اثبات ادعاهای معرفتی مسیحیت درباره خدا (نیاز به الهیات نظام مند)

چرا یک شخص باید نسبت به عضویت در کلیساى مسیحى متعهد شود؟
در تاریخ مسیحیت همواره سؤالى اساسى مطرح بوده که پاسخ مى طلبیده است: چرا یک شخص باید نسبت به عضویت در کلیساى مسیحى متعهد شود؟ یک یهودى، یهودى متولد مى شود، ولى کسى مسیحى متولد نمى شود و باید دوباره متولد شود. یقینا از قرن چهارم به بعد غسل تعمید در بیشتر موارد، در اوایل طفولیت اجرا مى شده است. این امر با این فرض که کسى از هنگام تولد مسیحى باشد، چندان متفاوت به نظر نمى رسد. با این حال نشانه غسل تعمید باید در طول زندگى همراه فرد باشد، وگرنه به نمادى بى محتوا مبدل مى گردد. زندگى یک مسیحى در ابتدا نه با تغییر کیش شخصى، بلکه با غسل تعمید آغاز مى شود، اما این تعمید باید بارها تا لحظه مرگ یادآورى و تجدید شود. بنابراین، مسیحى بودن امرى بسیار شخصى است.

علل و عوامل مسیحى شدن هر فرد
همه انواع علل و عوامل خاص در سرگذشت مسیحى شدن هر فرد وجود دارد، اما در هر حال او باید مؤمن گردد، و ایمان مسیحى همواره اعتقاد به خدا و عیسى مسیح بوده است. آنچه یک فرد را مسیحى مى سازد عبارت است از: «اعتراف به اینکه در عیسى مسیح خدا عمل کرده است تا نوع انسان، و از طریق نوع انسان همه مخلوقاتش، را اصلاح کند و با خود آشتى دهد.» مسیحى بودن تفاوت اساسى دیگرى با یهودى بودن یا مثلا هندو بودن دارد. شخص از هنگام تولد عضوى از قوم یهود یا هندو است. ممکن است تصدیق ایمان آباء و اجداد و اطاعت از قوانین سنتى زندگى مهم باشد، اما اعتراف شخصى باعث یهودى یا هندو بودن نمى شود. درباره مسیحیان، اعتراف شخصى فرد به مسیح، باعث مسیحى بودن او مى شود. این امر بر غسل تعمید شخص مبتنى است و البته تعمید تنها منحصر در این موضوع نیست. خدا زندگى انسان را در غسل تعمید یک بار و براى همیشه به سوى چیزى فرا خوانده که فراتر از توان انسان نسبت به اجابت دعوت او در هر لحظه خاص است. با این حال اعتراف مسیحی به ایمان، به صحت غسل تعمید مسیحی بستگى دارد. تعمید مسیحی تنها در ایمان شخصى فرد زنده و فعال است. این مشکل آنگاه حاد مى شود که توجه شود که خدایى که مسیحیان به عنوان خداى واقعى باور دارند و به او اعتراف مى کنند، دقیقا همان خداى یهودى و کتاب مقدس عبرانى است. چه چیزى در این جهان مى تواند یک شخص را برانگیزد تا خداى ملت دیگرى را بپذیرد؟ ممکن است گفته شود عیسى و تعالیم او. اما خود عیسى یک یهودى بود و بیشتر مسیحیان این گونه نیستند. ممکن است براى یک یهودى این طبیعى باشد که خداى نیاکان خود را گرامى بدارد، هرچند حتى این امر شرط یهودى بودن نیست. اما مسیحیانى که پیشینه شان به امت ها غیر یهودیان برمى گردد، و تنها با اعتراف به خداى بنى اسرائیل عضوى از جامعه مسیحى مى شوند، چرا باید چنین عملى را انجام دهند؟

نیاز به الاهیات نظام مند
کانون موضوع بحث، یعنى نیاز به الاهیات نظام مند، به این دلیل است که چون همه این امور به مسئله حقانیت و صدق بستگى دارد: اگر فرض شود که خداى بنى اسرائیل و خداى عیسى یکى است و تنها خداى واقعى است، در این صورت، و تنها در این صورت، دلیل کافى براى اعتقاد به این خدا، حتى براى غیر یهودى، وجود دارد. در داستان مسیحى شدن هر شخص، یا اجابت هر شخص به ندایى که در حادثه تعمید زندگى هاى مسیحی را طلب مى کند، عوامل و انگیزه هاى بسیارى در جذب انسان به ایمان مسیحى شرکت دارند؛ بسیارى از این عوامل و انگیزه ها ممکن است کمابیش تصادفى باشند، اما اگر خدایى که عیسى اعلام مى کرد، یعنى خداى بنى اسرائیل، خداى یگانه واقعى نباشد، همه این امور، و حتى شخصى ترین تجربه هاى ما، ظاهرى یا فریبنده از کار درمى آیند. در مسیحى بودن یک فرد، همه چیز به واقعیت خدا بستگى دارد. این امر نه تنها اهمیت اساسى باور و اعتقاد را بیان مى کند، بلکه بیانگر اهمیت الاهیات در تاریخ کلیساى مسیحى نیز هست. اگر داستان عیسى مسیح و خداى او صرفا یک داستان افسانه اى (به معناى قصه اى تخیلى)، باشد، و تاریخى نباشد، نمى توان صادقانه خود را مسیحى دانست. اگر رابطه ایمان مسیحى با تاریخ عیسى مانند رابطه آن با اسطوره اى از نیاکان مسیحى باشد، و اگر این دو دقیقا یکى باشند، در این صورت ایمان مسیحى نمى تواند به حیات خود ادامه دهد. مشکل کلمه «داستان» این است که مسئله حقانیت را مبهم مى کند و مشکل است که کلمه «داستان» دقیقا مناسب باشد، چون این کلمه به انسان اجازه مى دهد که مسئله حقانیت را کنار بگذارد. اگر قرار است ایمان مسیحى باقى بماند، باید داستان عیسى مسیح تاریخ باشد، هرچند نه در همه جزئیاتش، بلکه در مباحث اساسى اش. همین سخن درباره کلمه «اسطوره» صادق است: اگر انسان باید خود را به خدا تسلیم کند، پس او باید واقعیت داشته باشد، نه اینکه صرفا اسطوره باشد.

بحث حقانیت در دین
بحث حقانیت در دین تنها یک مسئله الاهیاتى نیست. این بحث در وهله نخست اصلا الاهیاتى نیست. قبل از اینکه پاى این مسئله به الاهیات کشیده شود، یک احساس قابل اتکا و اعتماد بودن یا یک شناخت، هرچند مبهم، نسبت به واقعیتى اسرارآمیز که زندگى ما را احاطه کرده و آن را در برگرفته است، وجود دارد. به نظر بیشتر مردم زیبایى و جمال به شیوه اى قوى تر از هر برهان عقلى حاکى از حقیقت است. با این حال، هر چیزى که ما در امور ملموس تجربى واقعى بدانیم ممکن است مورد تردید قرار گیرد. هر یقین آنى و زودگذر محتاج تصدیق و تبیین هاى بیشترى است، و تنها با نظر به انسجام همه تجربه ها و همه شناخت هاى ماست که مى توانیم آنچه را واقعیت دارد معین کنیم. انسجام و سازگارى معیار نهایى حقانیت را فراهم مى کند، و دلیل اینکه مى تواند چنین خدمتى را انجام دهد این است که خود نیز به ذات حقیقت تعلق دارد: هر چیز که حقیقت دارد، در نهایت باید با همه حقایق دیگر سازگار باشد، به گونه اى که حقیقت تنها یکى باشد که شامل همه چیز بشود، و این با مفهوم خداى یگانه ارتباط نزدیکى دارد. ملاحظاتى از این گونه به ساحت اندیشه و تأمل تعلق دارد، نه به قلمرو امورى که مستقیما و بى واسطه تجربه مى شوند. در سطح اندیشه و تأمل است که الاهیات با حقانیت ایمان مسیحى سر و کار دارد. با این حال تجربه هاى مسیحى و جامعه دینى مسیحى به کار الاهیاتى نیاز دارند، چون درباره دعاوى حقانیت و صدق در سطح تأمل و اندیشه داورى مى شود. بیانیه هاى تبلیغى کلیساى مسیحى که اظهار مى دارند خداى عیسى تنها و تنها خداى حقیقى است، و او واقعا عیسى را از مردگان برانگیخت، به تأمل و تفکر الاهیاتى نیاز دارد، و نیز نیاز دارد که حقانیت و صدق مدعیاتش در سطح تأمل و تفکر بررسى و اثبات شود. اگر الاهیات به صورتى شایسته با این وظیفه روبه رو شود، مى تواند در تشویق مبلغان و تقویت وجدان پاک هر فرد مسیحى نسبت به اینکه تعالیم کلیسا واقعیت دارد، کمک ارزشمندى کند. اگر الاهیات وظیفه خاص خود را نسبت به حقانیت و صدق مدعیات سنت مسیحى به درستى انجام ندهد، در آن صورت روحانیان کلیسا نخستین کسانى خواهند بود که در مورد پیامى که باید تبلیغ کنند متزلزل مى شوند و از آن طفره مى روند. وقتى آنها درباره حقانیت انجیل پیام عیسى شک کنند، تمایل پیدا مى کنند که «آرمان ها»ى دیگرى را جانشین آن کنند، و مؤمنان مضطرب مى شوند، چون آنان دیگر به آنچه واقعا انتظار مى رود که از کلیسا فرا گیرند، گوش فرا نمى دهند.

وظیفه الاهیات نظام مند
وظیفه الاهیات تنها این نیست که در ریشه ها و مفاهیم اصلى ایمان مسیحى و آموزه هاى کلیسا یا تحولاتى که در طول تاریخ به آن دچار شده اند، تحقیق کند، بلکه این نیز هست که حقانیتى را که در این سنت نهفته است معین نماید. همه رشته هاى الاهیات در این وظیفه سهیم اند، اما بدون شک این امر وظیفه خاص الاهیات نظام مند است، و مشارکت این رشته ها در این وظیفه خاص الاهیات نظام مند در همان حدى است که تفسیر کتاب مقدس و تاریخ کلیسا با مسئله حقیقت نهفته در اسناد سنت مسیحى سروکار دارند. محتواى حقیقتى که در اسناد این سنت قرار دارد، باید مکررا معین شود، چون در هر اوضاع و احوال تاریخى تلاش جدیدى نیاز است تا حقیقت انجیل پیام عیسى و اعتقادات کلیسا از اشکال ناپایدار زبان و اندیشه، که در زمانى به بیان چنین حقیقت پایدارى کمک مى کرده اند، تمیز داده شود. این تمیز تنها بر حسب اندیشه و زبان خود شخص، که در محیط روزگار خود او ریشه دارد، ممکن است. بنابراین، وظیفه فرق گذارى بین لب و مغز حقیقت و اشکال گذراى زبان و اندیشه بارها در عرصه هاى خاص بروز و ظهور سنت مطرح مى شود. باید در هر مقطع تاریخى، الاهیات نظام مند از نو به طور کامل ایجاد گردد. و باز وظیفه همیشه یکى است، و حقیقتى که الاهیات نظام مند در تدوین مجدد آن مى کوشد، باید آشکارا همان حقیقتى باشد که تحت اشکال مختلف زبان و اندیشه در نظام هاى الاهیاتى بزرگ گذشته و در تعالیم کلیسا در سراسر اعصار، هدف بوده است.

وظیفه عالمان الاهیات
وظیفه عالمان الاهیات در خصوص زبان سنتى تعالیم مسیحى وظیفه اى نقادانه و نیز نظام مند است. این وظیفه الاهیات از این جهت باید نقادانه باشد که باید بین آنچه در تعالیم سنتى از نظر تاریخى نسبى است و آنچه مغز و لب ثابت آن است، فرق بگذارد. این وظیفه حتى در تفسیر کتاب مقدس مطرح است، چون نوشته هاى کتاب مقدس نیز اسناد تاریخى هستند. بنابراین، محتواى اساسى شهادت کتاب مقدس باید بارها از نو تنسیق و بیان شود. اما محتواى حقیقى تعالیم سنتى را تنها با پرداختن به جزئیات نمى توان معین کرد، بلکه نیاز به این دارد که به صورت نظام مند ارائه شود. ارائه نظام مند، خود آزمایشى براى ادعاى حقانیت هر یک از اظهارات خاصى است که در درون یک روایت جامع وجود دارد. دلیل این امر این است که حقیقت خودش نظام مند است، چون انسجام به ذات حقیقت تعلق دارد. بنابراین، تلاش براى ارائه نظام مند با دل مشغولى نسبت به حقیقتى که در تحقیق در تعالیم سنتى جستوجو مى شود ارتباط نزدیکى دارد.

اندیشه خدا به عنوان تنها موجود یگانه
آموزه خدا روشنگرترین مثال براى وظیفه الاهیات نظام مند است. همچنین این آموزه جامع ترین موضوع الاهیات نظام مند است. اگر عنوان الاهیات نظام مند را به معناى حقیقى اش بگیریم نوید نگرشى نظام مند به آموزه خدا را مى دهد. در فضاى فرهنگ غرب، حتى امروزه کلمه «خدا» تقریبا به صورتى منحصر به فرد، به صورت مفرد به کار مى رود. شخص ممکن است به خدا یا «یک» خدا معتقد باشد یا نباشد، و ممکن است به «خدا» به عنوان صورتى انسانى یا یک اسطوره اشاره کند؛ اما همیشه (یا تقریبا همیشه) سخن از یک خداست. کمترین معنایى که کاربرد این کلمه به این صورت در بردارد، اندیشه قدرتى است که تمام واقعیت هاى محدود به آن وابسته اند. همین اندیشه به گونه اى دیگر، در این توصیف حداقلى بیان مى شود که کلمه «خدا» به قدرتى اشاره دارد که همه چیز را تقدیر مى کند. چنین توصیفى حداقلى مفهومى کامل از خدا ارائه نمى دهد. این توصیف بیان نمى کند که به چه نوع از قدرت یا تقدیر اشاره دارد؛ آیا آن یک قدرت داراى نیروى طبیعى است یا قدرتى کینه توز است؛ داراى حکومت مستبدانه است یا داراى عدالت یا محبت است. پاسخ به این سؤال مفاهیم متفاوتى را درباره خدا ایجاد مى کند. اما به هر حال کلمه «خدا» به یک قدرت اشاره دارد. یک خداى بدون قدرت هرگز خدا نیست، هرچند آن قدرت ضرورتا جابر نیست؛ این قدرت ممکن است با تشویق و ترغیب عمل کند. خدا ممکن است شخصى باشد، یا مانند خداى اسپینوزا غیرشخصى باشد. هر چند خداى کتاب مقدس یقینا شخصى است، اما این امر لازمه ضرورى اندیشه خدا به طور عام نیست، هرچند کلمه «خدا» از آنجا که ریشه دینى دارد، دلالت هایى ضمنى مبنى بر شخص بودن را در بر دارد. به هر حال نوعى از قدرت باید وجود داشته باشد. حتى خدایان مکتب چندخدایى به صورت قدرت هایى تصور مى شوند. در مورد خداى یگانه، تنها یک چنین قدرتى وجود دارد، و در نتیجه همه واقعیات محدود باید وابسته به آن تصور شوند. پس ممکن است این سؤال مطرح شود که آیا اندیشه خداى یگانه مستلزم قدرتى نامحدود است، و تنها با سازگارى با سرشت الاهى خویش محدود مى شود؟ اگر یگانگى خدا مستلزم نبودن هر محدودیتى است، به جز صورى از محدودیت که خود او بر خودش تحمیل کرده، پس انسجام کلمه «خدا» در فلسفه هایى مانند فلسفه آلفرد نورث وایتهد مورد تردید قرار مى گیرد، چون در این فلسفه درباره خدایى یگانه گمان رفته که او را جهانى که مخلوق او نیست و با قدرت خلاقه او به وجود نیامده است، محدود مى کند.

اندیشه خدا به عنوان تقدیرکننده همه واقعیت هاى محدود
اندیشه خدا به عنوان تقدیرکننده همه واقعیت هاى محدود، متضمن این است که عمق هیچ واقعیت محدودى را بدون رجوع به خدا نمى توان درک کرد. ممکن است براى مقاصد علمى جهان اشیاء محدود و حتى جهان انسان ها جداى از وابستگى شان به خدا توصیف شوند، هرچند ایمان مسیحى تصدیق مى کند که تعلق به خدا مقوم وجود آنهاست. اما اگر سخن درباره خدا هرگونه ادعاى حقانیتى دارد، باید نشان دادن این امر ممکن باشد که تبیین هاى غیردینى از عالم واقع در واقع بریدن آن عالم واقع از تمامیت سرشت خود است. ممکن است این درست باشد که تمامیت عالم واقع، حتى تمامیت اشیاى محدود، از قدرت دید ما بیرون است، به گونه اى که ما نمى توانیم شناخت دقیق و درستى به دست آوریم، مگر نسبت به الگوهاى انتزاعى اى که خود مى سازیم؛ اما حتى در این صورت باید بتوان در سرشت اشیا این را نشان داد که با این عمل انتزاع، الگوهاى انتزاعى ما چه چیزى را فرو مى گذارند. اگر در واقع وابستگى به خدا مقوم ماهیت و هستى یک موجود است، پس باید اشاره به آثار این وابستگى ممکن باشد. وبالعکس، اگر سرشت اشیا به طور کامل، بدون رجوع به خدا تبیین شود، لازمه اش آن است که خدایى در کار نباشد. نفس اندیشه خداى یگانه مستلزم این است که همه واقعیات محدود به او وابسته باشند. از این رو، اگر کسى بر واقعیت خدا اصرار ورزد، حداقل باید معقول بودن یک چنین وابستگى اى را نشان دهد، و این معقولیت را تنها با ورود به عرصه تبیین هاى رقیب از واقعیات محدود مى توان نشان داد.معقول بودن فرض واقعیت خدا را نمى توان با صرف فراخواندن برخى از تجربه هاى خاص اثبات کرد، بلکه باید معقولیت این را نیز نشان داد که کل عالم واقع محدود، نه تنها انسان ها و سیر تاریخ آنان، بلکه جهان طبیعت نیز، به او وابسته اند. اما چگونه مى توان به این مهم دست یافت؟ تنها راه انجام چنین کارى ارائه الگویى منسجم از جهان به عنوان مخلوق خداست. این دقیقا همان کارى است که سعى همیشگى الاهیات بر انجام آن است. چنین آموزه اى در باب خلقت نمى تواند وابستگى همه صور واقعیت محدود را به خدا به تفصیل اثبات کند. آموزه خلقت، در بهترین حالت خود، مى تواند الگویى در این باره طراحى کند که اگر جهان مخلوق خدا به حساب آید، چگونه به نظر مى رسد، و اگر ما باید به صورت جدى از خالق جهان سخن بگوییم، چگونه باید درباره خدا فکر کنیم. در واقع الاهیات در آموزه خلقت با الفاظى نسبتا عام این مدعا را بیان مى کند که همه اشیاى محدود، به رغم تفاوت ها و ویژگى هایشان از لحاظ ماهیت و وجود خود وابسته به خدایند. آنچه الاهیات احتمالا مى تواند در این باره به دست آورد، هیچ گاه به قدر کفایت نیست. اما حتى در این صورت آموزه الاهیاتى خلقت باید قادر باشد که این اعتقاد را تقویت و اثبات کند که جهان واقعیت هاى محدود قابلیت این را دارد که به صورتى منطقى به عنوان مخلوق خدا تبیین شود. با چنین شیوه اى آموزه خلقت نیز ادعاى حقانیتى را که در استعمال کلمه «خدا» نهفته است، اثبات مى نماید. اما براى اثبات خداى یگانه تنها به این نیاز نیست که تبیینى نظام مند از مخلوق بودن جهان ارائه شود. اگر اصطلاح «خلقت» منحصر در به وجود آوردن موجودات محدود باشد، در این صورت براى توجیه اعتقاد به خدایى که تقدیرکننده همه امور است، بیش از عمل خلقت لازم است. اگر خدایى که موجودات محدود را خلق کرده، از ابقاى آنها ناتوان باشد، پس به او نمى توان به عنوان خداى یگانه اى که همه چیز به دست او رخ مى دهد، متکى بود; چون مخلوقات، که وجودشان موقت است و خدا تنها آغاز وجود آنها را بر عهده دارد، باید براى دست یابى به ادامه حیات، که بدان اشتیاق دارند، به قدرتى غیر از خدا تکیه کنند. به لحاظ این تجربه که موجود محدود مدام در خطر است و ظاهرا طعمه نیروهاى مخرب است، این سؤال اجتناب ناپذیر است آیا خدایى که این ایجاد را بر عهده گرفته، مخلوقاتش را در غلبه بر شرورى که اطرافشان را احاطه کرده اند، یارى مى دهد؟ یا اینکه مخلوقات از این جنبه به قدرت هاى دیگر واگذار مى شوند؟ اگر این گونه باشد، خداى خالق واقعیتى که همه امور را تقدیر مى کند نیست. این بحث از چند خدایى سر درمى آورد. آیا کسى مى تواند تصور کند که خدا، که تقدیرکننده همه امور است، مخلوقات خود را صرفا به این منظور خلق کرده که نظاره گر نابودى آنها باشد؟ یقینا چنین خدایى محبوب نیست. عمل خلقت او هوس بازانه است. آیا این با ویژگى هاى دیگرى که لازمه اندیشه خداى یگانه است، سازگار است؟ به هر حال الاهیات مسیحى در این نقطه فراتر از توصیف حداقلى رفته و خدا را واقعیتى مى داند که مقدر همه امور است. در اینجا لازم است که ویژگى هاى این واقعیت و قدرت او توضیح داده شود. بر طبق الاهیات مسیحى، سرشت و قدرت خدا محبت است. این محبت در وهله نخست در خود عمل خلقت، و نه در عمل ابقا و نجات بخشى او، متجلى مى شود. ایجاد مخلوقات فعلى ناشى از محبت است، البته اگر در خدمت هدف دیگرى نباشد، بلکه خودش هدف فعل خلقت باشد. اما اگر خدا مخلوقات خود را به نیروهاى شر و ویرانگر تسلیم کند، نمى تواند هم محب و هم قادر مطلق باشد (واقعیتى را که مقدر همه چیز است، باید قادر مطلق فرض کرد).
(ادامه دارد...).


منابع :

  1. ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116251