مهران

غلام زیاد و غلام پسرش عبیدالله بن زیاد.
او غلام زیاد بود که بعد از مرگش در خدمت پسر او ماند.
مهران، عبیدالله را خیلی دوست داشت، و همه جا در کنار او بود و زمان حکومتش در کوفه، بارها، خدماتی ارزنده برای عبیدالله کرده بود، از جمله اینکه:
1- زمانی که عبیدالله همراه مهران، به عیادت «شریک بن اعور» که مریض و در خانه «هانی بن عروه»، بستری شده بود، رفت. شریک می خواست عبیدالله را به طور ناگهانی توسط مسلم بن عقیل که در آن خانه پنهان بود، بکشد.
مهران متوجه این قضیه شد و دست عبیدالله را فشرد و با اشاره او را سریعا بلند کرد و از آن خانه بیرون برد و گفت: «به خدا قسم آنها می خواستند که تو را بکشند.»
عبیدالله گفت: «چگونه؟»
مهران جواب داد: «همین است که گفتم.» (اگر چه حضرت مسلم قرار بود اینکار را انجام دهد ولی به دلائلی منحرف شد. برای اطلاع به منابع مربوطه مراجعه شود)
2- سال 60 هـ.ق که هانی بن عروه مرادی در قیام مسلم بن عقیل (نماینده اعزامی حسین بن علی به کوفه) گرفتار دستگاه حکومتی شد و به زندان افتاد، مهران به عنوان جاسوس ابن زیاد، مراقب هانی بود. و چون از هانی عصبانی و خشمگین بود، بسیار او را اذیت و شکنجه کرد و عبیدالله، با همراهی و تحریکات او، سر و صورت و بینی هانی را شکست و خون از بدنش جاری شد.
3- در زمان قیام مختار ثقفی که ابن زیاد کشته شد، مهران جنازه اربابش را شناسایی کرد و چون او بدن سنگین و بزرگی داشت، یک شب چراغ روشن گذاشتند تا تمام پیه (چربی) بدنش آب شود و مهران چون این صحنه را دید، قسم خورد که تا آخر عمرش «پیه» نخورد.


منابع :

  1. حاج شیخ عباس قمی- نفس‌المهموم

  2. سید محمد شیرازی- فرهنگ عاشورا

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116640