مهم ترین اثر حکیم میرزاابوالقاسم استرآبادی میرفندرسکی رساله فارسی صناعیه است که به نام و عنوان حقایق الصنایع نیز شهرت دارد. میر در این رساله مطالب علمی و فلسفی دقیق را با زبانی، روشن و فصیح آمیخته با آیات، احادیث و اقوال بزرگان و حکما بیان داشته است. پس از آن که به بیان ویژگی ها و مختصات رساله صناعیه بپردازیم، درباره نثر دوره صفویه و ویژگی های کلی آن به اختصار نکته هایی را بیان می داریم.
به طور کلی نثر در دوره صفوی به نوعی انحطاط و سقوط می افتد و آن استحکام و استواری دوره های پیشین از دست می دهد و «در عین رواج در ایران و هند و مملکت عثمانی از حیث ادبی وضع خوشی ندارد (نداشت) و با این که در این دوره در شقوق مختلف آن، آثار متعددی به وجود آمد؛ اما از این جهت که در این آثار، چنان که باید، موازین لغوی و ادبی و بلاغی رعایت نشده است، نمی توان این دوره را از لحاظ نثر فارسی دوره بارز و ممتازی شمرد. می توان گفت که بر روی هم آثار منثور این دوره فاقد ارزش است؛ اگرچه به طرف سادگی متمایل است ولی با کلمات، عبارات و ترکیبات عامیانه توام می شود و اگر به طرف تصنع می رود با تکلفات دور از ذوق همراه می گردد و به طور کلی دچار سستی و کم مایگی می شود.»
به عنوان مثال، عبارت های ناپخته و ترکیب های مأخوذ از عربی جای ترکیب های لطیف و اصطلاح های زیبای فارسی را می گیرد. صفت ها به شیوه عربی با موصوف مطابقت یافته، سجع و مترادف ها پی در پی و آورن شعرهای سست که غالبا از طبع خود مؤلفان سرچشمه گرفته که از عوامل مزید بر اینها عدم تعمق و ترک دقت و گسترش مدح و چاپلوسی نیز این دوره را از دقت انداخته است.
وقتی در مورد نثر دوره صفوی سخن به میان می آید معمولا تقسیم بندی دیگری هم بیان می شود؛ مثل نثر علمی و نثر ادبی، نثرهای علمی این دوره آنچه که مربوط به نشر دعوت و بیان اصول عقاید شیعه است بسیار ساده و عوام فهم و کاملا زیر تأثیر صرف و نحو عربی است. در کنار این نوع نثر علمی، کتبی هم دیده می شود که شیوه علمی و قدیم و سبک موجز و پخته و عبارت پردازی درست فارسی و استعمال فعل های قدیم هر یک به جای خود تحریر شده است که کتاب رساله الصناعیه ابوالقاسم میرفندرسکی از این نوع است که تا اندازه ای به شیوه بابا افضل نوشته شده است. (بهار، سبک شناسی، ج 3، ص 305).
کتاب هایی که به نثر علمی نوشته می شوند، معمولا از صنایع لفظی چون موازنه، سجع و مترادفات خالی است. در مجموع کتب علمی از نظر محدودیت در موضوع بحث، ناگزیر جز به اصطلاحات نمی تواند توجه کنند و معمولا سادگی و روانی را در پیش می گیرند. رساله صنعیه هم از این مسئله مستثنی نیست؛ ولی به گونه ای نثر علمی دوره های پیشین را به ذهن می آورد.
میرفندرسکی در این رساله، صناعت را به مفهومی بسیار گسترده گرفته است؛ به معنای هرچیز که از قوای عاقله و عامله آدمی به ظهور و حصول بپیوندد. او در 28 باب به این امور پرداخته است:
1- تعریف پیشه
2- سودمندی پیشه
3- هدف مندی پیسشه
4- دسته بندی پیشه ها:
1-4 به لحاظ سودمندی
2-4 به لحاظ هدف مندی
5- داد و ستد پیشه ها با یک دیگر
6- رده بندی پیشه ها:
1- 6 به لحاظ سودمندی
2- 6 به لحاظ شرف
3-6 به لحاظ هدف
1- 3 تعریف پیشه
او صناعت را این گونه باز می شناساند: صناعت همان پیشه است و پیشه، توانایی است که با فکر و اندیشه درست در موضوع تاثیر راسخ گذارد و موضوع هم به اقتضای غرض و غایتی که در آن است، آن تاثیر را می پذیرد.
میرفندرسکی در تعریف خود تلاش می کند با بهره گیری از روش تحلیلی، زوایای گوناگون مسئله را بررسی کند: نخست هر یک از واژه ها را واشکافی می کند و پس از تبیین واژگانی و آوردن اصل تعریف دوباره به تحلیل تعریف می پردازد. بدین معنا که در گزینش تک تک واژه ها انگیزه ای خاص نهان است. با توجه به آنچه وی در تعریف پیشه گفته است، در پیشه سه پایه بنیادی وجود دارد:
1- موضوع؛ همان چیزی که تأثیر می پذیرد.
2- ذات؛ تأثیرپذیری به اقتضای هویت و غایتی است که در ذات آن چیز نهفته است.
3- فاعل (تاثیرگذار)؛ همان چیزی که تاثیرگذاری از آن است.
2-3 سودمندی و کارکرد
میر با اشاره به آیه قرآن: «الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی؛ پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است.» (طه/ 50) این گونه نتیجه می گیرد که هر پدیده ای در آفرینش دارای دو گونه کمال است:
1- کمال در آفرینش؛
2- کمال در جنبش و خیزش.
خداوند کمالی را که شایسته هر پدیده ای است در همان آغاز آفرینش، به همه پدیده ها بخشید. و کمال دیرگی نیز به پدیده ها داده شد و آن چیزی است که پدیده ها با جنبش و خیزش می کوشند تا بدان دست یابند و به سخن آشکارتر رهنمون گردند. رهنمونی پدیده ها و به بار نشستن کمال دوم، خود بر سه گونه است:
1- طبیعت؛
2- حس؛
3- عقل.
وی هیچ یک از این سه خاستگاه کمال دومی را تعریف نمی کند؛ بلکه به تعریف های پیشینیان بسنده کرده و از آن در می گذرد. سپس می گوید:
بخشی از پدیده ها تنها برخوردار از رهنمونی طبیعی هستند و آن گیاهانند. بخشی از پدیده ها، افزون بر طبیعت خود، برخوردار از حس اند و آن جانورانند. بخشی از پدیده ها، افزون بر طبیعت خود و حس، از نیروی عقل نیز برخوردارند و آن انسان است.
خاصیت یا کارکرد عقل در گام نخست آن نیست که به امر جزئی و ریز بپردازد؛ بلکه عقل در پی آن است که:
نخست تمامی هستی را انسجام بخشد و به سامان کند. در گام دوم آن است که امور انسان ها را به سامان کند. در گام سوم آن است که امور شخص و فرد انسان را به سامان کند.
به دیگر بیان عقل در انسان نیرویی است که می خواهد:
نخست، جهان را به سامان کند و رعایت سودمندی همه هستی شود که از آن به نظام کل تعبیر کرده است؛
دوم، به امور انسانی بپردازد و رعایت سودمندی همه انسان ها بشود که از آن به نظام نوع تعبیر کرده است؛
سوم، به منفعت و سود شخصی بپردازد که از آن تعبیر به نظام شخصی کرده است.
برخلاف برخی که کلی را امری موجود و جدای از افراد خود می پندارند، به نظر می رسد میر فندرسکی بر این باور است که کلی در ضمن افراد و مصادیق خود فقط می تواند تحقق بیابد؛ چنان که می گوید: «اگر شخص نباشد نوع نباشد. و اگر نوع نباشد جزوی از کل نباشد.» (رساله صناعیه، باب دوم)
همو در همان جا و درباره انسان می گوید: «شخص انسان بی معاونت ابنای نوع و جنس خود، محال الوجود باشد.»
او ما را توجه می دهد که هدف و غرض سوم عقل، هدف و غرض نخست طبیعت و حس است. حس و طیعت در گیاهان، جانداران و انسان، برای این است که به سود و زیان های فردی و شخصی آنها بپردازد؛ همان کاری که عقل در مرحله سوم بدان ها خواهد پرداخت و زنهار می دهد که عقل غرض سوم را جای گزین غرض نخست خود سازد؛ به جای پرداختن به امور جهانی، در پی سود شخصی و فردی باشد.
نکته دیگری که میرفندرسکی در همین باب بدان می پردازد، رابطه نظام کل با افراد و اجزاست. او بر این باور است که نظام کل در ضمن افراد و اشخاص و اجزای خود تحقق می یابد؛ زیرا پوشیدن، نوشیدن، خوردن و سرپناه، نیاز فراگیر همگان است و هر کس برای برطرف کردن نیاز خود می کوشد. هیچ کس نمی تواند به تنهایی، تمامی نیازهایش را برطرف سازد؛ بلکه هر کس را یارانی بایسته است تا به گونه ای نیازی از وی را پاسخ بگویند.
برای تبیین بیشتر سخن بالا از یک نمونه بهره می گیرد. اگر نانی را که هر کس بدان نیازمند است، مورد توجه قرار دهید، دست کم پنج نفر در تهیه آن همکاری دارند:
1- نان پز؛
2- هیزم شکن؛
3- آسیابان؛
4- کشاورز؛
5- آهنگر.
نان پز= هیزم شکن= تیشه و داس= آهنگر
آسیابان= آسیاب، کشاورز= گاو آهن، بیل، داس و...= آهنگر
در نظام اجتماعی هر کس که بخواهد زنده بماند و به زندگی خود ادامه دهد بایسته است که حال نظام کل را رعایت کند و نظام کل هم بدون افراد و اشخاص پایداری نخواهد داشت. میر برای اثبات این مدعای خود- نیاز کل به اجزای خود و اجزاء به کل- از و برهان انی- حسی- ولمی- عقلی- بهره می گیرد. به دیگر بیان سودمندی و بایستگی پیشه ها را از دو راه: حس- برهان انی- و عقل- برهان لمی- به اثبات می رساند.
انگیزه ای که وی را واداشته تا بیشتر به گفتگو در سودمندی پیشه ها بپردازد، این است که آشکارا بگوید: هر کس دارای توانایی های ویژه ای است. بایسته است که حرفه و پیشه خاصی را هر کس فرابگیرد و بدان همت ورزد. پیشه ها در سودمندی دگرگونه اند و نیز در هدف مندی هم چندگونه اند. هر کس بکوشد تا پیشه ای فراگیرد که در آن سد بیشتر و ارزش بالاتری است. میر در رساله صناعیه خود می خواهد توان مندی های بشر را به فعلیت درآورد و کسان جامعه را به سمت و سوی بالا و والایی از مهارت ها و پیشه ها بکشاند. بدین جهت تلاش می کند تا دسته بندی و رده بندی ارزشی ارایه کند و بنمایاند که هر کس در لایه های گوناگون جامعه، در کجا جا کرفته است، چون حرفه ها، از جهت توان (قوه) بی نهایتند؛ ولی آنچه به فعلیت رسیده به شمار درآمده اند. هر کس خود می داند که به اقتضای پیشه ای که دارد در چه جایگاهی قرار گرفته است و حال آن که می تواند به فراگیری حرفه ای دیگر، جایگاه خود را بالاتر و یا پست تر برد.
گرچه او بر این باور است که پیشه هایی چون پیامبری و پیشوایی همگانی نیت، بکله از آن برگزیدگان خداوندگار است؛ ولی پیشه های دیگر، راه برای فراگیری آن بر همگان گشوده است.
نگاه وی به انسان و اجتماع، نظام ارگانیکی است. او جامعه را یک سیستم و نظام هماهنگ و منسجم می بیند که نوع انسان این سیستم را برپا می دارد. هر انسانی در نظام اجتماعی به منزله عضو است. هر عضوی را کاری است و به اقتضای آن کار، در هر عضو توانایی خاصی است. چنان چه عضوی آن کار بایسته را نکند، به عضوی فاسد بدل خواهد شد. ضمن آن که آن عضو دیگر کار خود را نمی کند، خلل به کار دیگر اعضا وارد خواهد ساخت.
3-3 نحوه تعامل با بخش غیر فعال جامعه
جامعه در برابر کسانی که غیرفعالند به اقتضای مقععیت و زمان، در برابر آنان از خود واکنش نشان خواهد داد:
1- قطع کردن آن عضو، هم چون ملحدان؛
2- اصلاح آن عضو؛ هم چون فاسقان و بطالان؛
3- نادیده انگاشتن آن عضو، هم چون عاجزان، کوران، بیماران مزمن و انسان های ابله.
نکته ای که میرفندرسکی در ضمن این باب بدان می پردازد، تعامل و داد و ستد با بخش غیر فعال جامعه است که چه باید کرد؟ مثالی که خود او در این باره می زند قلندران و تن آسایان است که وی آنان را به موهای زاید بدن همانند می کند که باید برای آن چاره ای اندیشید.
از سوی دیگر، وی بر این باور است که به جهت وجود همین افراد غیرفعال است که جامعه برای ستردن آن ها از سطح جامعه- هم چون موهای زاید بدن- یا کندن و جدا کردن آنها از پیکره اجتماع، پاداش تدارک دیده است، بلکه آن را واجب شمرده است.
میرفندرسکی آنچه برایش مهم می نماید، حفظ و بقای نوع بشر است. او برای حفظ نوع و بقای کل، برخورد با افرادی را که به نوع بشر خلل می رسانند، عین عدل و مایه استواری نظام می داند. بدین جهت وی بر همگان واجب و لازم می داند که هر کس به قدر توانایی خود در پیشه ای بکوشد تا مایه پایداری نظام کل و نوع انسان و حتی شخص او شود.
وی برای بیان ضرورت پیشه در اجتماع و این که همگان باید بدان بپردازدند و هر کس به میزان توانایی خود بایسته است که در صنعتی بکوشد، از تمثیل زیبای عطارد و ستاره بخث بهره می گیرد تا ژرفای معنا را به خواننده خود برساند.
عطارد، جوانی است با چهار ویژگی، خوش رو، تیزبین و نشسته بر سنگ چهارگوش، خوش رویی او، نمادی از خوشی زندگی و امیدش به پیشه است. تیزبینی اش نمادی از بصیرت آینده نگری است اوست و سنگ چهارگوش، گویای ثبات و آرامشی است که صاحب پیشه دارد.
بخت (شانس) زنی است با چند ویژگی، کور، نشسته بر گوی غلتان، روی آب و سکان دار کشتی. زن را مظهر سفاهت و نادانی دانسته و او را کور کرده، چون کاری نمی خواهد به انجام رساند. پس نیازی نیست که جایی بیند و چیزی را بفهمد. گوی غلتان بی ثباتی و ناآرامی او را می رساند و سکان کشتی بیان آن است که بدا به حال کسانی که سکان زندگی خود را در دریای پرتلاطم، به دست چنین ماهیتی – بخت و شانس- داده اند! بر فرض که با این کشتی کسی به سلامت به ساحل رسد ننگ سکان دار او را بسنده خواهد بود.
با این بیان، ضمن بیان فایده و اهمیت پیشه، در حقیقت میرفندرسکی دیدگاه خود را درباره شانس و بخت به روشنی بیان داشته است.
میرفندرسکی در تبیین دسته بندی و رده بندی پیشه ها این گونه آنها را تقسیم می کند:
1- پیشه هایی که موضوع آنها کلی است و هدف فاعل صلاح موضوع است. این پیشه ها به گونه ای است که نظام کل جهان بر آن استوار است، هم چون: پیامبری، پیشوایی، مجتهدی و فیلسوفی.
2- پیشه هایی که موضوع آنها جزئی است و غرض فاعل صلاح آن است، مانند: پزشکی، داروسازی و....
3- پیشه هایی که موضوع آنها کلی است و غرض فاعل نه صلاح و نه فساد آن است، بلک به صلاح خود می اندیشد، هم چون آیین و آدابی که شاهان برای صلاح خود می نهد.
4- پیشه هایی که موضوع آن جزئی است و غرض فاعل نه صلاح و نه فساد است، بلکه به صلاح خود می اندیشد، مانند سنت ها و آدابی که بعضی از پیشه های جزئی برای صلاح و حفظ خود قرار می دهند. گفتنی است که در برابر این پیشه ها، وی به بیان نقطه مقابل آنها نیز می پردازد که جای درنگ بسیار دارد.
1-4 نحوه جایگیری پیشه ها در طبقات
در دسته بندی میرفندرسکی، پیشه ها این گونه در طبقات گوناگون قرار می گیرند:
- پیامبری؛
- پیشوایی؛
- فیلسوفی (حکیمی)؛
- متکلمی؛
- فقیهی و اصحاب حکمت عملی؛
- صنایع عملی، هم چون پزشکی، منجمی و مهندسی؛
- علم های خاص که فاقد جنبه عملی است هم چون دانش موسیقی با منجمی نظری یا اصول فقه که در این پیشه ها از عمل خبری نباشد.
از این طبقات بر می آید که او باور دارد که جامعه در لایه ها و طبقات گوناگون قرار می گیرد. ورود به بعضی از لایه ها، مانند پیامبری و پیشوایی ویژه افراد خاصی است؛ اما در دیگر پیشه ها راه برای ورود و خروج همگان باز است.
یکی از مسائلی که میرفندرسکی بدان می پردازد اختلاف بین فلسفه و وحی یا فیلسوفان و پیامبران است. وی تفاوت ها را این گونه بر می شمارد:
یکم، فیلسوفان در دانش و کردار خود دچار خطا و اشتباه می شوند؛ ولی پیامبران دچار چنین اشتباهی نمی شوند.
دوم، فیلسوفان برای به دست آوردن دانش یا انجام دادن کرداری، از فکر و انیدشه بهره می گیرند؛ اما پیامبران هم در دانش هم در کردار از وحی و الهام برخوردارند.
سوم، فیلسوفان در دانش خود تلاش می کنند تا آن را به دست آورند؛ ولی پیامبران دانششان وحیانی و از ناحیه پروردگار است.
چهارم، فیلسوفان در دانش نظری خود، گرچه به اطلاق سخن گویند؛ ولی شنونده آن همگان نخواهند بود، فقط فیلسوفان اند که سخنان آنها را می شنوند و می فهمند و آن گاه که درباره دانش عملی سخن گویند، شنونده آن همگانند. بدین جهت رعایت زمینه و زمانه نکنند و چنان حکم دهند که هر کرداری در هر زمینه و زمانه ای سودمند و نیکو افتد. حال آن که پیامبران در دانش نظری روی سخنشان همگان است- نه افراد خاص- و در دانش نظری به نیروی وحی خداوندی سخن به گونه ای رانند که قابل فهم هر شخص و برای هر زمان و مکانی است. همین، راز هستی و ماندگاری شریعت های گوناگون در بین بشر است.
باب دیگری که میرفندرسکی می گشاید تا مسئله ای را بازگو کند، باب یازدهم است که در آن به تفاوت بین فیلسوفان و متکلمان می پردازد:
یکم، حکیمان (فیلسوفان) در دانش نظری خود برهانی استوار سازند که از مقدمات قطعی و یقینی فراهم آمده باشد تا بتواند یقین بسازد، ولی متکلمان در استدلال های خود از مقبولات و مشهورات بهره می گیرند که ظنیند و نمی توانند یقین ایجاد کنند.
دوم، حکیمان چون علمشان به شریعت از باب لم است و از راه خرد و تفکر بدان می رسند، راز اختلاف شرایع را نیک دریابند و در هر زمان به پیامبر همان زمانه ایمان آورند. در نهایت همه ایشان به پیامبر خاتم ایمان آورند؛ ولی متکلمان چون علمشان به شریعت از باب إن است فقط همان شریعتی را می پذیرند که در آن زاده شده و با آن زیسته اند. به دیگر بیان، متکلمان فقط به معجزات و گفته های پیامبران بپردازند و بدان ها بسنده کنند و دیگر به راز و سبب برانگیخته شدن و علل سخنان ایشان نیندیشند. بدین جهت گفته اند: حکیمان چون معجزه پیامبر خاتم را دیدند بدان گرویدند؛ ولی متکلمان یهودی و مسیحی چون در پی دلیل و علت و سبب نبودند، بر ایمان پیشین خود هم چنان ماندند.
سوم، حکیمان در باب پاداش عمل بندگان، ملاک را عمل آنان دانند؛ اما متکلمان، برخی پاداش را بر عمل واجب ندانند.
چهارم، حکیمان آنچه از بشر سر زند، اگر کرداری زشت و نکوهیده باشد، کننده آن را خود شخص می دانند؛ ولی برخی از متکلمان کردار ناپسند بنده را به خداوند نسبت می دهند.
پنجم، حکیمان در طرح مسائل و مباحث خود، مبادی و موضوعاتی را بیان می کنند که هویت آنها به گونه ای است که سودمند معاش و معاد است؛ هم به زندگی گیتی و هم مینوی توجه دارند. اما متکلمان در تبیین مسائل به روز واپسین و عالم معاد توجه دارند.
با توجه به تفاوتی که میرفندرسکی بین فلاسفه و حکما قایل است و یکی از امتیازها و برتری های فلاسفه را توجه آنان به معاش و معاد می داند، کارآمد خواهد بود اگر در فرصت فراهم آمده به تبیین نگرش وی به دنیا و زندگی این جهانی او داشته باشیم.
وی تعبیر زیبا و دل نشینی در باب دنیا دارد؛ آن جا که دیدگاه براهمه را باز می گوید که آنها مذمتش کنند. بدین جهت که دنیا فانی شود: «و عمل بر ای غرض فانی نباید کرد و به باقی مشغول باید شدن» میرفندرسکی در پاسخ بدان ها می گوید: نمی توان دنیا را به صورت مطلق مذمت کرد. نه مذمت مطلق و نه ستایش مطلق آن وجهی ندارد. دنیا منزل گاه است. چاره ای جز عبور از آن نیست. این درست که غرض و هدف نهایی همه ما آخرت و جهان واپسین است. اما جاره ای برای رسیدن به واپسین روز، جز گذشتن از امروز و دنیا نیست.
بنابراین:
یکم، دنیا معبر و پلی است و چاره ای جز گذر از این پل نیست؛ چون راه دیگری وجود ندارد.
دوم، راه پرفراز و نشیب واپسین روز را بدون توشه زاد و راحله نتوان پیمود. برای رسیدن به آن، چاره ای جز بهره گیری از این امکانات دنیایی نیست.
سوم، دنیا خود بخشی از نظام کلی است. در پرتو نظام کل است که شکوفایی و رستگاری معنادار خواهد بود. برای دست یابی به فلاح و رستگاری باید از دنیا بهره گرفت.