سید مردی بلند همت و حریص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب کوشش و اجتهادی که در نشر دعوت به مبدأ استوار خویش داشت و سخن پردازیهائی که در ستایش خاندان پاک نهاد پیغمبر کرد، بر بسیاری از شعراء فزونی و برتری یافت. و با جانبازی و فداکاری در راه تقویت روح ایمان در مردم و زنده کردن دلمردگان از طریق نشر فضائل آل الله و پراکندن زشتیهای دشمنان و بدیهای مخالفان آنان، بر سایر سرایندگان سیادت پیدا کرد. وی گوینده این شعر است:
ایا رب انی لم ارد بالذی به *** مدحت علیا غیر وجهک فارحم
«پروردگارا! من در ستایش از علی (ع) چیزی جز خشنودی تو نخواسته ام پس بر من رحمت آر.»
و خوابی را که ابوالفرج و مرزبانی از خود او در گزارش زندگیش روایت کرده اند، مصدق شعر اوست. وی گفته است: «پیغمبر را در باغی خشک و خالی که در آن نخلی بلند دیده می شد به خواب دیدم، در کنار آن باغ زمینی چون کافور بود که در آن درختی دیده نمی شد پیغمبر فرمود: می دانی این نخل از کیست؟ گفتم نه، یا رسول الله. فرمود: از آن امرء القیس پسر حجر است آن را برکن و در این زمین بکار و من چنین کردم. پس از آن به نزد «ابن سیرین» آمدم و خواب خود را برای او باز گفتم: گفت آیا شعر می گوئی؟ گفتم: نه، گفت: به زودی شعری چون شعر امرء القیس خواهی سرود. اما اشعار تو درباره خاندانی نیکوکار و پاک نهاد است.»
شعر سید همان طور که ابوالفرج گفته است، هیچگاه از ستایش بنی هاشم یا ذم کسانی که به نظر وی مخالف آنان بوده اند، خالی نیست. وی از موصلی و او از اعمش روایت کرده است که گفت «2300 قصیده از سید در مدح بنی هاشم فراهم آوردم و پنداشتم که به جمع آوری اشعار وی دست یافته ام تا آنکه روزی مردی ژنده و کهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخی از اشعار سید را شنید او نیز سه قصیده از قصائد سید را که من نداشتم خواند. پیش خود گفتم: اگر این مرد تمام قصائدی را که من از سید دارم می دانست و آنگاه آنچه من فراهم نیاورده ام می خواند، شگفت می نمود، عجیب تر این است که او از آن اشعار، آگاهی نداشت و فقط آن چه را که خود بیاد داشت، خواند. در این هنگام، دریافتم که شعر سید را نمی توان برشمرد و همه را فراهم آورد.»
ابوالفرج گفته است: سید به نزد «اعمش سلیمان بن مهران» درگذشته به سال 148، می آمد و فضائل امیر مؤمنان (ع) را از او می شنید. پس از نزد او بیرون می آمد و در آن معانی، شعر می سرود. روزی از نزد یکی از امراء کوفه که وی را بر اسبی نشانده و خلعتی بر اندامش پوشانده بود، بیرون آمد و در کناسه کوفه ایستاد و گفت: «ای گروه کوفیان! هر کس فضیلتی از علی بن ابی طالب (ع) برای من بگوید که درباره آن شعری نگفته باشم، این مرکب و تشریفی که بر تن دارم به وی می دهم.» آنان حدیث خواندن گرفتند سید نیز شعرش را می خواند تا آنکه مردی از میان مردم به سوی او آمد و این حدیث را بازگو کرد: روزی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) خواست سوار شود. لباسش را پوشید و یکی از کفشها را نیز به پا کرد و چون خواست دیگری را بپوشد عقابی از آسمان به زیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس انداخت ماری سیاه از کفش بیرون آمد و گریخت و به سوراخی خزید. آنگاه علی کفش را پوشید. راوی گفت: سید در این باره شعری نسروده بود پس اندکی اندیشید و سپس چنین سرود:
ألا یا قوم للعجب العجاب *** لخف أبی الحسین و للحباب
عدو من عداة الجن وغد *** بعید فی المرادة من صواب
أتی خفا له و انساب فیه *** لینهش رجله منه بناب
لینهش خیر من رکب المطایا *** أمیر المؤمنین أبا تراب
فخر من السماء له عقاب *** من العقبان أو شبه العقاب
فطار به فحلق ثم أهوی *** به للأرض من دون السحاب
فصک بخفه و انساب منه *** و ولی هاربا حذر الحصاب
إلی جحر له فانساب فیه *** بعید القعر لم یرتج بباب
کریه الوجه أسود ذو بصیص *** حدید الناب أزرق ذو لعاب
یهل له الجری إذا رآه *** حثیث الشد محذور الوثاب
تأخر حینه و لقد رماه *** فأخطاه بأحجار صلاب
و دوفع عن أبی حسن علی *** نقیع سمامه بعد انسیاب
«هان ای قوم چقدر شگفت انگیز است داستان کفش علی پدر حسین و مار سیاه.
دشمنی از دشمنان جنی و نادان که سخت از قصد صواب به دور بود رو به کفش علی آورد و در آن خزید تا پای علی را به دندان بگزد. تا بهترین سوارکار یعنی امیر مؤمنان و ابوتراب را نیش بزند. پس عقابی از عقابان یا پرنده ای همانند آن از آسمان به زیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس بی درنگ بزمین انداخت. آری کفش را به زمین زد و از آن ماری بیرون آمد که از ترس سنگ بیم زده رو به فرار گذاشت و در سوراخی عمیق و بی روزن خزید. ماری سیاه و براق و تیز دندان و کبود و زهرآگین بود. هر بی باکی چون او را تیزتک و پرجست و خیز می دید، می ترسید. و درنگ می کرد و آنگاه او را به سنگهای سخت می زد. سرانجام شر زهر کشنده این مار خزنده در کفش، از ابی الحسن علی دفع شد.»
مرزبانی گفته است: سید پس از خواندن این اشعار اسبش را به حرکت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه که با خود داشت به کسی که این خبر را روایت کرده بود، داد و گفت: «من در این باره شعری نگفته بودم.»
مرزبانی 11 بیت از تشبیب این قصیده را یاد کرده است که ابوالفرج غیر از این بیت که مطلع قصیده است نیاورده:
صبوت الی سلمی و الرباب *** و ما لاخی المشیب و للنصابی
ابوالفرج گفته است: اما خبر عقابی که کفش علی بن ابی طالب (ع) را ربود، احمد بن محمد بن سعید همدانی برای من بازگو کرد و گفت: جعفر بن علی بن نجیح مرا حدیث کرد و گفت: ابو عبدالرحمن مسعودی از ابی داود طهوی از ابی زغل مرادی ما را خبر داد و گفت: روزی علی بن ابی طالب (ع) برخاست که برای نماز وضو بگیرد. پس کفشش را در آورد و در این هنگام افعی در آن خزید و چون علی برگشت که کفشش را بپوشد عقابی به زیر آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و افعی از آن بیرون پرید. و مانند این حدیث را درباره پیغمبر نیز روایت کرده اند. ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سید استادترین افراد در به شعر کشیدن احادیث و اخبار و مناقب بود و نماند فضیلتی از علی بن ابی طالب (ع)، مگر آنکه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنی که در آن از خاندان محمد (ص) سخن به میان نمی آمد وی را خسته می کرد و با محفلی که از یاد آنان خالی بود انس نداشت. ابوالفرج از حسن بن علی بن حرب بن ابی اسود دوئلی روایت کرده است که گفت: ما در خدمت ابی عمرو ابن ابی العلاء نشسته بودیم و از سید گفتگو می کردیم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتی را در ذکر زرع و نخل فرو رفتیم ناگاه سید برخاست، گفتیم: «ای ابا هاشم چرا برخاستی؟» گفت:
إنی لأکره أن أطیل بمجلس *** لا ذکر فیه لفضل آل محمد
لا ذکر فیه لأحمد و وصیه *** و بنیه ذلک مجلس نطف ردی
إن الذی ینساهم فی مجلس *** حتی یفارقه لغیر مسدد
«خوش ندارم در انجمنی که در آن ذکر فضیلت آل محمد نیست، بمانم مجلسی که از احمد و وصی و فرزندان وی یاد نشود پلید و کشنده است نابکار است آنکه، در انجمن خود تا وقتی بر می خیزد، از آنها یاد نکند.»
سید هر گاه به شعری از خود استشهاد می کرد به این بیت آغاز می نمود:
اجد بال فاطمه البکور *** فدمع العین منهمر غزیر
1- ابوداود سلیمان بن سفیان مسترق کوفی منشد درگذشته به سال 230 ه، وی آن چنانکه در «اغانی» و صفحه 205 فهرست «کشی» آمده است راوی شعر سید بود.
2- اسماعیل بن ساحر، آن چنانکه در چند جای اغانی آمده است راوی شعر سید بود.
3- ابوعبیده معمر بن مثنی متوفی 209، 211 ه که همانطور که در اغانی و صفحه 437 جلد اول «لسان المیزان» است شعر سید را روایت می کرد.
4- السدری آن طور که در صفحه 7 «طبقات المعتز» است راوی سید بود.
5- محمد بن زکریای غلابی جوهری بصری درگذشته به سال 298 ه. وی چنانکه در اخبارالسید مرزبانی است، شعر سید را از حفظ می کرد و بر عباسه دختر سید می خواند و او تصحیح می کرد.
6- جعفر بن سلیمان ضبعی بصری، درگذشته 178 ه. که چنانکه در اغانی و صفحه 437 جلد اول «لسان المیزان» است شعر سید را بسیار می خواند و اگر کسی آن را نمی پسندید برای او نمی خواند.
7- یزید بن محمد بن عمر بن مذعور تمیمی که آن طور که در اخبارالسید مرزبانی است شعر سید را روایت می کرد و با وی معاشر بود و ابوالفرج گفته است که او شعر سید را از حفظ می کرد و آن را برای ابی بجیر اسدی می خواند.
8- فضیل بن زبیر رسان کوفی که شعر سید را می خواند و برای امام صادق (ع) نیز خواند که قسمتی از حدیث آن گذشت.
9- حسین بن ضحاک، مرزبانی گفته است وی بیش از همه مردم، شعر سید را از حفظ داشت.
10- حسین بن ثابت که بسیاری از اشعار سید را روایت می کرد.
11- عباسه دختر سید که حافظ شعر پدر بود و چنانکه مرزبانی در اخبارالسید آورده است روات، شعر سید را بر وی می خواندند و او تصحیح می کرد. و سید را دو دختر بلند اختر دیگر بود که حافظ شعر پدر بودند و در برخی معاجم است که هر یک از آن دو، سیصد قصیده را از حفظ داشتند. ابن معتز در صفحه 8 «طبقات الشعراء» گفته است: «از سدری آورده اند که گفت: سید را چهار دختر بود و هر یک از آنان 400 قصیده از شعر پدر به یاد داشتند.»
12- عبدالله بن اسحاق هاشمی، وی چنانکه از قول مرزبانی گذشت شعر سید را جمع آوری کرده است.
13- عم موصلی که همان طور که به نقل از اغانی گذشت شعر سید در مدح بنی هاشم را فراهم آورد.
14- حافظ ابوالحسن الدار قطنی علی بن عمر متوفی به سال 385 ه. که آن چنانکه در صفحه 35 جلد 2 تاریخ خطیب بغدادی و صفحه 359 ابن خلکان و صفحه 200 جلد 3 «تذکرة الحفاظ» آمده است حافظ دیوان سید بود.