صبحگاهان، پیامبر (ص) با پرچم هاى مسلمین از رجیع حرکت فرمود، و شعار مسلمانان این بود: یا منصور امت (اى یارى شده بمیران). لواء پیامبر (ص) را که به رنگ سفید بود علی (ع) حمل می فرمود. و در این نبرد پیامبر اکرم (ص) خود نیز جنگ نمایانی داشتند. ظاهرا پیامبر جهت باز شدن معبر یا فضایی که در جنگ لازم بود دستور فرمود تعدادی از نخل ها را قطع کنند. چنانچه بعدها محمد بن مسلمه به درختان کوچک خرماى کبیس آن منطقه نگاه کرد، و گفت: من خودم این درخت را به دست خود قطع کردم و بعد شنیدم که بلال جار مى زند که درختان را قطع نکنید، و ما خوددارى کردیم و گفته شده: حباب بن منذر به پیامبر (ص) عرض کرد: اى رسول خدا، یهودیان درختان خرما را از فرزندان نورس خود بیشتر دوست دارند، نخلهاى ایشان را قطع کن. پیامبر (ص) دستور فرمود، و مسلمانان با شتاب به این کار مشغول شدند. ابوبکر به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا (ص)، مگر چنین نیست که خداوند خیبر را به شما وعده فرموده است؟ و مسلم است که خداوند وعده خود را بر مى آورد، بنابر این درختان خرما را قطع نکنید. پیامبر (ص) دستور فرمود ندا دادند که از بریدن نخل خوددارى کنند.
نقد: به نظر می آید نقل فوق خالی از اشکال نباشد. زیرا پیامبر اکرم (ص) در انجام یا ترک امور مطیع خواست دیگران نبود بلکه مطیع خداوند متعال بوده و اگر در جایی به مشورت اصحابش عملی را انجام داده یا ترک فرموده به اذن الهی بوده است. پس اگر به مشورت حباب نخل ها را قطع فرموده این نشان می دهد که خداوند متعال به این کار راضی بوده است و لزومی ندارد نخلها قطع نشوند. و اگر سخن ابوبکر صحیح بوده نباید از ابتدا هیچ نخلی قطع می شد. متاسفانه اهل تسنن با نقل چنین روایاتی پیامبر را ملعبه دست دیگران نشان داده و او را بشری فاقد قدرت تصمیم گیری و پایین تر از حد معمول نشان داده اند.
زخم محمود ابن مسلمه:
گویند: در آن روز تابستانى بسیار گرم، محمود بن مسلمه همراه مسلمانان جنگ مى کرد. و آن روز نخستین روزى بود که پیامبر (ص) با اهل نطاة جنگ کردند. گفته شده پیامبر (ص) جنگ را از دژهای نطاة شروع کرد و گفته شده از دژهای کتیبه. گرما محمود بن مسلمه را اذیت می کرد، زیرا او لباس کامل جنگى پوشیده بود و زیر حصار تازه اى که گمان می کرد جاى کالا و اسباب است و جنگجویى در آن نخواهد بود نشست تا از سایه آن استفاده کند. این حصار از آن ناعم یهودى بود. او چند حصار دیگر نیز داشت. در این هنگام مرحب یهودی سنگ آسیابى بر محمود بن مسلمه انداخت که بر کلاهخودش برخورد و کلاهخود او چنان پیشانى و چهره اش را مجروح کرد که پوست پیشانى اش بر چهره اش آویخته شد. او را به حضور پیامبر (ص) آوردند، حضرت پوست را بر گرداندند، و پوست به حال اول برگشت، و خود پیامبر (ص) زخم او را با پارچه اى بستند.
بازگشت به رجیع:
چون شب فرا رسید، پیامبر (ص) به منطقه رجیع بازگشت، ولى از اینکه اصحابش در آن منطقه بخوابند می ترسید. بالاخره در رجیع اردو زدند و همانجا شب را به روز آوردند و هفت شبانه روز اردوگاه آنجا بود. پیامبر (ص) هر روز صبح با پرچمهاى مسلمانان در حالى که همه مسلح بودند، حرکت مى کردند و اردوگاه و خیمه ها را همانجا ترک مى کردند، و ~عثمان بن عفان را مأمور نگهدارى فرمودند. لشکر مسلمین هر روز تمام وقت با اهل نطاة می جنگیدند و چون شب فرا مى رسید به رجیع بر مى گشتند. پیامبر (ص) در اولین روز، جنگ را از محله پایین نطاة شروع فرمود، سپس جنگ را از محله بالاى آن شروع کردند، تا اینکه خداوند آن را براى رسول خود (ص) گشود. هر کس از مسلمانان که زخمى مى شد، او را به لشکرگاه آورده و معالجه مى کردند، و اگر خونریزى داشت، او را به لشکرگاه پیامبر (ص) در رجیع منتقل مى کردند. در اولین روز نبرد پنجاه مرد از مسلمانان با تیر دشمن مجروح شدند.
گویند، گروهى از مسلمانان از تب خیزى منطقه شکایت کردند. ظاهرا علت تب خیزی منطقه آن بوده که وقتی مسلمانان به خیبر رسیدند، میوه و سبزى تازه که تب آور است به نوبر رسیده بود، مسلمانان از آنها خوردند و تب به سراغشان آمد. از این موضوع به رسول خدا (ص) شکایت کردند. پیامبر (ص) فرمودند: در مشک هاى کهنه آب بریزید، و میان اذان و اقامه نام خدا را بر زبان آورید و آب را از بالاى سر روى خودتان بریزید. آن گروه چنان کردند و به سرعت سلامتى خود را باز یافتند.
همکاری یکی از یهودیان با مسلمین:
کعب بن مالک مى گوید: شبى که در رجیع بودیم، مردى یهودى از اهالى نطاة شبانگاه فریاد کشید و گفت: اگر مطلبى را به اطلاع شما برسانم به من امان مى دهید؟ گفتیم: آرى، و به سوى او رفتیم. من نخستین کسى بودم که پیش او رسیدم و از او پرسیدم: تو کیستى؟ گفت: مردى از یهودیان. ما او را به حضور رسول خدا (ص) بردیم، مرد یهودى گفت: اى ابوالقاسم، آیا من و همسرم را امان مى دهى، اگر تو را به یکى از حصارهاى یهودیان راهنمایى کنم؟ فرمودند: آرى. و مرد یهودى آن حضرت را به آنجا راهنمایى کرد. پیامبر (ص)، همان ساعت اصحاب خود را فرا خواند و ایشان را به جهاد تشویق کرد، و به آنها خبر داد که همپیمانهاى یهودیان ایشان را رها کرده و گریخته اند و میان آنها اختلاف و بگو مگو آشکار شده است. کعب گوید: صبحگاهان به سراغ آنها رفتیم و خداوند ما را بر ایشان پیروزى داد، و در نطاة کسى غیر از زنان و کودکان نبود ،و وقتی به حصار شق رسیدیم، در آن نیز بجز زن ها و کودکان کسى نبود. پیامبر (ص) همسر آن مرد یهودى را به او تسلیم فرمود، و من دیدم که او دست زن زیبایش را گرفت و رفت.
نقلی دیگر در این رابطه:
و گفته شده، رسول خدا (ص) در هفت شبانه روزى که در رجیع بودند، براى پاسدارى و نگهبانى شبانه میان اصحاب خود نوبت قرار دادند. در شب ششم نوبت پاسدارى عمر بن خطاب بود. عمر با یاران خود گرد لشکرگاه مى گردید، گاه یاران خود را در اطراف پراکنده مى کرد و گاه خودش از ایشان فاصله مى گرفت. در نیمه شب مردى یهودى را نزد او آوردند. عمر دستور داد تا گردنش را بزنند. یهودى گفت: مرا پیش پیامبرتان ببرید تا با او صحبت کنم. عمر او را با خود بر در خیمه رسول خدا (ص) برد. در آن وقت پیامبر (ص) نماز شب مى خواندند.وقتی حضرت (ص) صداى عمر را شنیدند، سلام دادند و او را پذیرفتند. عمر همراه مرد یهودى وارد شد. پیامبر (ص) به یهودى گفتند: تو کیستى و چه خبر دارى؟ یهودى گفت: اى ابوالقاسم، اگر راست بگویم مرا امان مى دهى؟ فرمود: آرى. یهودى گفت: من از حصار نطاة آمده ام، از پیش مردمى که کارشان هیچگونه نظامى ندارد، امشب در حالى آنها را ترک کردم که مى خواستند آن دژ را ترک کنند. پیامبر (ص) پرسیدند: به کجا مى روند؟ گفت به جایى بدتر و پست تر، به شق مى روند، و آنها سخت از تو ترسیده اند چنانکه دلهاى ایشان خالى شده است. در این حصار سلاح و خوار و بار بسیار، و گوشت فراوان وجود دارد، و نیز ابزارهاى جنگى ای که براى گشودن حصارها در جنگهاى داخلى میان خودشان به کار مى رود در همین حصار است، که آنها را در خانه اى در زیر زمین پنهان کرده اند. پیامبر (ص) فرمود: آن وسایل چیست؟ گفت: یک منجنیق باز، و دو زره پوش، و مقدارى هم زره و کلاهخود و شمشیر، امیدوارم فردا که وارد این حصار مى شوى به آن خانه هم دستیابى. پیامبر (ص) فرمود: به خواست خداوند متعال. یهودى گفت: من نیز به خواست خدا همراه تو خواهم بود، زیرا هیچ کس از یهود غیر من، آن را نمى شناسد. وانگهى فایده دیگرى هم در این کار هست. پیامبر (ص) پرسیدند: چه فایده اى؟ گفت: پس از اینکه منجنیق و زره پوش ها را بیرون آوردید، منجنیق را براى گشودن حصارهاى دیگر مانند شق نصب کنید، و مردان در پناه زره پوش ها پیش رفته و نقب زده و دژها را مى گشایند، و نسبت به دژ کتیبه هم همین کار را مى کنیم و یک روزه آن را تصرف خواهید کرد. عمر گفت: اى رسول خدا، خیال مى کنم راست مى گوید. یهودى گفت: اى ابوالقاسم، خون مرا محفوظ بدار. فرمود: تو در امان هستى. گفت: همسر من نیز در حصار نزار است، او را هم به من ببخش. فرمود: او هم از آن خودت خواهد بود. سپس پیامبر (ص) از او پرسیدند: چرا یهودیان زن و فرزند خود را از نطاة بیرون مى برند؟ گفت: آن را براى جنگ خالى مى کنند، و زنان و فرزندان را به حصارهاى شق و کتیبه منتقل کرده اند، گویند، پیامبر (ص) آن یهودى را به اسلام دعوت فرمود. گفت: چند روز به من مهلت دهید.
وقتی پیامبر (ص) دژهاى وطیح و سلالم را گشود، آن یهودى که نامش سماک بود مسلمان شد و از منطقه خیبر رفت، و دیگر چیزى از او شنیده نشد.
این روایت محل اشکال است: در روایات مختلفی از این باب آمده است که در حصار نطاة تنها جنگجویان بوده اند نه زنان و کودکان در حالیکه در این روایت سخن عوض شده است.ثانیا در این روایت آمده: عمر دستور داد گردن یهودی را بزنند. این سخن نمی تواند درست باشد زیرا اصحاب نزدیک رسول الله بدون اجازه ی آن حضرت و سر خود هیچ کاری نمی کردند. ثانیا در روایت دیگری آمده است که این جاسوس را عباد ابن بشر گرفته است نه عمر.