اساسى ترین ناسازگارى بینش مردم سده هاى میانه و بینش انسان امروزى این بود که جهان بینى پیشینیان بیش تر امرى بود، تا اخبارى. مى خواست نشان بدهد که چگونه باید زندگى کرد. آنان از انبوه فرا یافته هاى نظرى که ما از یونانیان به ارث برده ایم بى بهره بودند و زبان شان براى دین اخلاق تجربه وجدان شخصیت فضیلت تاریخ طبیعت و نظریه (تئورى)، واژه اى نداشت. فرایند آهسته دنیاگرایى (Secularisation)، رخنه گرى علم اثر گذارى نقد دینى و تاریخى گرایش هر چه بیشتر به جهان بینى انسان مدار و برخورد با ادیان دیگر ماجراهایى را مى سازند که در چند قرن گذشته بر عالم به ویژه عالم مسیحیت رفته است. شمارى گمان مى کنند که این جریان ویژه مسیحیت است و ناتوانى این دین را در مهار کردن دگرگونی هاى فرهنگ خود و آسیب پذیرى و نارسایى آن را در برابر ضربه ها و زنش هاى فرساینده شک آورى (Scepgicism)، نشان مى دهد. اما باید توجه داشت که درس این جریان بزرگ فکرى فرهنگى و دینى کلى است. برجستگى بزرگ مسیحیت مجال بسیارى است که براى برخورد و تا اندازه اى برابر سازى خود با رویدادها داشته است؛ حال آن که فرآیند تجدد براى دیگر فرهنگ ها چون بسیار فشرده صورت مى پذیرد ناگهانى تر پیچیده تر و دردناک تر است. امروزه مسافرت هاى گروهى و پیوندها و بستگی هاى جدید بازارى آشفته از اندیشه ها تجربه هاى گوناگون مذهبى وام گیرى و نوآورى به وجود آورده است. مردم در این میان همه جا شاهد اثر ویرانگر دانش نو بر جهان بینى دینى و ارزش هاى سنتى اند. از آن جا که پژوهش هاى علمى به ارزش ها کارى ندارند و به عقاید سیاسى یا مذهبى محلى هم بى توجه هستند به گونه آسان و یکسان به همه فرهنگ ها رخنه مى کنند. علم به شناخت غیر مذهبى و به عمل کارآمد توانایی هاى فراوان مى دهد و ناخواسته بر مسأله دنیاگرایى اثر شایان مى گذارد. روش علمى همیشه و همه جا شکاک است هر چه از بوته آزمایش بگذرد مى ماند و آنچه مردود شود، هر چقدر هم مورد اقبال همگان باشد بى امان کنار نهاده مى شود. از این روى دگرگونى دینى پرهیز ناپذیر است. اما باید با بررسى دقیق آنچه در گذشته رخ داده است در پى آن بود که ارزش ها و حقایق اصیل از بین نروند. درک دگرگونی هاى بزرگ تکان دهنده اى که با نهضت رنسانس آغاز شد و تاکنون ادامه داشته و دارد براى کسانى که بدان گرفتارند سخت و دشوار است. بررسى شیوه تفکر قوم ها و ملت هاى جهان درباره امورى مانند خدا فضیلت مرگ ناپذیرى روح قدرت و حدود عقل فلسفه زندگى و صورت آگاهى مذهبى آنان ممکن است از راه یک سلسله پژوهش هاى دراز دامن و جدا که به بررسى برهه اى کوتاه از تاریخ اندیشه ویژگى یابد روشن گردد ولى بى گمان به بحث کشیدن و پرتوى هر چند ضعیف بر همه گزاره هاى تاریخ تفکر افکندن آن هم در دورانى بسیار سرنوشت ساز که همه جا تاریک همه چیز در هم ریخته با هنگامه اى از نواهاى ناهمگون است کارى غیر ممکن خواهد بود.
سده هاى میانه
بررسى دقیق و کامل نهضت فکرى فرهنگى و علمى مشهور به رنسانس بر شناخت ساختار فکرى و عناصر جهان نگرى انسان سده هاى میانه استوار است. بنیادهاى هر تمدن جدید بى گمان نمى تواند با بریدن کامل از تمدن پیشین و در تهیگاه شکل یابد. رنسانس چیزى جز بازتاب در برابر جهان قدیم نبود؛ از این روى لازم است هر چند به گونه فشرده و خلاصه خطوط کلى اندیشه انسان را در دوران پیش از رنسانس ترسیم کنیم. اشتباهى که باید از آن پرهیز کرد این است که سده هاى میانه را دوره گذارى آکنده از وحشى گرى بدانیم. درست تر این است که آن را عصر آموزش و تجربه اندوزى لازم براى دورانهاى بعدى بدانیم. و در ضمن متوجه این نکته بسیار مهم باشیم که تمدن سده هاى میانه بسیار پیچیده و آشفته و هیچ چیز در آن ساده و آسان نیست.
بى گمان مهم ترین اندیشه در میان اندیشه هاى دینى مسأله خداست. درک آدمیان از خداوند و چگونگى اقبال آنان به او و میزان انتظارهایى که در نظر و در عمل از خداوند دارند در دوره هاى گوناگون و به برازش و سازوارى انتظارهاشان در وادی هاى دیگر فرق کرده و مى کند. دلیل هاى ثابت کردن وجود خدا در سده هاى میانه بسیار مورد توجه بود بر مبناى هستى شناسى نقصانى در عالم استوار بود و از این راه توانستند راهى به سوى خداوند بگشایند. دلیل هاى خداشناسى یا نظم را در عالم باز مى شناخت و مى گفت: نظم نیاز به ناظمى دارد و یا امکان را نشان مى داد و مى گفت: ممکن نیاز به واجب دارد و یا حرکت را نشان مى داد و مى گفت نیاز به انگیزاننده و حرکت دهنده دارد. هر یک از این دلیل ها خداى ویژه اى را در ذهن بشر به وجود مى آورد. چون مفهوم خدا با برهانى که برایش مى آوریم سازوار است. براى فیلسوفان سده هاى میانه انسان نه از آن حیث که انسان است بلکه از آن حیث که موجودى است مانند آفریده هاى دیگر نیازمند خداوند دانسته مى شد. در چنین دستگاه هاى فلسفى اى نیاز انسان به خداوند؛ مثل نیاز یک سنگ است به خداوند؛ یعنى از آن حیث که همه ممکن الوجودند به خدا نیازمندند. این نگرش عقلانى به خدا که در آن بر اوصاف انتزاعى هستى شناسى تکیه مى شود توانست ضد خود را در درون خویش بپروراند و از این جاست که از دوره رنسانس به بعد همین عقل برضد اندیشه خدا قیام کرد. خدا در ذهن انسان سده هاى میانه خیر اعلى و کمال مطلوب طبیعت است. او که خیر اعلى است همه چیز را به سوى کمال قرار داده شده و تقدیر گردیده مى راند. او از راه علت هاى طبیعى و همچنین میانجى گرى فرشتگان و اجرام فلکى بر جهان حکم مى راند و گاهى هم از راه معجزه عمل مى کند. هر چند آدمى در تمامى دوره ها (درباره خدا به عنوان موجودى انسان وار (Personal) یعنى به عنوان ذهن یا روح آگاه اندیشیده است.). اما اوج این نگرش را در سده هاى میانه مى یابیم. اندیشه یادشده که ذهن خدا باید چیزى بمانند ذهن انسان باشد یعنى او طرح مى ریزد و هدفهایى دارد. در مفهوم و تعریفى که آکویناس از خداوند به دست مى داد محرک نامتحرک ارسطو و پدر انسان وار کتاب مقدس در هم آمیخته و یگانه شده بود.
نظریه درباره جهان در سده هاى میانه بر فیزیک ارسطو نجوم بطلمیوس و عقاید دینى استوار بود که آشکارها و دیدنی ها هم آن نظریه را تایید مى کرد. همه مردم بین حرکت هاى آسمان و آنچه در زمین مى گذشت فرق مى گذاشتند. به این معنى که در این جا نوعى دگرگونى و گردش حکمفرماست و رویدادها نمو و کاستى مى پذیرند و هر جنبشى سرانجام ساکن مى شود. در صورتى که در عالم بالا ستارگان بى آن که دگرگونى درخورى در آنها روى دهد جریان مرتب و معمولى خود را ادامه مى دهند و بدون این که سکون و فترتى حاصل گردد همواره حرکت دورى خود را پى مى گیرند. ارسطو سیستم خود را درباره عالم بر روى همین اختلاف بین این ناحیه آسمانى و ناحیه تحت القمر یا زمینى بنا نهاده بود. بدین گونه که ناحیه زمینى محل کون و فساد و حرکت و سکون است در صورتى که در ناحیه آسمانى حرکت به سامان است. بنابراین این دو ناحیه مى باید از ماده هاى گوناگون تشکیل شده باشند بدین گونه که ناحیه آسمانى از ماده اى ساخته شده است که حیز یعنى مکان طبیعى ندارد و به همین جهت پیوسته در حرکت است. ماده آسمان همان است که ارسطو اثیر (Ether)، مى خواند و فضاى آسمانى پر است از این ماده و حرکت دوری دائمى در این ماده است. تنها حرکت دورى است که ممکن است دائمى باشد چه به دور خود مى چرخد. در ناحیه زیر ماه برعکس هر حرکتى دیر یا زود به سکون دگر مى شود؛ یعنى هر متحرکى وقتى به مکان طبیعى (حیز) خود رسید ساکن مى شود. از این روى دگرگونیهاى همیشگى ناحیه هاى زمین از این جا ناشى مى شود که عناصر در حیز خود نیستند.
جهان واحد
برابر آنچه گفته شد تنها یک دنیا وجود دارد. اگر هم دنیاهاى بسیار و گوناگون بینگاریم، کافى است که در یک آن به دنیایى واحد دگر شوند؛ زیرا به طور طبیعى عناصر سنگین همه به یک مرکز رومى آورند. زمین همان گونه که به نظر مى رسد در مرکز جهان واقع است. از زمین هر چه بالاتر مى رویم ماده آن صاف تر و ساده تر مى گردد. کل این دستگاه از بالا توان مى گرفت و نیروى انگیزاننده آن از سوى خدا نازل مى شد و از راه فرشتگان و افلاک سماوى براى رخنه نهایى در رویدادها به زمین فسادپذیر مى رسید. افلاک هر کدام با فضیلت پیوسته مى شد. هر سیاره با فلزى در زمین نیز پیوند داشت و بر بخشى از بدن انسان اثر مى گذاشت. در این جهان نجومى بروج دوازده گانه حیات بشر را از راه سیارگان تحت تأثیر قرار مى داد. بدین ترتیب که أسد از راه خورشید به دل راه مى یافت و آدمى را خوشبین و امیدوار مى کرد. زمین به این دلیل که یگانه قسمت فسادپذیر و دگرگون شونده عالم بود مى توانست تاریخ داشته باشد. زمین از چهار عنصر خاک، آب، هوا و آتش ساخته شده است و هر یک براى یافتن جایگاه طبیعى خود در خطى مستقیم بالا و پایین مى روند. زمین و آسمان چنانکه گفته شد نه تنها از ماده هاى گوناگون و جدا ساخته شده اند بلکه پیرو قانونهاى فیزیکى ناسان و گوناگونند. حرکتهاى سماوى دورانى و حرکتهاى طبیعى بر روى زمین خطى و افقى اند.
جهان زیرین
جهان زیرین یا دوزخ در دل زمین است که خود سلسله مراتب وارونه اى دارد و دایره هاى گوناگون آن پله پله پایین مى رود تا به ابلیس مى رسد که در کانون این دایره ها پاى در بند دارد و این درست نقطه مقابل جایگاه خداوند در کائنات است.
بدین صورت جهان هستى در خود ترازوى ارزشى داشت. هر چیز خوب و جاودانى و کامل رده به رده از بالاى سر انسان تا پیش پاى خدا گسترده بود. قدرت و اقتدار یک سره از بالا به پایین مى آمد و چیزهاى بد ویران گر و آشوب گر بسان زلزله و آتشفشان از پایین به بالا مى رفت. بر اساس تفکر دینى سده هاى میانه پیدایش و بروز همه چیز در این جهان ممکن بود و انسان هر چه را از هر جا مى شنید شگفت و ناسازگار با قانونهاى طبیعت نمى دانست تا منکر آن شود. به نظر او جهان از ارواح بى شمار فرشتگان جنیان و باقى مانده خدایان قدیم پر بود. ارواح پیوسته آماده بودند که فرمان خدا یا شیطان را دریافت کنند و براى هدایت یا گمراهى مردم کارهاى شگفت انگیزى انجام دهند. این اعتقاد به کارهاى خارق عادت از اندیشه و نگرش ویژه اى پدید آمده بود که در سده هاى میانه در همه چیز از رویدادهایى که ناگهان رخ مى داد تا توجه کلى الهى نفوذ داشت. این گونه فکر علاقه به شناخت چیزها و کشف مفهوم و هدف آن را نشان مى دهد ولى علم کنونى هدفى را در جهان نمى جوید؛ بلکه مى خواهد بداند رویداد چگونه پدید مى آید نه این که براى چه پدید مى آید. خداوند جهان را در زمانى در گذشته آفریده بود. برابر اعتقاد سده هاى میانه این زمان تنها چند هزار سال قبل بوده است. از نظر این مردمان خدا به همان معنایى که انسان خانه اش را مى سازد جهان را ساخت تنها با این فرق که او جان را از عدم ساخته است. در تفکر نوین زمان آفرینش عالم بیلیون ها سال به عقب رانده شده است. جهان در دید انسان قدیم رمزى بزرگ بود که سر اساسى آن در هدف بود نه در رویدادها و سبب ها و علت ها. نظامى بود که بر اساس به هم پیوستگى بالارونده استوار بود که از ادنى به اعلى مى رفت. براساس دیدگاه آکویناس روندهاى طبیعى را مى توان کما بیش جدا از کارهاى مستقیم الهى روشن گرى کرد ولى با این حال کارکرد آنها نه بر اثر حول و قوه اى است که در ذات آنهاست بلکه از جانب خداوند است و کارسازى الهى در هر امرى که رخ مى دهد نقش دارد.
جهان به عنوان نظامى اخلاقى
اساسى ترین ناسازگارى بینش مردم سده هاى میانه و بینش انسان امروزى این بود که جهان بینى پیشینیان بیش تر امرى بود تا اخبارى. مى خواست نشان بدهد که چگونه باید زندگى کرد. آنان از انبوه فرایافته هاى نظرى که ما از یونانیان به ارث برده ایم بى بهره بودند و زبان شان براى دین اخلاق تجربه وجدان شخصیت فضیلت تاریخ طبیعت و نظریه (تئورى)، واژه اى نداشت. به جاى این کتاب مقدس که اساس اندیشه مردمان را تشکیل مى داد و سایه آن بر هر مفهومى گسترانیده شده بود همه جا از کلام خدا فرمان خدا قانون خدا حقیقت خدا حکمت خدا عدل خدا رحمت خدا حقانیت خدا تقدس خدا و جلال خدا سخن مى گفت. زبان آنان در همه کاربردهایش خیلى بیش از امروزی ها امرى و اخلاقى بود. آنچه ما احکام ده گانه Tencommandments مى نامیم در زبان عبرى (ده واژه) خوانده مى شود. چون واژه ها نیروهایى پنداشته مى شدند که رویدادها را شکل مى دهند و رفتار را راهنمایى مى کنند. اندیشیدن هم درنگ اخلاقى بود؛ یعنى آهنگ و اراده قلبى که چه باید کرد راستى استوارى و اعتماد اخلاقى. و شناختن عبارت بود از: به رسمیت شناختن بازشناسى خوب از بد همبستگى راز و نیاز با آنچه که شخص برگزیده بود. تفکر کتاب مقدس سراپا عملى و دینى است. بنابراین از شناخت نظرى خدا یا هرگونه هدف یا رویداد دیگر دینى از نوع یونانى اثرى نیست. بینش کتاب مقدس که جلوه گرى تمام و کمال آن در سده هاى میانه است بیش تر اراده گراست تا واقع گرا چون اراده را بر هستى مقدم مى دارد. از این روى خداشناسى همان درستکارى به شمار مى رفت.
سه اندیشه فلسفى غالب در جهان بینى سده هاى میانه
سه اندیشه فلسفى کانونى و غالب در جهان بینى سده هاى میانه نهفته بودند: الف خدا ب. هدف جهان ج. جهان به عنوان نظامى اخلاقى. این سامانه و منظومه آموزنده و افکننده این تفکر بود که تمامى امور مادى و روحانى که مورد نیاز بشر است (از نان روزانه گرفته تا حقیقت روحانى)، برگرفته از نظمى است که انسان وابسته به آن است.
جهان نگرى زیر سلطه دین
از جمله ویژگی هاى مهم جهان نگرى سده هاى میانه این است که این جهان نگرى سخت زیر سلطه دین بود اما جهان نگرى پس از سده هاى میانه زیر سلطه علم در آمده است. سیطره دین بر نگرش انسان سده هاى میانه سبب شد تا غایت نگرانه به جهان بنگرد اما سیطره علم به پیدایش نگرش ماشین انگارانه به عالم انجامیده است. البته باید به یاد داشته باشیم که نگرش غایت گرایانه به جهان ویژه سده هاى میانه نبوده است بلکه در بیش از دو هزار سال از عصر سقراط تا دوره ها و عصرهاى جدید بخشى از میراث فکرى و معنوى بشر غربى بود.
نمادگرایى
نمادگرایى یکى دیگر از ویژگی هاى جهان نگرى سده هاى میانه بود. الهیات و فلسفه با مقوله هاى خود چنان رفتار مى کردند که گویى پدید گان مستقلى هستند به گونه اى که شعر و هنر به آسانى توانستند آنها را به گونه شخص مجسم نمایند. دنیاى انگاره هاى آنان از حیث ساختارها ریخت ها و نقش ها بسیار سرشار بود ولى ویژگیهاى آن نقشها پیکرها و گونه ها به طور معمول نا روشن بودند.
نظر آگوستین قدیس
برابر نظر آگوستین قدیس کل تاریخ جهان از آغاز آفرینش تا روز داورى نوعى درام دینى است که در آن مى توان سه بحران بزرگ را باز شناخت:
1. بحران هبوط آدم در اثر گناه.
2. کالبدپذیرى پسر خدا در عیسى و مرگ او بر بالاى صلیب که کفاره گناه آدم است.
3. پایان درام جهانى و فرا رسیدن روز داورى و رستاخیز.
حقیقت بارز جهان سده هاى میانه هدف اساسى جهان است. جهان در واقع عرصه نمایش درام بزرگى است که خداوند براى نوع بشر فراهم آورده است.
(ادامه دارد...).