در این سوره که ظاهرا در سال هشتم هجری و در مدینه نازل شده و دارای 64 آیه است به مسائل مختلفی اشاره شده و آیات آن به موضوعات متعددی از موضوعات تاریخی مرتبط است. آنچه در این سوره می خوانیم:
این سوره را در حقیقت مى توان سوره پاکدامنى و عفت و مبارزه با آلودگی هاى جنسى دانست که در چند مرحله پیاده شده است.
مرحله اول بیان مجازات شدید زن و مرد زناکار است که در دومین آیه این سوره با قاطعیت تمام مطرح گردیده است.
مرحله دوم به این امر مى پردازد که اجراى این حد شدید مسأله ساده اى نیست، و از نظر موازین قضائى اسلام شرط سنگینى دارد.
در مرحله سوم براى این که تصور نشود اسلام تنها به برنامه مجازات گنهکار قناعت مى کند به یکى از مهمترین راههاى پیشگیرى از آلودگیهاى جنسى پرداخته، مسأله نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پیش میکشید. چرا که تا دو مسأله چشم چرانى و بى حجابى ریشه کن نشوند آلودگیها بر طرف نخواهد شد.
مرحله چهارم باز به عنوان یک پیشگیرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى کند.
مرحله پنجم بخشى از آداب معاشرت اصول تربیت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همین رابطه بیان مى کند.
مرحله ششم بخشى از مسائل مربوط به توحید و مبدء و معاد و تسلیم بودن در برابر فرمان پیامبر را ذکر مى کند.
ودر ضمن مطالب فوق به مناسبت بحثهاى مربوط به ایمان و عمل صالح سخن از حکومت جهانى مؤمنان صالح العمل به میان آمده است.
احکام و وقایع مطرح شده در سوره نور:
1- تحریم ازدواج با زناکارانی که علنا زنا می دادند:
روایت کرده اند که: زنى بود که او را ام مهزول مى نامیدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى که خرجى او را بدهد، پس یکى از اصحاب رسول خدا (ص) خواست او را تزویج کند خداى تعالى این آیه را فرستاد: «الزانی لا ینکح إلا زانیة أو مشرکة و الزانیة لا ینکحها إلا زان أو مشرک و حرم ذلک على المؤمنین»؛ « مرد زناکارى که حد بر او جارى شده و توبه نکرده است، جز با زنى زناکار یا مشرک ازدواج نمى کند، و زن زناکارى که حد خورده و توبه نکرده است، او را جز مردى زناکار یا مشرک به همسرى نمى گیرد، و این ازدواج بر مؤمنان حرام گردیده است.»، (نور/ 3).
و نیز از مقاتل روایت شده که گفت: وقتى مهاجرین مکه به مدینه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر مدینه هم گرانى و قحطى بود، و نیز در بازار مدینه فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل کتاب، و اما از انصار یکى امیه دختر کنیز عبدالله بن ابى بود، و یکى دیگر نسیکه دختر امیه بود، که از مردى از انصار بود، و از این کنیز زادگان انصار عده اى بودند که زنا مى دادند، و هر یک به در خانه خود بیرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اینجا خانه یکى از آن زنان است، و این زنان از همه اهل مدینه زندگى بهترى داشتند، و بیش از همه به دیگران کمک مى کردند.
پس جمعى از مهاجرین براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصمیم گرفتند با این زنان ازدواج کنند، تا به این وسیله معاششان تامین شود. یکى گفت خوب است ابتدا از رسول خدا (ص) دستور بگیریم، پس نزد رسول خدا (ص) رفتند و گفتند: یا رسول الله گرسنگى بر ما شدت کرده، و چیزى که سد جوع ما کند پیدا نمى کنیم، و در بازار فاحشه هایى از اهل کتاب و کنیز زادگانى از ایشان و از انصار هستند که با زنا کسب معاش مى کنند، آیا صلاح هست ما با آنان ازدواج کنیم و از زیادى آنچه به دست مى آورند استفاده کنیم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نیاز از ایشان شدیم، رهایشان مى کنیم؟ در این هنگام خدا این آیه را فرستاد: «الزانی لا ینکح...» (نور/ 3). و بر مؤمنین حرام کرد ازدواج با زناکاران را که علنى زنا مى دادند
2- تشریع حد قذف
«و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة...»؛ «کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می دهند ( قذف می کنند) سپس چهار شاهد مرد (بر اثبات ادعای خود) نمی آورند آنها را هشتاد تازیانه بزنید و دیگر شهادتی از آنها نپذیرید و آنهایند که حقیقتا فاسقند».(نور/ 4).
معناى "رمى" (انداختن)، معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نیز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن، که آن را "قذف" هم مى گویند. از سیاق آیه بر مى آید که مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفیفه است و مراد از آوردن چهار شاهد که ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه این شهود است براى اثبات نسبتى که داده و در این آیه خداى تعالى دستور داده در صورتى که نسبت دهنده چهار شاهد نیاورد او را تازیانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذیرند و در ضمن حکم به فسق او نیز کرده است.
«و الذین یرمون أزواجهم و لم یکن لهم شهداء إلا أنفسهم... من الکاذبین» یعنى کسانى که زنان خود را متهم مى کنند و غیر از خود شاهدى ندارند که شهادتشان را تایید کند، «فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله» چنین کسانى شهادتشان که یک شهادت از چهار شاهد است، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا کند که راست مى گوید.
معناى مجموع این دو آیه چنین است که: کسانى که به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهار شاهد ندارند و طبع قضیه هم همین است، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند که بیایند و زناى همسر او را ببینند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناکار اثر جرم را از بین مى برد پس شهادت چنین کسانى که باید آن را اقامه کنند چهار بار شهادت دادن خود آنان است که پشت سر هم بگویند: خدا را گواه مى گیرم که در این نسبتى که مى دهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همین شهادت اضافه کند که لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم.
3- بیان حکم "لعان"
«و یدرؤا عنها العذاب أن تشهد... إن کان من الصادقین» معناى آیه این است که «اگر زن همان پنج شهادتى را که مرد داد علیه او اداء کند، حد زنا از وى بر داشته مى شود و شهادتهاى چهارگانه زن این است که بگوید: خدا را شاهد مى گیرم که این مرد از دروغگویان است، و در نوبت پنجم اضافه کند که لعنت خدا بر من باد اگر این مرد از راستگویان باشد».(نور/ 9-8). و به این سوگند دو طرفى در فقه اسلام لعان مى گویند، که مانند طلاق مایه انفصال زن و شوهر است.
«و لولا فضل الله علیکم و رحمته و أن الله تواب حکیم»؛ معناى آیه این است «که اگر فضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حکمتش نمى بود، هر آینه بر سرتان مى آمد آنچه که فضل و رحمت و حکمت و توبه خدا از شما دور کرد».(نور/ 10). یعنى اگر نعمت دین و توبه بر گنهکارانتان و تشریع شرایع براى نظم امور زندگیتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت، هرگز از شقاوت رهایى نداشتید، و همیشه به معصیت و خطا دچار بودید، و به خاطر جهالت، نظام امورتان مختل مى گشت، (خدا داناتر است).
روایاتى درباره آیات راجع به قذف و لعان و شان نزول آنها:
1- در الدر المنثور است که عبدالرزاق و عبدبن حمید و ابن منذر از سعید بن مسیب روایت کرده که گفت: سه نفر علیه مغیرة بن شعبه شهادت به زنا دادند، و فردی به نام زیاد که چهارمى بود از دادن شهادت خوددارى کرد، در نتیجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به ایشان گفت: توبه کنید تا شهادتتان پذیرفته شود دو نفر توبه کردند و ابوبکر توبه نکرد، و هیچ وقت هم شهادتش پذیرفته نشد، و این ابوبکر برادر مادرى زیاد بود، و چون زیاد کرد آنچه را که کرد (و خود را پسر ابوسفیان و مادرش را زناکار معرفى نمود) ابوبکر سوگند خورد که تا هر وقت که زنده است با او حرف نزند و حرف نزد تا مرد.
2- در تفسیر قمی ذیل جمله «والذین یرمون أزواجهم... إن کان من الصادقین» (نور/ 6-4). روایت شده است که این آیه درباره لعان نازل شده، و سبب نزولش این بوده که وقتى رسول خدا (ص) از جنگ تبوک برگشت عویمر بن ساعدة عجلانى که از انصار است نزدش آمد، و گفت: یا رسول الله همسر من به شریک بن سمحاء زنا داده، و از او حامله شده، رسول خدا (ص) از او روى بگردانید، عویمر مجددا سخن خود را تکرار کرد، و رسول خدا (ص) روى گردانید، تا چهار مرتبه این کار تکرار شد.
پس رسول خدا (ص) به خانه اش رفت و آیه لعان بر او نازل شد. وقتی براى نماز عصر بیرون آمد، بعد از نماز به عویمر فرمود: برو همسرت را بیاور که خدا آیه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل کرده. پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا (ص) تو را مى خواهد، زن که زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همین که داخل مسجد شد رسول خدا به عویمر فرمود: بروید نزدیک منبر و آنجا ملاعنه کنید! عویمر پرسید چگونه ملاعنه کنیم؟ فرمود پیش بیا و بگو: خدا را شاهد مى گیرم که من در آنچه به این زن نسبت داده ام از راستگویانم، عویمر جلو منبر آمد و یک بار صیغه لعان را جارى کرد، حضرت فرمود: اعاده کن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگو که لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم: آن گاه حضرت فرمود "مواظب باش که لعنت، دعاى مستجابى است، اگر دروغ بگویى تو را خواهد گرفت". آن گاه به او فرمود: برو کنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى کنم، زن به صورت افراد فامیلش نگریست و گفت: من این رویها را در این شبانگاه سیاه نمى کنم، پس نزدیک منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گیرم که عویمر در این نسبت که به من بسته از دروغگویان است، حضرت فرمود: اعاده کن، تا چهار نوبت اعاده کرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت کن اگر او از راستگویان باشد، زن در نوبت پنجم گفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عویمر در نسبتى که به من داده از راستگویان باشد، حضرت فرمود: واى بر تو! این نفرین مستجاب است! اگر دروغگو باشى تو را مى گیرد. پس رسول خدا (ص) به شوهرش فرمود: برو که دیگر تا ابد این زن بر تو حلال نیست، گفت پس آن مالى که من به او داده ام چه مى شود؟ حضرت فرمودند. اگر تو در این نسبت که به او دادى دروغگو باشى که آن مال از خود این زن نیز از تو دورتر شده است، و اگر راست گفته باشى آن مال مهریه این زن، و عوض کامى است که از او گرفته اى، و رحم او را براى خود حلال کرده اى، (تا آخر حدیث)
و در مجمع البیان در روایت عکرمه از ابن عباس آمده که گفت: سعد بن عباده وقتى آیه قذف را شنید از تعجب گفت: به به، اگر به خانه درآیم و ببینم که مردى میان رانهاى فلانى است هیچ سر و صدایى نکنم، تا بروم چهار بیگانه دیگر را بیاورم، جریان را نشان آنان بدهم؟ اگر چنین چیزى پیش بیاید به خدا سوگند که تا من بروم چهار نفر را بیاورم، آن مرد کارش را تمام کرده، مى رود، در نتیجه اگر از دهانم بیرون کنم هشتاد تازیانه به پشتم فرود خواهد آمد. رسول خدا (ص) به مردم مدینه که سعد بزرگ ایشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنوید که سعد چه مى گوید؟ گفتند: یا رسول الله (ص) بزرگ ما را ملامت مکن، چون او مردى بسیار غیرتمند است، و به همین جهت جز با دختران باکره ازدواج نکرده، و هیچگاه زنى را طلاق نگفته، تا مبادا کسى از ما جرأت کند و مطلقه او را بگیرد، خود سعد بن عباده گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من این حکم را جز حکم خدا نمى دانم، و لیکن به خاطر همان اشکالى که به ذهنم آمد و عرض کردم از این حکم تعجب کردم، حضرت فرمود خدا غیر از این را نخواسته، سعد گفت صدق الله و رسوله، به گفته خدا و رسول ایمان دارم. پس چیزى نگذشت که پسر عمویى داشت به نام هلال بن امیه از باغ آمد در حالى که دید مردى با زنش جمع شده، پس صبح نزد رسول خدا (ص) رفت و گفت: دیروز عصر به خانه آمدم و دیدم که مردى با او است، و با دو چشم خود دیدم و با دو گوش خود شنیدم، رسول خدا (ص) بسیار ناراحت شد، به طورى که کراهت از رخساره اش مشاهده گشت، هلال گفت مثل اینکه مى بینم ناراحت شدید، به خدا قسم که من راست مى گویم، و امیدوارم که خدا فرجى فراهم کند، رسول خدا (ص) تصمیم گرفت او را حد بزند.
راوى مى گوید: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى که دیروز سعد مى گفت: مبتلا شدیم، آیا راضى شویم که هلال تازیانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همین که شنیدند وحى نازل شده سکوت کردند، آن وحى عبارت بود از آیه" «والذین یرمون أزواجهم...» (نور/ 6).
پس رسول خدا (ص) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را که خداوند فرج قرار داد، همان فرجى که آرزویش مى کردى، پس فرمود، بفرستید تا همسر او بیاید، پس رسول خدا (ص) میان این زن و شوهر ملاعنه کرد بعد از آن که لعان تمام شد رسول خدا (ص) میان آن دو تفرقه افکند، و حکم کرد که فرزند از آن زن باشد، در حالى که پدر معینى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند. آن گاه فرمود: "اگر چنین و چنان بیاورد براى شوهرش آورده، یعنی اگر فرزندش چنین و چنان بود از شوهرش است، و اگر چنین و چنان بیاورد براى کسى آورده که درباره اش این حرفها زدند".