائولو جیوویو از قرن چهاردهم به عنوان «قرنی مبارک که در آن، ادبیات لاتین تولدی دیگر یافت» یاد کرد. بعضی از مورخان به ویژه یاکوب بورکهارت، معتقدند که رنسانس موجب پدید آمدن عصر جدید شد. بورکهارت بر این باور است که در همین عصر بود که بشر در نخستین اندیشه درباره خود، خویشتن را فردی مستقل یافت. به دلایل مختلفى، تعریف کاملا فردگرایانه بورکهارت از رنسانس تا حد زیادى مورد تردید قرار گرفته است. اما بى شک، به یک معنا حق با بورکهارت است. چیزى بدیع و نشاط انگیز در ایتالیاى دوره رنسانس پدیدار گشت; چیزى که توانست براى نسل هاى مختلف متفکران جاذبه داشته باشد. این مطلب چندان روشن نیست که چرا ایتالیا به طور کلى خاستگاه این نهضت نو و باشکوه در تاریخ اندیشه بشر شد، اما عوامل زیر تا حدودى به این مسئله مربوطند.
1- الهیات مدرسى که نیروى فکرى عمده در قرون وسطى بود، هرگز تأثیر و نفوذ به خصوصى در ایتالیا نداشت. هر چند بسیارى از ایتالیایى ها در الهیات شهرت یافتند (مانند توماس آکویناس و گرگورى اهل ریمینى) ولى آنها به طور کلى در شمال اروپا فعال بودند; ازاین رو، خلأى فکرى در طول قرن چهاردهم پدید آمده بود. این خلأ مى بایست به شکلى پر مى شد. اومانیسم دوره رنسانس این خلأ و فاصله خاص را پر کرد.
2- ایتالیا مالامال از بقایاى محسوس و عینى عظمت و شکوه تاریخ باستان بود. آثار به جاى مانده از ابنیه و ساختمان هاى روم باستان در سراسر این سرزمین یافت مى شد و به نظر مى رسد این آثار به جاى مانده در زمان رنسانس، جرقه هایى براى توجه به تمدن روم در دوره باستان و انگیزه و محرکى براى متفکران آن براى بازیابى شور و نشاط فرهنگ کلاسیک روم در هنگامى بود که آن را از جهت فرهنگى بى روح و خالى از لطافت مى پنداشتند.
3- همزمان با فروپاشى بیزانس و سقوط نهایى قسطنطنیه در سال 1453، متفکران یونانى زبان به طور دسته جمعى به سوى غرب مهاجرت کردند. ایتالیا نیز در همسایگى نزدیک با قسطنطنیه قرار داشت و در نتیجه بسیارى از این مهاجرین در شهرهاى آن ساکن شدند. در چنین شرایطى، احیاى زبان یونانى و به تبع آن، احیاى آثار کلاسیک یونان اجتناب ناپذیر بود. یکى از عناصر اصلى در جهان بینى رنسانس ایتالیا، بازگشت به شکوه و عظمت فرهنگى دوران باستان و به حاشیه راندن دستاوردهاى فکرى قرون وسطى بود.
نویسندگان رنسانس توجه اندکى به دستاوردهاى قرون وسطى داشتند و آنها را کم اهمیت تر از دستاوردهاى دوران باستان مى دانستند. همان چیزى که درباره فرهنگ به طور کلى صدق مى کرد، درباره الهیات نیز صادق بود. آنها دوره متأخر باستان را در مجموع مهمتر از آثار الهیاتى قرون وسطى چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ سبک مى دانستند. در واقع، شاید بتوان رنسانس را تا حدى واکنش علیه رویکردى دانست که به شکل روزافزونى به دانشکده هاى ادبیات و الهیات در دانشگاه هاى شمال اروپا منسوب بود. نویسندگان رنسانس که از فنى بودن زبان و مباحثات اصحاب مدرسه به خشم آمده بودند، همه آنها را به کنارى راندند. در مورد الهیات مسیحى، کلید آینده در تماس مستقیم با متن کتاب مقدس و آثار دوره آباء قرار داشت.


منابع :

  1. آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116099