عشق در نگاه مولانا (عقل)

برتری رتبه عشق ورزی به عقلانیت

ملاحظه می گردد که مولانا اعتبار و رتبه بالاتری برای عشق و عشق ورزی نسبت به عقل قائل است و زندگی در دایره معمول و مرسوم را نمی پذیرد. او انسانی را ارائه می دهد که همچون گوی آتش در جهت سعادت و نیکبختی در حرکت است و شور و هیجان رسیدن به درگاه الهی را در محدوده بالاتر از حریم عقل می بیند.
عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال *** از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را
مولوی معتقد است که راه رسیدن به حق با روشهای مرسوم و عقلانی ممکن نیست و تنها با مرکب عشق می توان به مقصود رسید. منتها در راه رسیدن به حق رهرو با مسائل و دشواریهای فراوانی روبروست. چرا که هر کس از منظری عشق را تفسیر می کند این عشق نیرویی ست که مرحله به مرحله و گام به گام پیش می رود و مولانا تذکر می دهد که در این راه خطر فراوان است.
عشقهایی کز پی رنگی بود *** عشق نبود عاقبت ننگی بود
و یا:
عشق کار پهلوان است ای پسر *** عشق کار نازکان خام نیست

ملازمت عشق و شناخت

عشق کار کسی است که بتواند نخست بشناسد و معرفت حاصل کند. اما سؤال این است معرفت به چه چیز؟ حضرت علی (ع) می فرماید «اول الدین معرفته؛ سر آغاز دین معرفت خداوند است.» ولی قبل از اینکه به معرفت خدابرسی باید خودت را بشناسی: «من عرفه نفسه فقد عرف ربه» اگر تو خودت را بشناسی خدا را نیز خواهی شناخت. در تئوری عشق مولانا نیز اشاره به این نکته دیده می شود که برای رسیدن به الگوهای سالم بهزیستی و بهبودی و حالتهای سالم زندگی باید از وادی و طریق عشق گذر کرد و بعد از خودشناسی به خداشناسی رسید.
ای قاعده مستان در همدگر افتادن، *** استیزه گری کردن، در شور و شر افتادن!
عاشق بتر از مست هست، عاشق هم از آن دستست *** گویم که چه باشد عشق؟ در کان زر افتادن!
زر خود چه بود؟ عاشق، سلطان سلاطینست *** ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن!
مولانا معتقد است که این عشق نباید در مقام ظاهر و صورت باقی بماند:
چند بازی عشق با نقش سبو؟ *** بگذر از نقش سبو و آب جو
چند باشی عاشق صورت؟ بگو *** طالب معنی بشو و معنی بجو!
خواه عشق این جهان باشد، خواه عشق آن جهان:
آنچه معشوق است، صورت نیست آن *** خواه عشق این جهان، خواه آن جهان
مولانا معتقد است فقط عشق حقیقی است که رو به سوی نور دارد و از همه پلیدیها و اغیار بری است.
چون چنگ عشق او بر ساخت سازی، *** به گوش جان عاشق، گفت رازی
بزد، در بیشه جان، عشقش آتش، *** بسوزانید، هرجا بر مجازی!
پس در گام معرفت می بایست مواظب بود که در چاله عشقهای غیر حقیقی نیفتیم. بسیاری از محققان معتقدند در مکتب مولانا عشق فرایندی است که در محضر استاد آموخته می شود تا انسان راه درست زیستن و درست اندیشیدن را فراگیرد که به تعبیر زیبای «اریک فروم» آن را عشق ورزی گویند و از فروافتادن در عشق متمایز است. عشق ورزی یعنی در ابتدا خودمان را بشناسیم، آنگاه است که در طی فرایند شناخت بتدریج عاشق می شویم و عشق می ورزیم. یعنی فن عشق ورزی همراه با آموختن و ریاضت کشیدن و بلا سپردن است. ولی در عشق فروافتادن به معنی تابع هوی و هوس شدن است. مصیبت بزرگ انسانها در قرن بیستم بر این اساس است که اکثر انسانها تابع عشقهای مجازی شده اند که جز بدبختی و سیه روزی چیز دیگری در پی ندارد. انسان امروزی دچار نقص است ولی فکر می کند که کامل است.
بر این مبنا می توان گفت که انسان در مسیر زندگی نیاز به تربیت صحیح دارد که این تربیت در مکتب مولانا نیازمند تلاش است بدون شناخت، انسان در وادی خود پرستی و غرور در می غلتد و کارهای اندک خود را بزرگ می بیند. تئوری عشق مولانا پله پله شما را راهنمایی می کند تا به مقام شامخ انسانی برسید و نشانی از پروردگار در روی کره زمین شوید.
وحدت عشقست، اینجا نیست دو *** یاقوتی، یا عشق یا اقبال عشق!
این وحدت عشق، متوجه همه جهان و آفرینش است از آغاز تا انجام:
آفرین بر عشق کن ای اوستاد *** صد هزاران ذره را داد اتحاد

تصویری زنده از تجربیات عرفانی

به تعبیر بسیاری از صاحبنظران غزلیات مولانا، نقطه بلندای افتخار و عزت ایران محسوب می شود. مولانا غزلیاتش را در شرایطی سروده که گویا فراز و نشیبهای عرفان را طی کرده و تصویری زنده را به خواننده القا می کند. این است که می گویند تصوف او خشک و بی روح و کتابی و مدرسی نیست بلکه حاصل زندگی و تجربه عارفانه اوست.
تومپندار که من شعر به خود می گویم *** تا که بیدارم و هشیار یکی دم نزنم
عده ای به وی خرده می گیرند که غزلیات او دارای اشکالات قافیه ای و ایراداتی است که نمی توان آنها را ندیده گرفت. اما به زعم دکتر سیروس شمیسا همین جنبه از یکسو به غزلیات مولانا تشخص و اصالت داده است واز طرف دیگر آثار او را سرشار از مضامین نو و با روح کرده است. چنانکه خود می گوید:
نوبت کهنه فروشان درگذشت *** نو فروشانیم واین بازار ماست
و یا:
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود *** وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
مولانا که سخت تحت تأثیر مصاحبت شمس الدین قرارداشته در روحش جذبه ملکوتی و آتش عشق وجود داشته و بر همین مبنا غزلیاتش در اثر مرور زمان، گرد کهنگی بر رویش ننشسته و همچون گنجینه ای است که برای بشر تا به ابد باقی خواهد ماند. علی دشتی در باب غزلیات مولانا اشاره جالبی دارد وی می گوید: «مثل دریاست، آرامش آن زیبا وهیجان آن مفتون کننده است، مثل دریا پر از موج، پر از کف، پر از باد است مثل دریا رنگهای بدیع گوناگون دارد. سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است مثل دریا آینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعه آفتاب و ماه و آفریننده نقشهای غروب است. مثل دریا از حرکت وحیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام دنیایی پر از تپش حیات و تلاش تمام نشدنی زندگی دارد.»
اگر بی عشق شمس الدین گذشتی روز و شب ما را *** فراغت از کجا بودی ز دام هر سبب ما را
نوازشهای عشق او، لطافتهای مهر او *** رهانید و فراغت داد از رنج و تعب ما را
بهار حسن آن دلبر به ما بنمود ناگاهان *** شقایق ها و ریحانها و گلهای عجب ما را
مولانا که همه چیزش را از شمس دارد وقتی وی مفقود می شود، دچار غمی می شود که قابل وصف و تفسیر نیست.
ای جان ما، ای جان ما، ای کفر وای ایمان ما *** خواهم که این خرمهره را گوهر کنی در کان ما
ساقی یکی رطل گران در ده به جان عاشقان *** تا ره برد بر لامکان این جان سرگردان ما
... و یا:
بروید ای حریفان بکشید یار ما را *** به من آورید یکدم صنم گریزپا را
اگر او به وعده گوید که دم دگر بیایم *** همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را

موسیقی درونی غزلیات مولانا

از ویژگی های دیگر غزلیات مولانا موسیقی درونی اشعار اوست. او که بیشتر این ابیات را در حالت سماع و شور عرفانی خاص سروده، عناصر موسیقیایی زیبا، ویژگی مهم و ممتاز کار وی محسوب می شود. مرحوم همائی در این باره می نویسد: «ما بین این دسته از شعرای غزل سرا فقط مولوی را به اعتقاد من می توان از سایر گویندگان به این جهت مستثنی کرد که اکثر و شاید عموم غزلیات اصیل او یادگاری از نوع اشعار ملحون عهد اول است که علاوه بر وزن عروضی دارای وزن ایقاعی نیز هست و این خاصیت هم در غزلیات او به دو سبب است: یکی اینکه مولوی خود در فن موسیقی و تألیف نغمات علما و عملا دست داشت و به طوری که در سرگذشت احوال او نوشته اند شخصا رباب می نواخت و در پرده و سیم این ساز هم از خود ابتکاری کرده بود و دیگر اینکه روح نغمه سنج او که در درون سینه موسیقایی داشت طبعا در غزلیاتش اثر می گذاشت. از نکات مهم دیگر شعر مولانا این است که وی دارای استراتژی مختص خود است که بر مبنایی بنا شده که در دیگر شعرای غزل سرای هم عصر او دیده نمی شود. به عبارت دیگر اصطلاحات به کار گرفته شده توسط مولانا فقط مختص اوست و دارای بافت غنایی و عاشقانه است که رابطه انسان و خدا را مشخص و معین می کند.
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا *** یار تویی غارتویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی *** سینه مشروح تویی پرده اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی *** مرغ گه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی *** فتنه تویی زهر تویی بیش میازار مرا
مجمر خورشید تویی خانه ناهید تویی *** روضه امیدتویی باربده یار مرا
گفتمش ای جان و جهان مفلس و بی مایه شدم *** گفت منم مایه تو نیک نگهدار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی *** آب تویی کوزه تویی آب ده ای یار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی *** پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
آن تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی *** راه شدی تا نه بدی این همه گفتار مرا
خواند مرا خواند مرا گفت بیا گفت بیا *** می روم ای وای به من گر ندهد بار مرا


منابع :

  1. کریم زمانی- شرح جامه مثنوی- انتشارات روزنامه اطلاعات- تهران- 1381

  2. آنماری شمیل-فریدون بدره ای- من بادم و تو آتش- تهران- طوس- 1378

  3. شهاب الدین عباسی- گنجینه معنوی مولانا- انتشارات مروارید- چاپ اول- 1383

  4. عطاالله تدین- مولانا و طوفان شمس- تهران- انتشارات تهران- چاپ دوم- 1375

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/117684