ادعای نبوت از سوی طلیحه ابن خویلد

چون پیامبر (ص) حجة الوداع را به جاى آورد، آثار بیمارى در او پدیدار گشت و خبر آن به همه جا رسید. در آن زمان اسود عنسی بر یمن دست انداخت و مسیلمه بر یمامه و طلیحه بن خویلد بر بنى اسد و همه دعوى پیامبرى کردند. پیامبر به نبرد با آنان برخاست. بدین طریق که برای اعمال خود نامه نوشت یا کسی را فرستاد و فرمود هر کس از مردم آن جا که در اسلام خود پایدار است به جهاد با مرتدان و مدعیان نبوت به جد قیام کند.
طلیحة بن خویلد اسدى از بنى اسد خزیمه در سال نهم هجرت مسلمان شد و سپس ادعاى پیامبرى کرد و مى گفت: «ذوالنون» نزد او وحى مى آورد. عیینة بن حصن به طلیحه ایمان آورد و از او پیروى کرد. پیغمبر (ص)، ضرار بن ازور را برای حکومت بر بنى اسد فرستاد و به او فرمان داد تا با مرتدین نبرد کند. ضرار، طلیحه را گرفت و ضربت شمشیری به او ضد اما شمشیر در پیکر او اثری نگذاشت، مردم معتقد شدند که معجزه شده و سلاح بر تن طلیحه اثر نمی کند در نتیجه جماعتى به او گرویدند و تعداد کسانی که ادعای نبوت طلیحه را باور کردند روز به روز افزوده شد البته در این هنگام پیغمبر (ص) وفات یافته بود. کار طلیحه بالا گرفت ادعا مى کرد که جبرئیل بر من نازل مى شود. و سخنانی مسجع می خواند مانند قرآن. یکی از احکامی که او آورد این بود که مردم را به ترک سجود امر نموده بود و مردم به هنگام نماز سر بر زمین نمی گذاشتند. او می گفت: «خداوند به سر نهادن شما بر خاک و برانگیختن قسمت دبر؛ و دمر افتادن و خم شدن شما نیازى ندارد. شما خدا را مى توانید ایستاده عبادت کنید» و بسیارى از این قبیل دستورها از خود در آورده بود.
فزاره و غطفان (دو قبیله) و بسیارى از اعراب از طلیحه پیروى نمودند. قبیله اسد و طى نیز از آنها متابعت کردند و بیشتر اتباع او از آنها بود. فزاره و غطفان به جنوب طیبه (نام محلی است) کوچ کردند. ولى طى در محل خود باقى ماند. اسد هم در سمیراء ماندند. عبس و ثعلبة بن سعد و مره (نام سه طایفه است) در ابرق از ناحیه ربذه تجمع نمودند. چند گروهى از بنى کنانه هم به آنها ملحق شدند. آن جا گنجایش آنها را نداشت ناگزیر دو دسته شدند یک گروه در ابرق ماند و گروه دیگر به ذى قصه کوچ کردند. طلیحه هم برادر خود حبال را براى یارى آنها فرستاد. او فرماندهى آنها و مردمى را که با آنها بودند از قبیل لیث و مدلج را بر عهده گرفت. آنها به مدینه نماینده فرستادند که براى اداى فریضه نماز حاضر شوند ولى زکات هرگز نخواهند داد. ابوبکر که در آن زمان به خلافت رسیده بود گفت: به خدا سوگند اگر بند شتر را از من دریغ کنند من با آنها جنگ و جهاد خواهم کرد تا آن را بستانم. لذا ابوبکر صدقه را به مستحقین آنها تخصیص داد و نمایندگان را برگرداند. نمایندگان آنها اطلاع دادند که مسلمین نیروى کافى در مدینه ندارند، و آنها را به طمع تسخیر مدینه برانگیختند. ابوبکر بعد از برگشتن آنها براى محافظت از دروازه هاى مدینه امام على‌ (ع) و طلحه و زبیر و ابن مسعود را برگزید. اهل مدینه را هم ملزم کرد تا همواره در مسجد حاضر و آماده باشند مبادا دشمن که نزدیک آنها بود حمله و غارت کند. سه روز به همین منوال گذشت که ناگاه آنها شبیخون زدند جمعى را هم براى پشتیبانى در پشت سر قرار دادند و خود بر مدخل مدینه هجوم بردند. در آن جا با جنگجویان (على و همراهان که آماده دفاع بودند) روبرو شدند. مدافعین هم خبر حمله دشمن را به ابوبکر رساندند. ابو بکر پیغام داد که پایدارى کنید تا نیروی کمکی برسد آنگاه خود به سوى مسجد رفت و مردمى را که در آنجا آماده بودند برای کمک به مدافعین فرستاد. آنها هم به سوى ذاحسى (نام محلی است) که کمین دشمن در آنجا بود حمله بردند. در آن سو دشمن نیز براى دفع مسلمین نقشه کشیده بود .آنها تصمیم داشتند مشک ها را باد کرده با سنگهاى درشت از بالای کوه پیش پاى شترهاى مسلمین رها کنند تا شترها از دیدن آن منظره و صداى مهیب رم کنند و این نقشه را اجرا کردند. مسلمین ناگزیر به مدینه برگشتند. دشمن گمان کرد که مسلمین ضعیف و ناتوان شده اند لذا بمردمى که در ذى قصه جمع شده بودند خبر داد که آنها هم به مدینه حمله کنند. ابوبکر شب هنگام لشکری که در تنسیق داشت را آماده کرد و به قصد مبارزه با دشمن خارج شد.
در میمنه سپاه او نعمان بن مقرن (سردار مشهور) و در میسره عبدالله بن مقرن بود سوید بن مقرن هم عقب دار لشکر بود که بارکشهاى مسلمین را مى راند و محافظت مى کرد.
با طلوع فجر دشمن را دیدند و دو گروه در یک میدان با هم روبرو شدند. مسلمین که ناگهان بر دشمن هجوم برده بودند بر آنها چیره شدند و آنها همه پشت کرده و گریختند. مسلمین تمام چهار پایان آنها را ربودند و آنها پیاده مانده و در نبرد کشته شدند. ابوبکر دشمن را تا ذى قصه دنبال کرد و این نخستین فتح و پیروزى مسلمین بعد از وفات پیغمبر (ص) بود.
مدتی بعد ابوبکر به ابرق لشکر کشید و مدتی در آنجا ماند و در همان هنگام بر بنى ذبیان و سرزمین آنان غالب و مسلط گردید. آن زمین را به چراگاه مسلمین اختصاص داد که مرتع چهارپایان مسلمین و بهره افزا باشد. چون عبس و ذبیان گریختند نزد طلیحه که در بزاخه بود رفتند و او از سمیراء بدانجا رفته بود ابوبکر هم پس از پیروزى به مدینه برگشت.
چون لشکر اسامة ابن زید از سریه ای که رفته بود بازگشت و استراحت کرد و مالیات بسیارى هم رسید ابوبکر به لشکر کشى و فرستادن گروههاى مسلمین یکى بعد از دیگرى اقدام نمود. یازده پرچم بر افراشت و یازده گروه تشکیل داد براى خالد بن ولید ولید یک پرچم اختصاص داد و او را به تعقیب طلیحه بن خویلد فرستاد. براى عکرمه بن ابى جهل هم یک پرچم برافراشت و او را به جنگ مسیلمه کذاب امر کرد. همچنین براى مهاجرین ابى امیه پرچمى اختصاص داد و او را مأمور جنگ با بقیه لشکر اسود که از ایرانیان مقیم یمن شکست خورده بود؛ نمود تا ابناء (فرزندان آزادگان ایران) را یارى کند که در نبرد قیس بن مکشوح و یاران او در یمن شرکت کند و پس از آن سوى کنده در حضرموت روانه شود. چون عبس و ذبیان (نام دو قبیله) منهزم شدند و به طلیحه پیوستند و طلیحه در آن هنگام در بزاخه بود او به غوث و طى (نام دو قبیله) امر کرد که بعنوان کمک نزد او بیآیند. بعضى از آنها شتاب کردند و بسایر قوم خود هم دستور دادند که به او ملحق شوند.
آنها به او پیوستند. ابوبکر هم پیش از لشکر کشى خالد؛ عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى) را نزد قبیله خود فرستاد که اول طى را مطیع کند سپس به محل بزاخة (محل استقرار طلیحه) برود و بعد از آن هم بطاح بروند و از هر جایی که کار را انجام دهد نرود مگر با دستور و اجازه ابوبکر. ابوبکر هم تظاهر نمود که می خواهد با لشکر خود به سوى خیبر برود که خالد را یارى کند البته مقصود از این کار ایجاد رعب و بیم براى دشمنان بود. عدى به طى رسید و....


منابع :

  1. ابوحنیفه احمدبن داود دینوری- اخبار الطوال

  2. ابن خلدون- تاریخ- جلد 1- صفحه 468

  3. ابن اثیر- الکامل- جلد 8- صفحه 40

  4. طاهر مقدسی- آفرینش و تاریخ- جلد 2ا

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119324