درباره انسان، سخن امیر مؤمنان (ع) آن است که «ثم جمع سبحانه من حزن الأرض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتی خلصت و لاطها بالبلة حتی لزبت فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول أجمدها حتی استمسکت و أصلدها حتی صلصلت لوقت معدود و أمد معلوم ثم نفخ فیها من روحه فمثلت إنسانا ذا أذهان یجیلها و فکر یتصرف بها؛ خدای سبحان از گوشه های سخت و نرم زمین و شوره زارها و نقاط شیرین، خاک هایی فراهم کرد و آبی بر آن افزود تا چسبندگی یافت و سپس صورتی دارای اعضا و جوارح گوناگون ساخت و با دمیدن روح خویش آن را به شکل انسان عاقل و متفکر، پرداخت.»
آنگاه می فرمایند: «و استأدی الله سبحانه الملائکة ودیعته لدیهم و عهد وصیته إلیهم فی الإذعان بالسجود له و الخنوع لتکرمته فقال سبحانه: "اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس"؛ خداوند، پس از استوای روح و جسم آدم، ودیعت خود نزد فرشتگان و وصیت به سجده و خضوع برای آدم را از آنان طلب فرمود و "همگی اطاعت کردند، مگر ابلیس."» (بقره/ 34؛ اعراف/ 11؛ اسراء/ 61؛ کهف/ 50؛ طه/ 116) «اعترته الحمیة و غلبت علیه الشقوة و تعزز بخلقة النار و استوهن خلق الصلصال.»
بر این اساس وجود انسان، آزمونی است که با آن، فرشته و جن (ابلیس) امتحان شدند و همه فرشتگان از این امتحان سربلند بیرون آمدند و ابلیس شکست خورد؛ زیرا خودبینی، شقاوت، تعزز و تحقیر آدم (ع) او را به استکبار کشید و سرانجام، کافر شد یا کفر مستور او مشهور و استکبار مکنون وی مشهود گشت؛ «أبی و استکبر و کان من الکفرین؛ جز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد [همه] به سجده درافتادند.» (بقره/ 34) پس دو نحوه امتحان الهی وجود دارد: یکی امتحان داخلی و جزئی که ابزار آن کعبه و دامنه اش محدود به جامعه انسانی است و با آن، خودبین از خدابین جدا می شود؛ «و امتزوا الیوم أیها المجرمون؛ و اى گناهكاران امروز [از بیگناهان] جدا شويد.» (یس/ 59) امتحان دیگر که عام است و جامع، در ساحت آفرینش الهی صورت می پذیرد و ابزار آن، انسان است و آزمون شده های این سنجش در طیفی گسترده قرار دارند که یک سوی آن در سر حد طبیعت است و سوی دیگر، فراتر از مدار فرشتگان.
وجود پیچیده آدمی از یک طرف، طبیعت آتشین جنیان و شیطان را در می نوردد و از طرف دیگر، بر وجود مجرد فرشتگان احاطه می یابد و در میان این دو نقطه هستی، دیگر پدیده های عالم پراکنده اند و آن ها نیز در مدار آزمون الهی توسط وجود آدمی قرار دارند و بر این اساس، شاید بتوان ادعا کرد که همه موجودات امکانی، نه تنها فرشته و جن، با انسان آزموده و جایگاهشان در نظام هستی تعیین شده است. این، گوشه ای از فلسفه وجودی انسان به شمار می رود که غفلت از آن برخی مکاتب انسان شناسی را یکسره بر پایه اعتباریات بنا کرده و نسبت به وجود با کرامت آدمی، نظریه پردازی هایی غیر علمی و برنامه ریزیی های غیر عقلانی به دنبال داشته است و در همین نقطه، نبردی جامعه شناختی میان تمدن الهی که همان تدین اسلام است از یک سو و مدنیت پوشالی و خوش آب و رنگ غربی از سوی دیگر، برپاست.
امروز، جهان بینی مادی با استفاده ناروا از نهادهای حقوقی سازمان ملل به مقابله با نظریه تربیتی اسلام برخاسته است و تصریح می کند که انسان را از کودکی باید به حال خود رها کرد و از تبیین و توضیح و تشریح هرگونه دیدگاه مذهبی و هر میزان آموزش عقیدتی نسبت به او دست کشید تا خود او پس از بلوغ تصمیم گیرد و نظام اندیشه و عقیده خود را در جوانی شکل دهد و سرانجام به هر مکتب و مسلکی که خواست، روی آورد و این بدان می ماند که نهالی را در دوران رشد و بالندگی، از سرپرستی باغبان محروم سازند تا پس از تنومندی و کج شدنی که استقامت و راستی به دنبال ندارد، در اختیار خود یا دیگری قرار گیرد.
چه بسا در نگاه نخست، چنین برنامه و شیوه ای آزادمنشانه و هماهنگ با کرامت انسان، تلقی شود؛ اما این مسئله نیازمند نگرش عقلی و تحلیل منطقی است. ابتدا باید دید که در آفرینش انسان، برای خدای سبحان به عنوان آفریدگار، اساسا نقشی مطرح است یا نه؟ آیا ورای خلقت آدمی، هدفی وجود دارد و اگر چنین است، آیا راهی برای رسیدن به آن هدف تعیین شده است و کسی در این راه، آدمی را همراهی و رهنمایی می کند و ره توشه ای نیاز است و...؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه می توان حیات حقیقی و همه هستی آدمی را به خود رها کرد تا در میان انبوه کاستی ها و در گذر زمان، این انسان رها شده، ناآزموده، ره نانموده، ناآشنا و تنها، هم خود را بشناسد و هم مقصد را بیابد و هم راه رسیدن را به درستی برگزیند و هم رهبر و راهنما را پیدا کند و...؟
سؤال اساسی دیگر آن است که اگر انسان را در حوزه هدایت دینی و آموزه های عقیدتی و الهی به خود وانهادیم، آیا دشمنان او نیز که از همه سو به وی هجوم می آورند و در پی غارت هستی و حیات الهی او لحظه ای را هم از دست نمی دهند، مانعی بر سر راه خود خواهند داشت؟ به دیگر سخن، آیا آزادی انسان در کودکی و نوجوانی از همه سو تأمین است و شیطان جنی و انسی نیز از نفوذ به حریم او بازداشته شده است یا تنها آموزه های الهی است که قید و بند بشر به شمار می رود و رهزنی و سلطه جویی شیطان قسم خورده و تا قیامت مهلت خواسته و به کمین نشسته، با آزادی انسان مغایرتی ندارد؟!
روشن است که در نگرش تربیتی غرب، هیچ پاسخ منطقی و عقلانی برای این همه پرسش اساسی موجود نیست و اگر کودک را از هدایت دینی و تربیت الهی بازداریم، شیرین ترین آهنگ زندگی و زیباترین رنگ حیات انسانی را از او دریغ کرده و وی را از والاترین مقام آفرینش، یعنی عبودیت خدای سبحان باز داشته ایم؛ «صبغة الله و من أحسن من الله صبغة و نحن له عبدون؛ اين است نگارگرى الهى و كيست خوش نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانيم.»
نمی توان رنگ حیات الهی انسان را که در عبودیت او جلوه گر است، با رنگ اتاق و اتومبیل و ابزار زندگی مانند کرد؛ زیرا انتخاب رنگ اسباب زندگی، چیزی است که عقل، آن را نیکو می شمرد و هر نحوه تحمیل در این مقوله از نظر عقلایی ناروا است؛ چنان که روگردانی از آن رنگ انتخابی و برگزیدن رنگی دیگر نیز از منظر عقل، بی مشکل است و سلب اختیار در این حوزه نیز غیر عقلانی. اما ایمان و عبودیت انسان در برابر خدای سبحان، رنگی الهی بر چهره آدمی و جامه ای ملکوتی بر قامت حیات انسانی است که در زیباترین شکل ممکن، ظهور نموده است و این، حقیقتی است که آفریدگار انسان بر آن سوگند یاد کرده است؛ «و التین و الزیتون* و طور سینین* و هذا البلد الامین* لقد خلقنا الانسن فی أحسن تقویم؛ سوگند به انجير و زيتون و طور سينا و اين شهر امن [و امان] [كه] به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم.» (تین/ 1- 4) بی شک، چشم پوشی از زیباترین شکل و رنگ، سر از زشتی و ناروایی در می آورد و این، ستمی بزرگ در حق احسن المخلوقین است.
به بیانی دیگر، آدمی با دو ترازوی سنجش، تجهیز شده است که یکی در مسائل علمی، حقایق را از اعتباریات و صدق را از کذب باز می شناساند و دیگری در امور عملی، خوب و بد را نشان می دهد. اگر هر دستی از دسترسی به حریم هستی انسان بازداشته شود، این دو ترازوی فطری، آدمی را با دقت راهنمایی می کند؛ زیرا از یک سو بر نیکوترین اساس پی ریزی شده و سر مویی تغییر و تبدیل نمی پذیرد؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله؛ با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست.» (روم/ 30) و از سوی دیگر قویم ترین و مستقیم ترین راه را در برابر بیراهه ها می نمایاند و از این هدایت، ذره ای فروگذار نمی کند؛ «و نفس و ما سواها* فألهمها فجورها و تقواها؛ سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد.» (شمس/ 7- 8)
آیا اگر زمینه بارورسازی و بهره وری فطرت به وسیله انبیا و اولیا را برچینیم و راه همه گونه تهاجم فرهنگی، اخلاقی و عقیدتی را برای هر بیگانه ای باز گذاریم، شیطانی که سوگند خورده است آدمی را چون اسب سواری به زیر آورد و تا جهنم براند، از ورود به حریم انسان حیا می کند و او را رها می سازد؟! آیا با تصویب و پیگیری چنین آزادی غیر انسانی برای انسان، شرافت و کرامت او را پاس داشته ایم؟! پس گوشه دیگری از حقیقت ملکوتی انسان، در میزان و ابزار امتحان بودن او برای همه پدیده های هستی و در رأس آن ها فرشته و جن جلوه کرده است و آدمی در این نقش الهی، بسان کعبه و حرم خدای سبحان مطیع را از عاصی، خدابین را از خودنگر و مؤمن را از کافر متمایز می سازد.
از این رو، گاهی مؤمن به کعبه تنظیر می گردد و هتک حرمت وی همتا بلکه فراتر از اهانت به خانه خدا تلقی می شود؛ «المؤمن أعظم حرمة من الکعبة» و زمانی امام امت اسلامی، همسان کعبه دانسته می شود که باید به زیارت وی رفت؛ نه این که او را به زیارت فرا خواند و احضار نمود. بر همین اساس است که رسول خدا (ص) خطاب به امیر مؤمنان (ع) چنین می فرمایند: «یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی و أنت منی بمنزلة الکعبة تؤتی و لا تأتی؛ ای علی! منزلت تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون، نسبت به موسی است و تو در منظر من، چونان کعبه ای که همواره باید به سوی او شتافت؛ نه اینکه او را به سوی خود خواند.»
البته این مقام، به شخصیت حقوقی امام معصوم باز می گردد و در غیر معصوم، امری نسبی خواهد بود؛ یعنی با توجه به درجات مؤمنان، برخی نسبت به برخی دیگر، حکم کعبه را دارند که باید زیارتشان کرد؛ نه اینکه آنان را به زیارت خود خواند.