باورها و عقاید مسیحیان (نظام فکری آکویناس و آگوستین)

پیوند عقل و وحى در سده هاى میانه
از مسائل بسیار مهمى که مى تواند ما را به جهان بینى انسان سده هاى میانه نزدیک کند بررسى پیوند عقل و وحى و به پیروى آن ایمان است. آکویناس یکى از بزرگ ترین اندیشه وران سده هاى میانه بر این باور بود (مى باید آنچه که عقل به طور عادى اعلام مى کند کاملا درست باشد بلکه محال است جز این باشد. محال است که حقیقت ایمان با اصولى که عقل عادى بدان حکم مى کند متناقض باشد.) ولى حقایق با آن که سازوار با تجربه هاى عقل هستند همگى در دسترس عقل نیستند. بزرگ ترین عقل ها از درک پاره اى حقیقت ها ناتوان هستند. از این جاست که او بر این باور مى شود وحى واجب است؛ زیرا مهم ترین حقایق الهى یا الهیات از دسترس عقل دور است.

عقل و وحى در نظام فکری آکویناس و آگوستین
در نظام حکمى کلامى آکویناس عقل بس مهم و پیشاهنگ و راه گشاى ایمان است. عقل مى تواند به پاره اى حقایق الهى از جمله وجود خدا پى ببرد. این الهیات عقلى نسبت به الهیات وحیانى در مرتبه دوم قرار داشت. اما آگوستین بر این باور است که فهم حقایق ایمانى به طور کلى وابسته به ایمان است. او مى گوید: (ایمان مى آورم تا بفهمم). از این جهت او بر این باور بود که در ایمان بدون استدلال است که مى توان به گونه اى نشانى از رحمت و فیض خداوندى را دید و از این دید این عقل نیست که زیربناى ایمان را مى سازد بلکه درست برعکس این ایمان است که به یارى عقل مى شتابد و مانع از انحراف آن مى شود. باید یادآور شد که ایمان در سده هاى میانه در درجه اول پذیرش حقایق وحى شده بر مبناى پذیرش وثاقت کلیسا بود. و تنها تفسیرى که کلیسا از کتاب مقدس به دست مى داد مورد اعتماد بود. عقیده چنین بود که دانش وحیانى در کتاب مقدس متمرکز است و کتاب مقدس، از نظر درونمایه و واژگان وحى مستقیم خداوند است. و چون انسانهاى معمولى قادر به استنباط از کتاب مقدس نیستند روحانیان و قدیسان مسیحى آن دانش را در دگماهاى مسیحى شکل بندى مى کنند. براى نخستین بار این لوتر بود که در این برداشت از وحى تجدید نظر کرد. در تفکر آگوستین و همفکران او هرگز عقل به معناى امروزى مستقل نیست. استقلال عقل در آن دوران به این معناست که عقل با اصول و قواعدى که در طبیعت او نهاده شده است داورى مى کند. این اصول و قواعد طبیعى دستاورد خود انسان و تکامل وى نیست. انسان آنها را بنیان نمى گذارد. آن گونه که این مسائل مطرح شد عقل و اصول و قواعد آن همگى آفریده خداوند است. خدا هم در بیرون از عقل قرار داشت و هم راه به سوى خدا خود عقل بود. در وحى مسیحى خدا باید همیشه بیرون عقل باشد وگرنه وحى معناى خودش را پیدا نمى کند؛ چرا که خداى مسیحیت آن خدایى است که خودش را آشکار مى کند یعنى خدا و وحى یک مسأله است. این مسأله برخلاف کلام اسلامى است که در آن خدا نخست با استدلالهایى عقلى ثابت مى شود و سپس درباره وحى او سخن گفته مى شود. در تفکر دینى اسلامى اگر هم وحى واقع نشده بود خداوند به قوت خود باقى بود اما در تفکر مسیحیت به ویژه در سده هاى میانه اگر او خود را آشکار نمى کرد خداى مسیحیت وجود نداشت. در این نوع اندیشه عقل خدا را مقدم بر وجود خودش مى یابد خدا را مى یابد تا خودش را بیابد خدا را مقدم بر تلاش عقل مى یابد. از جمله ویژگی هاى آشکار عقل این است که از بیرون خود و به وسیله خدا مرز مى یابد. وقتى عقل خودش را چنین مى فهمد ممکن است بینگارد از بیرون عقل به او دانشى و حقایقى داده مى شود که در دسترس خودش نیست و این سبب شد که انسان تمام محتواى وحى را از هر نوع نقد عقلى مبرا بداند. روشن است آنچه از جایى مى آید که به کلى از دسترس عقل بیرون است درخور نقد و بررسى به وسیله عقل نیست. بدین ترتیب پیوند و بستگى عقل با وحى پیوند درون عقل و بیرون عقل انگاشته مى شد نه پیوند رو دررویى و ناهمسانى. درست بر همین اساس بود که آگوستین مى گفت (ایمان مى آورم تا بفهمم).

معرفت شناسى سده هاى میانه
مسأله امکان علم به جهان خارج آن گونه که در فلسفه جدید یعنى از دکارت به این سو مطرح بود هرگز مورد تشکیک نبود. تمام شناخت ها و معرفت هاى انسانى معیار حق بودن را از آموزه هاى کلیسا مى گرفتند. بدین جهت تنها یک جهان وجود داشت؛ یعنى همگان تنها از یک چشم انداز به جهان مى نگریستند و آن چشم انداز هم دین بود. اما پس از سده هاى میانه که فلسفه هنر علم اخلاق و… از قیمومت دین خارج شدند جهان هاى بسیارى پدید آمد که هر یک از سرچشمه اى ویژه با معیارهاى معرفتى ویژه خود سیراب مى شد. به همین دلیل معرفت پس از سده هاى میانه گوهرى نیست که بتوان به گونه کامل آن را در اختیار گرفت بلکه چون جهان زیاده و افزون شده است دیگر معرفت به آنها ممکن نیست. براساس نظریه علمى سده هاى میانه سرآغاز تفکر یا استدلال دیدن حادثه یا ثابت کردن آن نیست بلکه یک قضیه مورد اتفاق است و این قضیه را مى توان با تکیه بر سلف و سنت؛ یعنى کتاب مقدس و نوشته هاى پدران کلیسا پذیرفت. آگوستین یک قاعده اساسى نهاده بود که مى گفت: (صلاحیت کتاب مقدس از همه نیروهاى عقل انسانى بیش تر است.) و نتیجه چنان بود که هر جا میان دیدن علمى با تورات ناسازگارى پیش مى آید باید دیدن را رها کرد. پس از کتاب مقدس شایستگى ارسطو بود که همه جا پذیرفته شده بود مگر در جایى که به روشنى با عقیده مسیحى ناهمسانى و ناسازگارى داشت.

راه و روش استدلال در سده هاى میانه
اصل دیگر روش علمى سده هاى میانه مربوط به راه و گونه استدلال این است که از مبادى پذیرفته شده آغاز مى کند و نظم کاملى از آن پدید مى آورد که مرکب از یک رشته قضایاى پى درپى است که بر آشکارها و قضایاى روشن و پذیرفته شده تکیه دارد. سنجیده و اندازه گیرنده حقیقت دیدن و آزمایش نیست بلکه پیروى از همین راه و روش استدلالى است. جنبش رنسانس بدیهیات را به حقایق ریاضى دگر مى کرد. علم سده هاى میانه تنها مى خواست طبیعت را بشناسد و مطالعه کند هدف اساسى وجود انسان و معنى زندگانى انسان و معنى آفرینش و پیوند آن با انسان را بفهمد. از این روى موضوع اساسى این علم خدا بود. بدین جهت هدف اصلى پژوهش در سده هاى میانه جست و جوى حقیقت به صورت پیاپى یا تحقیق درباره طبیعت به شیوه علم نو نیست بلکه هدف درنگ در حقیقت ساکن ثابتى است که از ازل کامل بوده است. در این جا نتیجه مایه لذت است نه عملى که به نتیجه مى انجامد. به همین دلیل اساس تحقیق در سده هاى میانه بر بحث و جدل بوده است نه دیدن و استقرا. آنان مى کوشیدند تا بیش تر از حقایق موجود نتیجه بگیرند و به حقایق تازه کم تر توجه داشتند. دانشمندان سده هاى میانه علاقه داشتند از مقدماتى که به حکم سنت پذیرفته مورد اعتقاد بود آغاز کنند. مى گفتند: ارسطوى فیلسوف این حقیقت را یافته دیگر چرا ما درباره نتیجه اى که بدان رسیده گفتگو کنیم.) از این روى بر این باور بودند که هدف را که ایمان است مى شود به مردم داد و از راه رسیدن به آن چیزى نگفت.

توجه به خیال پردازى
کنجکاوى و نوآورى نشانه نفوذ شیطان انگاشته مى شد. از نظر بیش تر مردم سده هاى میانه شیطان از راه خیال انگیزى وارد روح مى شد. میدان دادن به خیال پردازى که خود سرچشمه هرگونه آفرینش و نوآورى مى توانست باشد تا حدود سال 1700 میلادى خطرناک به شمار مى آمد و مسیحیان دعا مى کردند تا از شر آن در امان بمانند. توانایى مغز براى نوآفرینى و خیال پردازى محض منشأ گناه به شمار مى رفت.

ناشناختنى بودن جهان براى انسان آن روزگار
محدود بودن ابزارها و روش هاى علمى از سویى و مرز و حدود قائل شدن براى عالم هستى از دیگر سوى سبب شده بود که اندیشه ورى چون توماس آکویناس اعتقاد داشته باشد که جهان را شناخته و این آرزویى است که انسان روزگار ما در برابر جهان گسترده مى داند که خواب و سراب است. البته باید گفت از وجهى دیگر جهان براى انسان آن روزگار ناشناختنى به حساب مى آمد. شمارى از دانشمندان سده هاى میانه نیکلا کوزانوس (1464 ـ 1401) که اصول الهیات اکهارت را در فلسفه به کار مى بستند عالم را نیز مانند خود خدا ناشناختنى معرفى کرده بود. بر این باور بود که جهان ناشناخته است به این دلیل که اگر قرار است جهان کار خود را درست انجام دهد یعنى جلوه گاه خداوند باشد که دور از دسترس فهم هاست باید ناشناختنى هم باشد. این آخرین سخن فلسفه سده هاى میانه است.

رنسانس
الف: شروع رنسانس

کالین ا. رنان شروع رنسانس را حدود سال 1350 میلادى اوج آن را در قرن پانزدهم؛ یعنى حدود سال 1450 و پایان آن را پایان هاى قرن شانزدهم یا سر آغازهاى قرن هفدهم مى داند. باکنر تراویک در کتاب تاریخ ادبیات جهان رنسانس را از سال 1321 تا 1600 در ایتالیا و از سال 1469 تا 1681 در اسپانیا مى داند. تاریخ آغاز و فرجام رنسانس با تولد برجسته ترین انسان دنیاى جدید یعنى لئوناردو داوینچی در سال 1452 (میانه هاى قرن پانزدهم) آغاز و با مرگ نخستین فیلسوف بزرگ دنیاى جدید؛ یعنى دکارت در سال 1650 (میانه هاى قرن هفدهم) همزمان است. اما از آن جهت که ریشه اندیشه هاى دنیاى جدید پس از رنسانس را باید در تمدن دوره قبلى؛ یعنى سده هاى میانه جست نیم نگاهى هم باید به آشکارترین ویژگی هاى اندیشه این دوران افکند.

پاره اى تعریف ها از رنسانس
ارنست رنان مى نویسد: (در رنسانس بشر دوستى نشأت گرفته از آموزش کلاسیک در هر جنبه اى از حیات فرهنگى رخنه کرد آن را گسترش داد و مرزهاى آن را بس فراتر از محدوده نمادگرایى مذهبى برد سپس شروع به مادى ساختن نگرشهاى آدمیان نمود و آنان را تشویق کرد که زیبایى را در طبیعت بجویند نه فقط در دنیاى محدود به تصاویر مقدس.) والتر پاتر در تعریف رنسانس مى نویسد: جنبشى است که در آن ذهن انسان به شیوه هاى گوناگون قلمرو تازه اى از احساس شور و اندیشه را به تصرف خود در مى آورد. و تونی دیویس مى نویسد: (رنسانس منظومه پیچیده و ترس آورى از تحولات سیاسى فرهنگى و فکرى قرن پانزدهم اروپا بود که بعضى از مورخان قرن بیستم موجودیت آن را نفى کردند و آن را افسانه پنداشتند حال آن که عده اى دیگر هنوز هم آن را زادگاه دنیاى مدرن به شمار مى آورند.)
(ادامه دارد...).


منابع :

  1. داود شیبانى- فصل نامه حوزه- شماره 110- مقاله انسان میانه، انسان رنسانس

  2. باکنر تراویک- تاریخ ادبیات جهان- ترجمه عربعلى رضایى- نشر و پژوهش فرزان- تهران 1376

  3. کالین رنان- تاریخ علم کمبریج- ترجمه حسن افشار- نشر مرکز چاپ اول 1366

  4. تونى دیویس- اومانیسم- ترجمه عباس مخبر- نشر مرکز چاپ اول- تهران 1378

  5. ایان باربور- علم و دین- ترجمه بهاءالدین خرمشاهى- مرکز نشر دانشگاهى چاپ اول 1362

  6. والتر ترنس استیس- دین و نگرش نوین- ترجمه احمدرضا جلیلى- انتشارات حکمت- تهران- چاپ اول 1377

  7. امیل برهیه- تاریخ فلسفه قرون وسطى و دوره تجدد- ترجمه یحیى مهدوى- خوارزمى چاپ اول 1377

  8. دان کیوپیت- دریاى ایمان- ترجمه حسن کامشاد- طرح نو تهران چاپ اول 1376

  9. یاکوب بوکهارت- فرهنگ رنسانس در ایتالیا- ترجمه محمدحسن لطفى- طرح نو تهران چاپ اول 1376

  10. هرمن رندال- سیر تکامل عقل نوین- ترجمه ابوالقاسم پاینده- علمى و فرهنگى چاپ دوم 1376

  11. اتین ژیلسون- روح فلسفه قرون وسطى- ترجمه داودى- علمى و فرهنگى چاپ اول 1366

  12. اتین ژیلسون- نقد تفکر فلسفه غرب- ترجمه احمد احمدى- حکمت چاپ سوم 1402ق.

  13. آلن جى ار اسمیت- علم و جامعه در سده هاى شانزدهم و هفدهم- به نشر مشهد.

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116758