غزوه خندق (پیمان شکنی)

حرکت گروه اعزامی جهت تحقیق از پیمان شکنی بنی قریظه:
پس از سفارشات رسول الله (ص) به گروه چهار نفری تحقیق که مشتمل بر «سعد ابن عباده» و «سعد ابن معاذ» و «اسید ابن حضیر» بود آنها به سوی بنی قریظه حرکت کردند. وقتی نزد «کعب ابن اسد» (بزرگ قریظیان)، رسیدند دانستند آنها پیمان را شکسته و قصد جنگ با رسول الله (ص) را دارند. پس آنها را به حق خداوند متعال سوگند دادند که عهد و پیمان خود را رعایت کرده و پیش از آنکه کار بالا گیرد و منجر به خون ریزی شود بر سر معاهده خود باز گردند و از «حیی ابن اخطب» که این فتنه را به پا کرده و قریظیان را به جنگ با رسول الله (ص) دعوت نموده بود پیروی نکنند. اما «کعب» در جواب ایشان گفت: «ما هرگز بر سر آن پیمان باز نمی گریم؛ من آن عهد را چنان بریدم که بند کفش خود را» یعنی آنچنان که بند کفش بی اهمیت و بی ارزش است و کسی پس از بریده شدن آن را وصله نمی کند من نیز این پیمان را همانند آن بریدم و حاضر به اصلاح آن نیستم و سپس شروع کرد به ناسزا گفتن و دشنام دادن به «سعد ابن معاذ»، در این هنگام «اسید ابن حضیر» به «کعب ابن اسد» گفت: «ای دشمن خدا! به سرور خود دشنام می دهی و حال آنکه تو هم شان وکفو او نیستی؟! به خدا سوگند ای یهودی زاده به خواست خدا ما در نبرد پیروز شده و قریش و یارانش خواهند گریخت و تو را در خانه ات رها خواهند کرد، آن گاه به سراغت می آییم و تو از این حصار و قلعه فرو خواهی آمد و تن به فرمان ما خواهی داد و تو خوب می دانی که «بنی نضیر» از تو عزیز تر بودند و توان و قدرت تو نصف توان و قدرت ایشان است و دیدی که خداوند متعال بر آنها چه کرد و چطور با ذلت از سرزمینشان رانده شدند و پیش از آنها نیز «بنی قینقاع» تسلیم ما شده و تن به حکم و فرمان ما دادند آیا اینها برای عبرت کافی نیست؟!» کعب گفت: «ای پسر حضیر! حالا کارت به جایی رسیده است که از آمدنت، مرا می ترسانی؟ همانا سوگند به تورات که پدرت مرا در جنگ «بعاث» دیده است و دلاوری های مرا مشاهده نموده اگر ما نبودیم خزرجی ها او (سعد ابن معاذ)، را از این سرزمین بیرون کرده بودند پس گمان مکن که چون سعد ابن معاذ رئیس قبیله اوس بوده و ما نیز با اوسیان پیمان داشتیم و تحت حمایت ایشان بودیم پس سعد سرور و رئیس ما بوده است و اما در مورد پیروزیتان بر «بنی نضیر» و «بنی قینقاع» باید بگویم که به خدا قسم شما تاکنون به گروهی برنخورده اید که اداب جنگ بداند و خوب از عهده آن برآید. آری! ما هستیم که حریفان خوبی برای شما بوده و به خوبی از عهده جنگ با شما بر خواهیم آمد.» آنگاه کعب و یهودیان بدترین و زشت ترین دشنام ها را به رسول خدا (ص) و مسلمین دادند و به «سعد ابن معاذ» آنچنان ناسزا گفتند که او خشمگین شده و به «سعد ابن عباده» گفت: «رهایشان کن، ما برای این کار و مشاجره با این قوم نیامده ایم. مشکل میان ما و آنها سخت تر از ناسزا گفتن به یکدیگر است و در بین ما شمشیر حکمفرما خواهد بود».
و پیش یا پس از این گفتگو، «نباش ابن قیس» به «سعد ابن عباده» نیز ناسزا گفت. بدین ترتیب گروه اعزام شده جهت تحقیق از پیمان شکنی بنی قریظه، با اطمینان از اینکه نمی تواند کاری از پیش ببرد، نزد رسول الله (ص) بازگشته و خدمت حضرت عرضه داشت: «عضل و قاره» منظور آنها این بود که چطور «عضل» و «قاره» دو قبیله از قبایل عرب درباره «خبیب» و اصحاب «رجیع» خیانت کردند، بنی قریظه نیز همانطور در مورد ما قصد پیمان شکنی و خیانت دارند. پیامبر (ص) با انکه خبر ناخوشایندی شنیده بود اما برای آنکه روحیه ی مسلمین خراب نشود بانگ به تکبیر برداشته و فرمود: «ای مسلمانان! مژده باد شما را به یاری خداوند!»

خبر خیانت یهود در میان مسلمین:
کم کم خبر پیمان شکنی بنی قریظه در میان مسلمین منتشر شده و به همین سبب ترس و نفاق در بین آنها شدت یافت. منافقین سابقه دار مدینه نیز از این فرصت استفاده کرده و وعده های حضرت را مورد تشکیک قرار دادند. خداوند متعال در این باره می فرماید: و نیز به خاطر آورید زمانی را که منافقین و بیمار دلان می گفتند: «هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالا شدیدا»؛ «خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما ندادند» (احزاب/ 11) و سبب این سخن منافقین که گفتند: خدا و رسولش جز وعده های دروغین به ما ندادند گفتار پیامبر بود: رسول خدا (ص) بخاطر از بین بردن ترس مسلمین از غیب خبر داده بود که: «امیدوارم برگرد خانه ی کعبه طواف کنم و کلید کعبه را اخذ نمایم. ای مسلمین بدانید که-«خسرو» و «قصر» را خداوند متعال هلاک خواهد کرد و اموال ایشان بدست شما در راه خدا بخشوده خواهد شد». و گفته شده است: زمانی که جز پیمان شکنی یهود به مسلمین رسید، چون پیامبر (ص) آنها را به فتح حکومت «خسرو» و «قیصر» وعده داد بود در حالیکه نمی توانستند از ترس دشمن از جای خئود حرکت کنند گروهی از منافقین سخنان زشتی به زبان آورده و روحیه مردم را تضعیف نمودند. من جمله «معتب ابن قشیر» که به جهت اعتراض بر وضع موجود گفت: «محمد گنج های «خسرو» و «قیصر» را به ما وعده می دهد و حال آنکه هیچ یک از ما اینقدر امنیت ندارد که برای قضای حاجت از جای خود حرکت کند، به نظر من خدا و رسولش تنها ما را به وعده های باطل خود غره کرده و فریبمان می دهند». به همین سبب آیه 11 از سوره احزاب نازل شد.


منابع :

  1. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 10 از چاپ جدید

  2. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

  3. بیهقی- دلائل النبوه- جلد 4

  4. ابن کثیر- السیره- جلد 3

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/118508