عروة بن مسعود ثقفی (عُروَة بن مسعود ثَقَفی)

از اصحاب پیامبر گرامی اسلام (ص)، و از بزرگان و سران مردم طائف (طائف، یکی از شهرهای ییلاقی و حاصلخیز عربستان و در جنوب شرقی مکه به فاصله 12 فرسخی آن است)!!
کنیه اش: ابویعفور و نسبش به قبیله «ثقیف» می رسد.
پدرش: مسعود بن معتب... ثقیف... مضر.
مادرش: سبیعه، دختر عبدشمس بن عبدمناف بن قصی.
عروه، از سران قبیله «ثقیف» بود و در شهر طائف مقام و منزلت بلندی در بین قوم داشت. برخی گویند آیه 31 سوره زخرف: «لولا نزل هذا القران علی رجل من القریتین عظیم؛ زمانی که مشرکین بعد از پیامبری حضرت محمد (ص)، گفتند: چرا یکی از دو مرد بزرگ این دو شهر (مکه و طائف)، پیغمبر نشد.» درباره اوست. که مقصودشان «عروة بن مسعود» از طائف بود. هرچند که تفسیر «المیزان» می فرماید: «مشرکین شخص معینی را نام نبردند ولی دیگران اینگونه تعبیر و تفسیر کرده اند.»

عروه بن مسعود، قبل از اسلام
اواخر سال ششم هجری، پیامبر (ص) و عده ای از مسلمانان برای زیارت خانه خدا، به طرف مکه حرکت کردند و چون قریش و شخصیت های مؤثر آنها، این موضوع را فهمید. تصمیم گرفتند که از پیشروی و ورود مسلمانان به مکه جلوگیری کنند، آنها خیال کردند که پیامبر اسلام (ص) برای جنگ و زورگویی می خواهد وارد سرزمین مکه شود لذا، نمایندگانی به حضور آن حضرت فرستادند تا از مقصد واقعی آنها باخبر شوند. عروه چهارمین نماینده قریش بود که خدمت پیغمبر (ص)، شرفیاب شد و چنین گفت:
«ای محمد! گروههای مختلفی دور خویش گرد آورده ای، و تصمیم گرفته ای که به زادگاهت (مکه) حمله کنی، ولی قریش با تمام قوا، نمی گذارند که اینکار انجام شود. من از آن می ترسم که این افراد، تو را رها کنند و از اطراف تو پراکنده شوند.»
و در ادامه سخنانش، به صورت یک سفیر و نماینده مبارز، در صدد تضعیف روحیه حضرت محمد و یارانش برآمد. ابوبکر که بالای سر پیامبر (ص)، ایستاده بود به او گفت که «اشتباه می کنی هرگز یاران پیامبر او را ترک نخواهند کرد.» ولی عروه، همچنان با بی ادبی و جسارت به پیغمبر و مسلمانان، صحبت می کرد و با مغیره (مغیره بن شعبه ثقفی، از قبیله ثقیف و اصطلاحا او را برادرزاده عروه می گویند) نیز به مشاجره لفظی پرداخت.
پیغمبر اکرم (ص) سخن او را قطع نمود و هدفش را از سفر به مکه تشریح کرد و سپس برخاست و وضو گرفت. عروه با چشم خود دید که یاران او نگذاشتند قطره ای از آب وضوی آن حضرت به زمین ریزد. از آنجا بیرون آمد و وارد اجتماع قریش شد و همه جریان ملاقات را به سران آنها توضیح داد و گفت: «من شاهان بزرگ و قدرتهایی چون قیصر روم، پادشاه حبشه را دیده ام ولی هیچکدام منزلت محمد (ص) را ندارند و اینکه یارانش آب وضوی او را برای تبرک تقسیم کرده و نگذاشتند که بر زمین بریزد لذا سران قریش باید در این موقعیت، فکر و تأمل نمایند.»

عروه، مسلمان می شود
وقتی که عروه، از پیروزی مسلمین در سرزمین «تبوک» سال هشتم هجری، باخبر شد، تصمیم گرفت، نزد پیامبر (ص) رود و ایمان آورد. به همین منظور از شهر طائف حرکت کرد و در راه بازگشت آن حضرت از «جنگ تبوک»، قبل از اینکه به مدینه برسد، خود را به پیامبر رساند و در محضر آن بزرگوار، اسلام آورد و اجازه گرفت تا به شهر خود برگشته و مردم آنجا را به آئین اسلام و یکتاپرستی دعوت کند. پیغمبر خدا (ص) به او فرمود: «می ترسم آنها دعوتت را قبول نکنند و در این راه جان خود را از دست بدهی!» عروه گفت: «آنها مرا از دیدگان خود بیشتر دوست دارند. من چنان هیبتی در بین آنها دارم که اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند.» او از مدینه بیرون رفت و به طائف بازگشت.
به محض ورود به شهر، مردم را به اسلام دعوت کرد و آنها را موعظه نمود، ولی آنان، او را آزار و دشنام دادند و چون از نزد او رفتند، همدستی کردند تا او را بکشند.
فردا صبح که او بر فراز خانه اش، اذان گفت. ثقیفیان از هر طرف با رگبار تیر، به او حمله کردند. و مردی به نام «اوس بن عوف»، تیری بر او رها کرد و او را از پای درآورد.
در آخرین لحظات عمرش گفت: «مرگ من کرامتی است که خدای متعال به من ارزانی فرمود و پیامبر (ص)، مرا از آن آگاه کرد. من خون خویش را به صاحب اصلی پیشکش می دهم تا بدینگونه، میان شما را اصلاح کنم.»
سپس نزدیکانش را فراخواند و گفت: «چون از دنیا رفتم، مرا کنار شهیدانی که همراه رسول خدا (ص) قبل از هجرت شهید شده اند، به خاک سپارید.» (طبقات ابن سعد ج 6، ص 388)
همین که خبر شهادتش به پیامبر (ص) رسید فرمود: «عروه، مانند صاحب یس است که قوم خود را به خدا فراخواند و ایشان او را کشتند.» (یس/ 19- 25)
بعد از او، افراد قبیله ثقیف از کشتن عروه، بسیار نادم و پشیمان شده و هیئتی از بزرگان آنها، خدمت پیامبر (ص) شرفیاب و همگی ایمان آوردند. و پسرش «ابوملیح» نیز اسلام آورد. پیامبر اکرم (ص) یکی از افراد جوان به نام «عثمان بن ابی العاص بن بشر» را برای ریاست و امارت آنها انتخاب و او را نماینده مذهبی و سیاسی خود در قبیله طائف قرار داد تا احکام اسلام و قرآن را به آنها بیاموزد. و بعدا مغیره و ابوسفیان، مأمور شدند تا به طائف رفته و بت های آنجا را از بین ببرند و سپس قرض های عروه و برادرش «اسود» را به دستور پیامبر، پرداخت کنند.


منابع :

  1. سیدهاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد

  2. محمد بن سعد- طبقات ابن سعد- جلد 6 صفحه 388

  3. جعفر سبحانی تبریزی- فروغ ابدیت- جلد 2

  4. رسول جعفریان- تاریخ سیاسی اسلام- جلد 1

  5. سید مصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/117741