نظر هانس کونگ نسبت به پاپ و کلیسای کاتولیک (اقتدار پاپ)

هانس کونگ، یکی از شخصیت های تأثیر گذار در کلیسای کاتولیک، نامش همراه «شورای واتیکانی دوم» به عنوان مشاور پاپ ژان بیست و سوم معروف است. نگاه انتقادی او به دستگاه کلیسای کاتولیک در طول دوره «شورای واتیکانی دوم» و پس از آن بر هیچ متفکری پوشیده نیست. نگارش اثر مهم وی به نام خطاناپذیری پرسشی بی پاسخ به خروج وی از کالج کاتولیکی منجر شد.

اقتدار پاپی

در سال های پس از اصلاح دینی، دو نگرش متفاوت در خصوص مرجعیت در کلیسای کاتولیک وجود داشتند: یک دیدگاه، که در کلیسا در اقلیت بود، می گفت پاپ در چارچوب اصول و قوانین کلیسایی رهبر است و ضمن تأکید بر اقتدار شورای عمومی کلیسایی بر پاپ، بر این باور بود که تا وقتی کلیسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلان نداشته، نظر وی قابل اصلاح است. دیدگاه دیگر قایل بود پاپ رهبر مطلق در کلیساست و شوراهای عمومی اعتبار خود را از او می یابند. در این زمینه، در «شورای واتیکانی دوم» مبحث «اقتدار پاپی» که در «شورای واتیکانی اول» بر آن تأکید شده بود، مورد بررسی قرار گرفت و کوشش هایی صورت گرفتند تا به بازسازی و نوسازی آن بپردازند. اما در این شورا ضمن تأکید بر دیدگاه سنتی و اقتدار مربوط به سلسله مراتب اسقف ها، شورا اعلان داشت این قدرت باید در مسیر تهذیب و تعلیم پیروان مورد توجه باشد و خود قدرت باید همواره متذکر این باشد که هر کس بزرگتر است باید کوچکتر گردد و همیشه خود را وقف خدمت به دیگران ببیند.
در این میان، هانس کونگ از مشهورترین مخالفان و ناراضیان دیدگاه اقتدار پاپی است و طرفدار دیدگاه اول است. وی اظهار می دارد تا وقتی کلیسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلام نکرده است دیدگاه پاپ قابل اصلاح است; چرا که پاپ خطاپذیر است. کشمکش های او با دربار پاپ، در مطبوعات از پوشش تبلیغاتی گسترده ای برخوردار شدند و زمانی که سرانجام به عنوان یک متأله کاتولیک در 18 دسامبر 1980 مورد انکار قرار گرفت، واکنش زیادی را موجب گشت و برخی این عمل واتیکان را همچون لکه سیاه وحشتناکی بر چهره کلیسا ارزیابی کردند و آن را حاکی از تلاش محافظه کارانه در کلیسا تلقی نمودند. مسئله هانس کونگ از آن نظر حایز اهمیت است که از سال 1980 تا کنون درباره رابطه متألهان با اقتدار کلیسا مطالب زیادی به نگارش درآمده و تا به امروز همچنان تنش زیادی در کلیسا در خصوص این مسئله وجود داشته است.

آموزه های کلیسای کاتولیک

به طور کلی، آموزه های کلیسای کاتولیک از دو بخش «خطاپذیر» و «خطاناپذیر» تشکیل شده اند. «آموزه های خطاناپذیر» آن دسته از دیدگاه های کلیسا را در برمی گیرند که کلیسا خود را بی چون و چرا ناگزیر به اجرای آنها می داند. در عصر نوین، بیانات خطاناپذیر بسیار نادرند. از جمله این آموزه ها عبارتند از آبستنی بی شائبه حضرت مریم (ع) (1854)، موضع خطاناپذیر پاپ (1870) و عروج مریم عذرا (ع) به آسمان (1950). «آموزه های خطاپذیر» همان تفسیرهای به روز پاپ از ایمان و اخلاقیات کلیسایی هستند. این ها موقت و اصلاح پذیرند و لزوما از خطا مصون نمی باشند. آموزه «خطاناپذیری پاپ» همزمان با تفوق پاپی بر کلیسا شکل گرفت و در سراسر قرون وسطا ادامه یافت و در مواردی همچون احکام، فرمان ها و بیانات پاپ ها و متألهان و مجموعه قانون های شرعی به بیان درآمد. البته از اطراف و اکناف، این فکر به چالش خوانده شد و خاطرنشان گردید که پاپ های متعددی از قبیل لیبریوس (352ـ366Liberius;) و ویژیلیوس (537ـ555 vigilius;) و هونوریوس (625ـ638 Honorius;) دچار خطا شده اند و حتی خود قانون شرع امکان انحراف یک پاپ از ایمان خویش را پذیرفته است.
با این همه، اصل «کلیسای رمی هرگز نلغزیده است» بر جای ماند. در تقویت این اندیشه، نباید نقش توماس آکوئیناس را نادیده گرفت; آنجا که می گوید: «پاپ کلیسای جهان شمول را، که امکان ندارد خطا کند، نمایندگی می نمود.» در حال حاضر، بحث های فراوانی درباره منصب پاپی و موضوع خطاناپذیر بودن پاپ مطرحند، به خصوص پس از انتشار اعلامیه پاپ به نام «زندگی انسانی» درباره عدم استفاده از وسایل ضد بارداری در سال 1968، این بحث زنده تر شد. در اواخر دهه شصت تشکل های قلیلی وجود داشتند، اما هانس کونگ سبب برپایی نبردی به هنگام انتشار کتاب خطاناپذیری شد.
هانس کونگ ادعای خطاناپذیری پاپ را یکی از موانع اصلی احیا و تجدید کلیسا یافت و به اثبات این نکته مبادرت ورزید که خطاناپذیری بنابر مبانی کتاب های فلسفی، تاریخی و الهیاتی غیر قابل دفاع است. مخالفان هانس کونگ در براهین وی، خلل بسیار یافتند و فهرست او از خطاناپذیری پاپی را نارسا خواندند. وی همچنین متهم گردید که به یک هدف پوشالی و فرضی حمله می کند; یعنی به یک تعبیر مبالغه آمیز و مطلق گرا از خطاناپذیری پاپ که تنها از برخی نوشته های مربوط به الهیات پیش از «شورای واتیکانی دوم» یافت شد و اکنون از رواج افتاده است. اما به مرور زمان، با بررسی های تاریخی در این زمینه، اعتراضات هانس کونگ به ناگهان، اعتبار بیشتری کسب کرد.

خطاناپذیری پاپ

موضوع خطاناپذیری از جمله موضوعاتی است که کلیسای کاتولیک بدان پرداخته و از اهمیت بسیاری برخوردار است. آنجا که پاپ درباره کلیسا سخن می گوید یا شوراهای کلیسایی تصمیمی راجع به کلیسا می گیرند یا وقتی اسقف ها به همراه پاپ درباره حقیقتی مربوط به ایمان یا اخلاق موافقت می کنند، در این موارد آموزه خطاناپذیری مطرح است. البته آنچه بیشتر مورد بررسی قرار گرفته «خطاناپذیری پاپ» است که همین امر مورد اعتراض هانس کونگ قرار گرفته است; وی می گوید: «شورای واتیکانی اول» به جای اینکه به بررسی «خطاناپذیری کلیسا» بپردازد، به «خطاناپذیری پاپ» پرداخته است. بر این اساس، برخی معتقدند: پاپ فقط در امور اعتقادی حق تصمیم گیری دارد و نه در موضوعات اخلاقی; مثل کنترل موالید.
عده ای دیگر بر این اعتقادند که قدرت پاپی فقط در تفسیر لوازم اخلاقی وحی مسیحی است، نه در نتیجه گیری از هر نوع قانون طبیعی. یک دیدگاه دیگر هم این است که شخص مسیحی نباید از پی روی فرامین وجدان خویش منع شود، حتی با تهدید حکم تکفیر. کسی که در این تعارض غم انگیز قرار بگیرد باید ایمان خویش، حتی حکم سخت تکفیر، را تحمل کند. البته ناگفته نماند که این بحث در کلیسای ارتدکس و کلیسای پروتستان نیز مطرح است که اتفاقا هانس کونگ ضمن بیان تاریخچه طرح واژه «خطاناپذیری»، آن را در هر سه شاخه کلیسای شرقی، کلیسای غربی و پروتستان ها بررسی می کند و می گوید: «اینکه در کلیسای شرقی تعالیم شوراها را خطاناپذیر می دانند یا در کلیسای غربی تعالیم پاپی و کلیسایی را خطاناپذیر می دانند و در کلیسای پروتستانتیسم کتاب مقدس را خطاناپذیر می دانند، این ها تمام نیست، بلکه این خدا و عیسی هستند که خطاناپذیرند.»
پس ادعای هانس کونگ این است که خطاناپذیری در مورد خدا و عیسی متصور است و در دیگر موارد، که در هر کدام از کلیساهای مسیحی بدان ها توجه شده، درست نیست. بدین منظور، وی به نقد و بررسی این موضوع در هر یک از شاخه های کلیسایی می پردازد. اما راجع به کلیسای غربی، که به «کلیسای کاتولیکی» معروف است، اشکال وی هم ناظر به تعالیم کلیسایی است و هم ناظر به مقام پاپی. هانس کونگ در مورد «خطاناپذیری» می گوید: «این واژه به مرور زمان، وارد سنت کلیسایی شده است و منبع مشخصی که بتوان به آن استناد کرد، وجود ندارد، جز اینکه «شورای واتیکانی دوم» به «شورای واتیکانی اول» استناد می کند که آن شورا نیز هیچ شاهدی از کتاب مقدس برای قضایای خطاناپذیری نیاورده است. از سوی دیگر، الهیات مدرسی جدید نیز نمی تواند از کتاب مقدس یا سنت قدیمی، ضرورت یا حتی صرف امکان چنین قضایایی را اثبات کند، فقط می گوید وعده ای که در کتاب مقدس به کلیسا داده شده، مستلزم وجود چنین خطاناپذیری است. اینکه این وعده ممکن است بدون فرض قضایای خطاناپذیری نیز محقق شود در شورای واتیکانی اول و دوم مورد بحث قرار نمی گیرد. «شورای واتیکانی اول» آن را مفروض می گیرد و این واقعیت را مسلم می انگارد که این وعده به کلیسا بدون فرض این خطاناپذیری امکان ندارد. در واقع، شورا به جای اینکه به خطاناپذیری کلیسا بپردازد، به خطاناپذیری پاپ پرداخت.»
به دلیل آنکه وی منتقد خطاناپذیری پاپ است و اعتقاد دارد که مناسب بود شورای واتیکانی اول و دوم به خطاناپذیری کلیسا می پرداختند، همین بحث را پیش کشیده است و به بررسی آن می پردازد.

آیا کلیسا خطاناپذیر است؟
وی در جواب از این سؤال که «آیا کلیسا خطاناپذیر است؟» می گوید آنچه واقعیت دارد این است که از یک سو، هیچ مسیحی نمی تواند منکر وعده های داده شده به کلیسا باشد که برای آن ها شواهدی از کتاب مقدس وجود دارند; و از سوی دیگر، خطاهای کلیسا را باید قبول کرد; خطاهایی که هیچ عاقلی نمی تواند آن ها را نپذیرد; زیرا اولا، الهیات کاتولیک حاوی قضایای معین و نیز شعائر و قواعد ایمانی است که نمی توان آن ها را خالی از خطا دانست; ثانیا، به ویژه باید امکان خطا در جملات و تعاریف سلبی را جدی گرفت، از آن حیث که آن ها قضایای جدلی به قصد رفع خطا بوده اند; ثالثا، تنها یک پرسش وجود دارد و آن اینکه آیا قضایای استثنایی از کلیسا وجود ندارند که ذاتا خالی از خطا باشند؟
ما چنین پاسخ می دهیم که اولا، مطابق مقام تعلیمی عادی، دست کم یک آموزه به عنوان آموزه خطاناپذیر کلیسا وجود دارد که توسط بسیاری از افراد اهل کلیسا و بسیاری از الهی دانان خطا و اشتباه تلقی می شود; ثانیا، نکته حیاتی که نه شورای یک و دو آن را نشان دادند و نه الهی دانان، این است که کلیسا و رهبری آن یا الهیات آن می توانند قضایایی را مطرح کنند که ذاتا نمی توانند خطا باشند; ثالثا، نمی توان انکار کرد که خطاهای عینی توسط مقام تعلیمی کلیسا پیش آمده اند. هانس کونگ می گوید: «کلیسا علی رغم همه خطاهای ممکن، حق است و حق باقی می ماند.»
توضیح اینکه با تمسک و حمایت کتاب مقدس، که حامل شواهدی بر حفظ حقیقت کلیساست و هیچ ذکری از قضایای خطاناپذیر کلیسا نمی کند، می توان این موضع را تقویت کرد. از سوی دیگر، این موضع با واقعیات تاریخ کلیسا سازگار است. وجود بسیاری از خطاهای مقام تعلیمی از یک سو، و حفظ و بقای کلیسا و اعلان آن در طول دو هزار سال از سوی دیگر، همگی حکایت از این دارند که کلیسای کاتولیک محفوظ مانده است. البته به یک معنای دیگر، می توان گفت کلیسا خطاناپذیر است; بدین معنا که آن در راه و جاده حقیقت است و علی رغم همه خطاها و وسوسه ها، کارهای نادرست سر انجام در راه حقیقت قدم برمی دارند و به حقیقت می رسند; همان وعده ای که به آن ها داده شده است; مانند قوم قدیم خدا که به رغم همه خطاها و اشتباهات، خدا آنان را به راستی هدایت نمود.
با این معنا از «خطاناپذیری»، آیا بهتر نیست که واژه دیگری به جای «خطاناپذیری» به کار ببریم؟ به دو دلیل، واژه «خطاناپذیری» امروزه موجب سوء فهم و گمراهی می شود. اول اینکه اشارات اخلاقی دارد; یعنی دلالت بر عدم خطا و بی خطایی دارد. دوم اینکه ارتباط وثیقی با قضایای خطاناپذیر پیدا می کند. بنابراین، ما واژه «زوال ناپذیری» را یا «ثبات و دوام در حقیقت» را جایگزین واژه «خطاناپذیری» می کنیم. گرچه در الهیات، واژه های «دوام» و «زوال ناپذیر» با وجود کلیسا ارتباط دارند، نه با حقیقت آن، اما گفتنی است که وجود و حقیقت کلیسا از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. مراد آن است که کلیسا بر حقیقت خود باقی می ماند و خطاها و نواقص، آن را دچار زوال نمی کنند. بنابراین، خطاناپذیری مخصوص و محدود به خداست. شواهد تاریخی نیز این دیدگاه را تأیید می کند و پیشتر نیز کسانی آن را مطرح کردند.

فرق میان کلیسا و دیگر نهادهای انسانی
آن گاه به این مطلب اشاره می کند چه فرقی است میان کلیسا و دیگر نهادهای انسانی؟ او در مقام جواب، می گوید از جهت شمول خطا و اشتباهات، تفاوتی نیست، بلکه تفاوت در این است که به کلیسا وعده ای داده شده است; وعده در راه حق بودن; این وعده، علی رغم همه خطاها و اشتباهات، در نهایت، کلیسا بر همه آنها فائق می آید و به راه حقیقت رهنمون می شود. در واقع، خدا خود بقای حقیقت آن را تضمین کرده است. آیا این دوام و ثبات یک نظریه غیر واقعی و شعاری نیست؟ این ثبات و دوام، حقیقت ایمان است. تنها مؤمنان می توانند معنای واقعی «عشق و محبت» را بفهمند. این وعده همیشه چالشی برای ایمان است و هر کسی که به این چالش پاسخ دهد، در این حقیقت سهیم می شود.

اختلاف جهان مسیحیت درباره مسئله «خطاناپذیری»

در ادامه، هانس کونگ به اختلافی که در جهان مسیحیت در همین زمینه صورت گرفت، می پردازد و می گوید مسئله «خطاناپذیری» از جمله مسائلی است که در عالم مسیحیت موجب تفرقه شده. لوتر به صراحت، اعلان داشت که هم پاپ و هم شورا ممکن است مرتکب خطا شوند. از آن زمان به بعد، همه کلیساهای اصلاح شده قایل به خطاپذیری پاپ شدند و نیز همین ایده جزو ارکان 39 گانه کلیسای «انگلیکن» است. از نظر لوتر، شوراها مرجعیت دارند، اما نه مرجعیت ذاتی، بلکه مرجعیتی مبتنی بر مشروعیت حقیقت تصمیمات خود; یعنی زمانی که حقیقت پیام بشارت را پشتوانه خود دارند، مشروعیت کلیسا مبتنی بر مشروعیت معنوی است. لوتر همچنین به هدایت کلیسا توسط روح القدس نیز باور داشت، اما این کلیسا غیر از کلیسای رسمی با پاپ و اسقف هاست، ستون و استوانه حقیقت است (تیموتائوس اول، 3:15) و تداوم و ثبات این کلیسا مورد قبول لوتر بود. اما این تداوم به واسطه هدایت روح القدس با سنت رسمی و جانشینی رسولی مورد ادعای کلیسا یکی نبود.

قبول دوام یا ثبات کلیسا در کلیسای کاتولیک
با قبول خطاناپذیری یا دوام کلیسا بر خلاف مخالفان کاتولیک، ارکان 39 گانه کلیسای انگلیکنی نیز مانند کلیساهای اصلاح شده بر معنای کلیسا به عنوان جماعت و جامعه مؤمنان، که در آن کلام خدا تعلیم داده می شود، تأکید می کند و مرجعیت شوراها و تصمیمات آن ها را قبول نمی کند و می گوید تنها زمانی مرجعیت دارند که کتاب مقدس را پشتوانه خود داشته باشند. اما باید توجه داشت که با تفسیری که ما از دوام یا ثبات کلیسا عرضه داشتیم که مبتنی بر حضور روح القدس و اعلام کلام خدا و وحدت مؤمنان بود، ولی مبتنی بر قضایای خطاناپذیر نبود، می توان دیدگاه مصلحان را با این دیدگاه یکی دانست و قدمی در جهت توافق وحدت کلیسایی برداشت.
منشورات اخیر کاتولیکی، گرچه به قضایای خطاناپذیر و خطاناپذیری پاپ نمی پردازند، گرایش آن ها به توضیح، از دو جنبه قابل توجه است. اول برای خطاناپذیری پاپ تفسیرهای محدودتری از تفسیر واتیکان اول و مرتبط با خطاناپذیری کلیسا ارائه می شوند; و دوم بر خطاناپذیری جامعه مؤمنان در مقابل خطاناپذیری مقام تعلیمی تأکید می شود.

دوام یا ثبات کلیسا در کلیسای شرقی ارتدکس
وی درباره کلیسای شرقی ارتدکس می گوید: «این کلیسا بر خلاف کلیسای کاتولیکی، که متمرکز در خطاناپذیری پاپ است، توجه به خطاناپذیری کل کلیسا دارد.» پطریک های شرقی در جواب به پاپ پیوس نهم در سال 1848 نوشتند: «در میان ما، نه پطریک ها و نه شوراها نمی توانند تعالیم جدیدی ارائه دهند، حفاظت از دین بر عهده تمام مجموعه کلیسا (یعنی مردم) است.» اما باید بدانیم که موضع کلیسای شرقی درباره خطا ناپذیری کلیسا، که مستلزم قضایای خطاناپذیر باشد، واضح نیست. اگر آن ها نیز به خطاناپذیری، که مستلزم قضایای خطاناپذیر است، قایل باشند، به همان مشکلات مربوط به غرب دچار خواهند شد. حد اقل چیزی که در مورد کلیساهای شرقی می توان گفت این است که آن ها به نوعی، به خطاناپذیری شوراهای کلیسایی و شوراهای وحدت کلیسایی قایلند، گرچه این همه توسط برخی از الهی دانان آن ها مورد تردید است. در اینجا به دو گروه از مشکلات مربوط به کلیسای ارتدکس اولیه و سنت مشترک مسیحی اشاره می شود که دلالت می کنند چیزی به نام «خطاناپذیری ذاتی» شوراهای کلیسایی وجود ندارد. از یک سو، یک وحدت رویه در شورای آن دیده نمی شود، و از سوی دیگر، نقد و ابرامی که شوراها از یکدیگر دارند، عملا موضوع خطاناپذیری را منتفی می کند. بنابراین، می توان گفت: این وحدت گرایی شوراها نیست که تصمیمات آن ها را بر ما الزام آور می سازد، بلکه حقانیت و راستی آن هاست که حایز اهمیت است.

دوام یا ثبات کلیسا در کلیسای پروتستان

اما در خصوص کلیسای پروتستان و اهمیت دادن این کلیسا به کتاب مقدس! هانس کونگ این سؤال را مطرح می کند که آیا می توان خطاناپذیری کتاب مقدس را جایگزین خطاناپذیری مقام تعلیمی کلیسا کرد؟ لوتری ها با استفاده از آموزه «الهام» بر خطاناپذیری کتاب مقدس تأکید کردند و گفتند: «گرچه نویسندگان کتاب مقدس انسان بودند و همه نواقص و خطاهای انسانی داشتند، اما تحت تأثیر روح القدس، متون مقدس را نوشتند. از این رو، کتاب مقدس خالی از خطاست.» این نظریه در عصر روشنگری دچار تزلزل شد. تفاسیر و نقدهای تاریخی ثابت کردند، که کتاب مقدس متنی کاملا انسانی و تاریخی است و خطاپذیری آن کاملا آشکار گشت. اما بسیاری از بنیادگرایان پروتستان همچنان بر خطاناپذیری کتاب مقدس پایبند ماندند; مانند پایبندی کاتولیک ها بر خطاناپذیری پاپ و کلیسا.
میان کاتولیک ها، «خطاناپذیری» مربوط به قضایای خطاناپذیر مقام تعلیمی کلیسا بود و میان پروتستان ها، مربوط به قضایای خود کتاب مقدس. همان گونه که یهودیان فلسطین خود خدا را دخیل در نوشتن کتاب مقدس عبری می دانستند و در این زمینه، آگوستین متأثر از نظریه های هلنی، الهام نویسندگان کتاب مقدس را ابزارهای روح القدس می دانست. تأثیر آگوستینی در سراسر قرون وسطا تا دوران جدید برقرار بودند. در شورای «ترانت» اظهار داشتند: «کتاب مقدس و سنت نامکتوب یا مستقیما از عیسی (ع) رسیده یا ملهم از روح القدس است.» در آیین پروتستان نظریه «الهام» به نحو نظام مندی مطرح شد. در شورای واتیکانی اول مسئله «وحی و الهام خطاناپذیر» کتاب مقدس مطرح شد و در زمان لئوی سیزدهم (Leo XIII) خطاناپذیری کامل و مطلق کتاب مقدس در دائرة المعارف های پاپی به صراحت بیان شد. در «شورای واتیکانی دوم» نیز تلاش در جهت چنین متنی صورت گرفت، اما ژان بیست و سوم برای عدم انجام این کار دخالت کرد. در این شورا، عبارت «هر نوع خطا» حذف شد.


منابع :

  1. هانس کونگ- تاریخ کلیسای کاتولیک- ترجمه حسن قنبری- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

  2. تونی لین- تاریخ تفکر مسیحی- ترجمه روبرت آسریان- تهران- فرزان- 1380

  3. لیلی مصطفوی کاشانی- شورای واتیکان دو میعادگاه کلیسای کاتولیک با تجدّدگرایی- تهران- مرکز مطالعات فرهنگی ـ بین المللی- 1378

  4. مرتضی صانعی- مقاله هانس کونگ; فریادگر کلیسای کاتولیک- مجله معرفت

  5. حسن‌ قنبری‌- مقاله گفتگو بر پایه‌ اخلاق‌؛ نگاهی‌ به‌ آثار و اندیشه‌های‌ هانس‌ کونگ‌- موسسه گفتگوی ادیان- ماهنامه اخبار ادیان- شماره 4- آبان ماه 1382

  6. متاله معاصر آلمانی- مروری بر آرای هانس کونگ- مقاله صلح در سایه‌ گفتگو

  7. هانس کونگ- مقاله مسیحیت و مدرنیته به روایت هانس کونگ- ترجمه حسن قنبرى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 20

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116142