علوم معرفتی (Cognitive Scienes) دست آورد تازه ای برای فلسفه ذهن داشته است که معلول دو چیزند؛ نخست اینکه در فلسفه ذهن دو پارادایم وجود داشته است؛ پارادایم نخست که به پارادایم قدیمی موسوم است، ذهن را جوهری متمایز تلقی می کند که در بدن تجسد می یابد و از طریق مشاهده درونی و به علم حضوری می توان آن را شناخت، اما قابل تحلیل و بررسی علمی نیست. دیگری پارادایم جدید است که در فلسفه ذهن مطرح ست و ذهن را یک مکانیسم مشابه کامپیوتر تلقی می کند و نه از طریق مشاهده درونی و علم حضوری بلکه با تحقیق و بررسی جزی و تجربی آن را قابل شناخت می داند.
دیگر آنکه در اصول بنیادین علوم معرفتی (نظیر روان شناختی معرفتی و ...) منابع نظری، تجربی و تکنیکی برای بررسی و تحقیق جزئی و تجربی ذهن در اختیار داریم هدف این مقاله بیان دو نکته است: نخست اینکه پارادایم جدید، به رغم مشکلات فلسفی و علمی آن، از بعضی جهات مشابه پارادایم قدیمی است و دوم اینکه انتقادی که ویتگنشتاین به پارادایم قدیمی وارد کرده است، به پارادایم جدید نیز وارد است.
الف- مشابهت های دو پارادایم
مولف از مشابهت دو پارادایم آغاز می کند و می گوید که هر دو پارادایم بیش از آنکه نظریه ای مربوط به ذهن باشند، بیشتر عبارتند از تفسیر رابطه ذهن (هر ماهیتی که می خواهد داشته باشد) با اذهان دیگر و عالم درونی- بیرونی. اگر از این جنبه دو پارادایم را بررسی کنیم، مشاهبت آن دو بیشتر آشکار می شود. این مشابهت که در چهار زمینه برشمرده می شوند:
1- قبول شیء متفکر: هر دو پارادایم متضمن مفهوم شیء متفکرند. همان طور که قایلین به پارادایم جدید، نظیر «تورینگ»، می گویند که حیث شناختی و معرفتی یک مکانیسم کامپیوتری که به شناخت و معرفت دست می یابد، از حیث فیزیکی آنها مستقل است، همین نکته را هم قایلین به پارادایم قدیمی، همچون دکارت، قایلند: نفس نیز از بدن (که یک مکانیسم است) مستقل است.
بنا به هر دو نظریه، شیء متفکر از طریق یک واسطه با عالم محسوس ارتباط پیدا می کند. در نظر دکارت، این واسطه همان غده صنوبری است. در پارادایم جدید، داده هایی که از طریق دیوایس های حسی تهیه می شوند، با به کار گیری روش های مناسب در یک نظام تک داده ای گرد می آیند و بعد از آن به «نظام فرایند مهار» منتقل می شوند. بدین معنی، تلاش برای ساختن هوش مصنوعی غالبا منحصر به ساخت شیء متفکر می شود که به مراتب از شیء متفکر دکارت دقیق تر است.
کاوشگران هوش مصنوعی، نظیر لنت، ادعا می کنند که هوش مصنوعی مستقل از هر گونه حیث فیزیک و فعالیت جسمانی است. به نظر نگارنده مقاله، فرض شیء متفکر همان طور که برای پارادایم قدیمی مشکلاتی آفریده است، برای پارادایم جدید، خصوصا، مساله لاینحل اسنادهای روانی به نظام ها کامپیوتری خود از مشکلات دیگر است.
2- مساله اذهان دیگر: مشابهت دیگر این دو پارادایم در طرح این سوال است که من از کجا بدانم که اذهان دیگری (اشیای متفکری) همچون خودم هستند؟ رأی پارادایم قدیمی این سوال از یک موضع شکاکانه مطرح می شود؛ چون من نمی توانم موجود متفکر دیگری باشم، پس چطور ممکن است بدانم که موجودهای متفکری از قبیل خودم هستند؟
در پارادایم جدید همین سوال مطرح است اما نه از موضع شکاکانه، بلکه به عکس، اولا به خاطر تحکیم این ادعا که کامپیوتر تفکر می کند و ثانیا به خاطر تهیه یک چهارچوب نظری جهت تمایز میان ماشینی که تفکر ناب می کند و ماشینی که چنین تفکری نمی کند. در حال این مسأله، پارادایم قدیمی از برهان مشابهت یا تمثیل استفاده می کند، حال آنکه پارادایم جدید از آزمون تورینگ. هر دو پارادایم بر این نکته تاکید دارند که اگر این راه حل ها به کشف اذهان دیگر منجر نشود، چه چیز دیگری می تواند این مورد شک را برطرف کند؟
نویسنده مقاله در اینجا اعتبار این آزمون می پرسد و به طرح تفسیر متداول آزمون تورینگ می پردازد و مشکلات آن را مطرح می سازد. آنگاه می کوشد تفسیرهای دیگر این نظریه را بیان کند.
3- شناخت: مشابهت دیگر این دو نظریه در این است که شناخت شیء متفکر از عالم اشیای خارج عبارت است از یک فرایند درونی؛ این فراین بر حسب ایده ها و انطباعات داده های حسی و نظیر اینها معین می شود.
4- التفات: مشابهت دیگر این دو نظریه در بحث التفات است؛ ولو اینکه در وهله اول به نظر می رسد که التفاتی بدن حالت ذهنی را نمی توان تبیین کرد، نظریه پردازان جدید، که به این تذکار ویتگنشتاین توجه داشتند، کوشیدند التفاتی بدن حالات ذهنی را بر اساس رابطه علی طبیعی میان حالات ذهنی و جهان تبیین کنند. گرچه این تفسیر با تبیینی که نظریه قدیمی، با استفاد از صور (خیالی) ذهن، ارائه می داد متفاوت است، ما در اصل از پارادایم قدیمی دور نشده است؛ زیرا در هر دو نظریه برای تبیین اشکالات حالات ذهنی محتاج نوعی تصور ذهنی هستیم. این اشتراک میان آن دو نظریه در مورد مساله اتلافت به مشکلات معرفت شناسی مشابهی منجر می شود.
ب- انتقادات ویتگنشتاین بر دو پارادایم
با توجه به مواردی که ذکر شد، معلوم می شود که این دو پارادایم به همان اندازه که با هم متفاوتند، از طرف دیگر با هم مشابهند. در عین حال، این مشابهت ها نتایج فلسفی جالبی دارند؛ از جمله این که انتقاداتی را که ویتگنشتاین علیه پارادایم قدیمی وارد کرده است، بر پارادایم جدید هم وارد داشت. بدین منظور، نویسنده مقاله به جمع بندی انتقادات ویتگنشتاین بر پارادایم قدیمی می پردازد و آنها را چهار فقره می شمرد:
1- در مفهوم شیء متفکر: ویگنشتاین مفهوم دقیق شیء متفکر را رد می کند، زیر معنی واژه تفکر بستگی به بازی زبانی دارد و ما درباره انسان که در فعالیت های مختلف مشارکت می کند، و نه صرفا تفکر کردن (پارادیم قدیمی) و مساله حل کردن (پارادایم جدید)، می گوییم فکر می کند.
2- رد مسأله وجود اذهان دیگر: ویتگنشتاین هم مسأله مربوط به وجود اذهان دیگر را رد می کند و هم راه حل قدیمی این مسأله را به نظر او، این مسأله وقتی مطرح می شود که ما ذهنی را با درونی یکی بگیریم و چون درونی را چیزی تعریف کرده ند که منطبقا و عملا قابل دسترسی نیست، مشکل مذکور در فهمیدن اذهان دیگر پدید می آید. (ویتگنشتاین برای تبیین حالت ذهنی از تاریخ، محیط و زبان یاری می گیرد.)
3- رد درونی بودن شناخت و معرفت: ویتگنشتاین این تعریف را که معرفت یا شناخت یک فرایند درونی است، رد می کند. به نظر او، نه فقط این تعریف راه حل مسایل فلسفی نیست بلکه با منطق مفهوم معرفت و شناخت (تفکر کردن، فهمیدن، درک کردن، دیدن، قصد کردن، به خاطر آوردن و غیره) منافات دارد. به نظر ویتگنشتاین، این تعریف به خاطر آن است که ما عموما میان تفکر کرد و صحبت کردن اشتباه می کنیم. (زیرا از قبل مفروض گرفته ایم که تمام زبان ها یکسان عمل می کنند.)
4- رد مفهوم التفات در معانی پارادایمی قدیم و جدید: ویتگنشتاین مفهوم التفات را بدان معنی که پارادایم های قدیم و جدید به کار می برند، رد می کند. بنا به نظر او، این تلقی از التفات بر اساس نظریه تصورات و به نوبه خود با مشکلات مربوط به این نظریه روبرو است.
سپس، نویسنده مقاله به تفصیل بحث می کند که این انتقادات به یک سان بر هر دو پارادایم وارد است و آنگاه در بخش پایانی مقاله به بررسی این دیدگاه می پردازد که برخی گمان کرده اند که ویتگنشتاین از پیشگامان پارادایم جدید و از فلاسفه ای است که موضع آتی علوم معرفتی (Cognitive Sciences) را پیش بینی و حمایت کرده است، و همچون کسانی که او را رفتارگرا دانسته اند، او را فیلسوفی با گرایش های معرفتی می دانند. نویسنده مقاله در بخش پایانی مقاله به رد این دیدگاه ها می پردازد و در خصوص دیدگاه اخیر می کوشد ثابت کند که انتقادات ویتگنشتاین را از تبیین های علمی در فلسفه نمی توان با عملکرد یک فیلسوف با گرایش علوم معرفتی سازگار کرد.