ارسال اسامة بن زید به ابنی (1)

پیامبر اکرم (ص) به خوبی بر اهمیت منطقه شامات و فلسطین که تحت سیطره رومیان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود که دولت نیرومند روم، که شاهد گسترش روز افزون اسلام و قلع و قمع یهودیان فتنه جو و گرفتن جزیه از مسیحیان بوده است، ساکت و آرام نمی نشیند و درصدد فرصتی است که ضربه ای به حکومت نوپای اسلام بزند. از این رو، در سال هشتم هجری سپاهی را به فرمان دهی جعفر بن ابیطالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه روانه این سرزمین نمود تا خطرات احتمالی را دفع کنند. در این سریه، هر سه فرمانده شجاع به همراه عده زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و باقی مانده لشکر اسلام به فرماندهی خالد ابن ولید عقب نشینی کرد و به مدینه بازگشت. سپس در سال نهم هجری وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز در مدینه منتشر گردید، پیامبر همراه با سی هزار جنگجو عازم «تبوک» گردید و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون ریزی، به مدینه بازگشت. بدین سان، احتمال خطر در نظر پیامبر (ص) بسیار جدی بود و به همین دلیل، پس از مراسم حجة الوداع و ورود به مدینه، سپاهی منظم برای اعزام به این منطقه آماده کرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت کنند. گفته شده است چون روز دوشنبه چهار شب باقى مانده از صفر سال یازدهم هجرى فرا رسید پیامبر (ص) فرمان آماده شدن مردم را براى جنگ با روم صادر فرمود، و دستور داد که با سرعت براى این کار آماده شوند. مردم محضر رسول خدا را ترک کردند تا براى جهاد آماده شوند. فرداى آن روز، سه شنبه، سه روز باقى مانده از صفر، اسامة بن زید را احضار کرده و به او فرمود: اى اسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسى، و آنها را زیر سم اسب ها پایکوب کنى. من ترا مأمور این کار ساختم، و امیر این لشکر قرار دادم. صبحگاهی بر مردم ابنى حمله کن، ابنی نام محلی است در نزدیکی موته و اماکن ایشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشى بگیرى. اگر خداوند پیروزت فرمود میان ایشان کمى درنگ کن و همراه خود راهنمایانى بردار و جاسوسان و طلیعه سپاه  را پیشاپیش لشکر بفرست. و نقل شده است که حضرت کسانی که از لشکر اسامه تخلف کنند را لعن فرمود، ولی در احادیث ما چیزی در این مورد وارد نشده است، مگر در حدیث ضعیفی که قسمتی از گفت و گوی حروری با امام باقر (ع) می باشد و در بحارالانوار، جلد 27، صفحه 324 آمده است. لعن پیامبر را احمد بن عبدالعزیز جوهری بغدادی (م 323 هـ.ق)، که از قدمای معتزله می باشد، در کتاب سقیفه ذکر کرده، و معتزلی شافعی بغدادی (م 665 هـ.ق) آن را در شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 52 از او نقل نموده، و شهرستانی، نیز آن را در حاشیه فصل 1، ص 20 کتاب الملل و النحل نقل کرده است.
همچنین شیخ مفید گفته است: پس از آن که رسول خدا (ص) نماز را به جای آورد، به منزل خود رفت و گروهی از مسلمانان را، که ابوبکر و عمربن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادم که هر چه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟ چرا از دستور من سرپیچی کرده اید؟ ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم زیرا دوست ندارم که حال شما را از دیگران بپرسم! اما حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید. وقتی روز چهارشنبه دو روز باقى مانده از صفر فرا رسید، بیمارى پیامبر (ص) با درد سر و تب شروع شد. صبح پنجشنبه یک روز باقى مانده از صفر پیامبر (ص) با دست خود لوایى براى اسامه بست و فرمود: اى اسامه، به نام خدا و در راه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید، جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنى را نکشید. شما آرزوى رویاروى شدن با دشمن را نداشته باشید که نمى دانید شاید به آنها گرفتار و مبتلا شوید، ولى بگویید: خدایا تو خود، ایشان و شترشان را از ما کفایت فرماى! و اگر آنها با شما برخوردند و با هیاهو حمله آوردند بر شما باد به آرامش و حفظ سکون و سکوت. با یک دیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد. بگویید: پروردگارا ما بندگان توایم، و آنها هم بندگان تواند، پیشانى ما و پیشانى آنان در دست تو است (قدرت ما و ایشان در دست تو است) تو ایشان را مغلوب فرماى! و بدانید که بهشت زیر بارقه شمشیر است.
گویند، پیامبر (ص) به اسامه فرمود: با نام خدا حرکت کن! و او با لواى خود که بسته بود بیرون آمد و آن را به بریدة بن حصیب اسلمى سپرد و او هم پرچم را به خانه اسامه برد.
پیامبر (ص) به اسامه دستور فرمود تا در جرف اردو بزند. هر کس کارهایش را تمام کرده بود به اردوگاه او رفت و کسانى هم که کارهایشان تمام نبود در صدد اتمام آن بودند. هیچیک از مهاجران نخستین باقى نماند مگر اینکه آماده این جنگ شدند.
بعضى از مهاجران و از همه شدیدتر عیاش بن ابى ربیعه اعتراض کردند که چگونه این نوجوان به فرماندهى این لشکر منصوب شده است آن هم بر مهاجران نخستین؟ گفتگو در این مورد زیاد شد و عمر بن خطاب قسمتى از این مطالب را شنید و پاسخ کسى را که گفته بود داد و سپس به حضور پیامبر (ص) آمد و گفتار کسانى را که چنین گفته بودند به پیامبر خبر داد.
اینجا یک سئوال مطرح می شود و آن اینکه چرا زمانی که ابوبکر به خلافت رسید دلیل آقایان این بود که او سنش بیشتر است اما در اینجا وقتی عیاش ابن ابی ربیعه و امثاله به کمبود سن اسامه اعتراض می کنند و می گویند کسی باید به فرماندهی لشکر انتخاب شود که سن بیشتری دارد عمر و امثاله اعتراض می کنند؟
رسول خدا سخت خشمگین شد و بیرون آمد در حالى که دستارى بر سر بسته و قطیفه یى پوشیده بود و به منبر رفت و خداى را حمد و ستایش کرد آنگاه فرمود: اى مردم این گفتار چیست که از بعضى به من رسیده که درباره فرماندهى اسامة بن زید اعتراض کرده و گفته اید آنچه که گفته اید؟ به خدا قسم تازگى ندارد اگر در مورد فرماندهى اسامه به من اعتراض مى کنید که قبلا هم در مورد فرماندهى پدرش به من اعتراض کردید، حال آنکه به خدا قسم او شایسته فرماندهى بود و پسرش هم پس از او شایسته این کارست. او از محبوب ترین مردم در نظرم بود و پسرش هم همچنان است و آن هر دو شایسته و سزاوار براى هر خیرى هستند، بنابراین همگى خیر خواه او باشید که او از برگزیدگان شماست! آنگاه از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت و این اتفاق در روز شنبه دهم ربیع الاول رخ داد.
نکته: آنچه ما در بالا آوردیم طبق نقلی مشهور است اما این نقل ایراد دارد زیرا پیامبر اکرم (ص) در 28 صفر سال یازدهم رحلت فرمودند بنابراین ممکن نیست در ربیع الاول که پس از صفر است سخنرانی داشته باشند از نظر ما آنچه صحیح است این می باشد که اعزام لشکر اسامه در ماه محرم بوده است نه صفر.


منابع :

  1. حسين وحيد المغازی- المغازى

  2. مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم- جلد 32

  3. احمد بن یحیی بلاذری- انساب الاشراف- جلد 1

  4. مقریزی- امتاع الاسماع- جلد 2

  5. حسین علی عرب- با پیامبر (ص) در آخرین ساعات حیات

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119326