غزوه تبوک (عدم حضور امام علی علیه السلام)

تعداد سپاهیان اسلام در تبوک:
نقل های متعددی درباره تعداد سپاه اسلام در تبوک آمده است که برخی آن را سی هزار نفر و برخی چهل هزار نفر و بعضی دیگر هفتاد هزار نفرآورده اند. شاید بتوان اینگونه بین این اقوال جمع کرد که عده ای که تعداد را سی هزار گفته اند تابعین را به حساب نیاورده اند و آن عده که هفتاد هزار نفر را گفته اند تابعین را هم آورده اند و مجموع را هفتاد هزار نفر ذکر کرده اند. روایتی نیز در کتاب های تفسیر برهان و تفسیر قمی و غیره ذکر شده که علاوه بر تعداد سپاهیان به نکته دیگری هم اشاره می نماید که قابل تامل است و آن روایت این است که: «در تبوک مردی همراه پیامبر (ص) بود به اسم مضرب...، حضرت به او گفتند که تعداد سپاهیان را برایم بشمار، او سپاه را شمارش کرد و گفت بیست و پنج هزار نفر به غیر از تابعین و برده ها. حضرت به او گفتند حال مومنین را بشمار؛ او شمارد و گفت بیست و پنج نفر...! تا آخر روایت. یعنی تنها بیست و پنح مومن واقعی در سپاه عظیم اسلام بودند. بله، این روایت میتواند آیات سوره توبه را تفسیر کند که بیانگر جریان تبوک و خطر بزرگی است که از طرف منافقان پیامبر اسلام را تحدید می کرد. علت اینکه تعداد منافقان در لشکر اسلام زیاد بود این بود که اکثر آنها بعد از فتح مکه اظهار اسلام کرده بودند که زمان کمی با غزوه تبوک فاصله دارد و در واقع اسلام آنها زبانی و ظاهری بوده است و قلبا آن را نپذیرفته بودند، آیات زیادی از سوره توبه به همین منظور نازل شد تا از نفاق آنها و تلاششان برای آسیب رساندن به اسلام پرده بردارد.

شدت عمل در برابر منافقان
کارشکنی منافقان از ایرادهای فردی و بهانه جویی های شخصی به توطئه های دسته جمعی و فعالیت های گروهی کشید و پیغمبر خدا اطلاع یافت که منافقان گذشته از اینکه خودشان حاضر به شرکت در جنگ نیستند در خانه یکی از یهودیان مدینه به نام سویلم که در محله «جاسوم» قرار داشت اجتماع کرده تا مردم را از شرکت در جنگ باز دارند. برای سرکوبی آنان و تنبیه توطئه گران و عبرت دیگران، پیغمبر اسلام طلحة بن عبیدالله را با گروهی از مجاهدان مأمور کرد تا خانه مزبور را آتش زده و ویران کنند. منافقان بی خبر از همه جا دست به کار طرح نقشه علیه مسلمانان و جلوگیری از حرکت قبایل و شرکت سربازان در این جنگ بودند که شعله های آتش از گوشه و کنار خانه بلند شد و توطئه کنندگان به سرعت خود را از میان شعله ها بیرون انداخته فرار کردند و یکی از آنها نیز ناچار شد تا خود را از بام پرت کند که وقتی به زمین افتاد یک پایش شکست و این جریان،درس عبرتی برای سایر کارشکنان و منفی بافان گردید و جلوی تبلیغات مسموم کننده مخالفان را گرفت و دانستند که ممکن است با عکس العمل شدید پیغمبر اسلام روبه رو شوند.

عدم حضور حضرت علی (ع) در غزوه تبوک:
جریان تبوک نخستین باری بود که پیغمبر خدا (ص) به علی بن ابیطالب دستور داد در مدینه بماند با اینکه در همه نبردها و سفرهای قبلی علی (ع) ملازم رکاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون این مطلب تازگی داشت بهانه ای به دست منافقان افتاد تا به یاوه سرایی بپردازند و هر کس پیش خود نوعی تفسیر و تأویل کند و نسبت بهانه جویی به پیغمبر و یا علی بن ابیطالب (ع) بدهند. برخی تن پروران که خود از ترس گرما و سختی، جمع آوری محصول را بهانه کرده و در مدینه مانده بودند گفتند: علی هم از ترس گرما و دوری راه و مشکلات آن بهانه جویی کرده و همراه پیغمبر نرفته است و جمعی دیگر گفتند: حضور علی در این سفر بر پیغمبر (ص) سنگین و دشوار بوده و از این رو پیغمبر برای بردن او بهانه جویی کرده و به عنوان سرپرستی خانواده و خویشان او را در شهر گذارده است. اما پاسخی را که پیغمبر خدا بعدا به علی (ع) داد و علت این کار را بیان فرمود به صورت رمز و کنایه پرده از روی اغراض پلید و نیتهای فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان، مقام علی (ع) را تا سر حد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و با این بیانی که همه مورخین اهل سنت و محدثین آنها ذکر کرده اند، جلوی همه یاوه سرائی ها را نیز گرفت. مورخین مزبور مانند ابن هشام و طبری و ابن اثیر و دیگران و اهل حدیث نیز مانند بخاری و ترمذی و نسایی و دیگران با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل از راویان مختلف نقل کرده اند که وقتی این سخنان به گوش علی بن ابیطالب (ع) رسید اسلحه خود را برداشته و به دنبال پیغمبر (ص) آمد و در «ثنیة الوداع» یا «جرف» به آن حضرت رسیده و سخن منافقان را به رسول خدا (ص) عرض کرد. و در برخی از نقلها است که خود علی (ع) نیز به عنوان سوال از تفسیر این ماجرا عرض کرد: آیا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادی؟ «أتخلفنی مع الخوالف؟» پاسخی را که پیغمبر (ص) به علی (ع) داد این بود که فرمود: مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد، «ان المدینة لا تصلح الا بی او بک» و جمله ای را که همگی نقل کرده اند این بود که فرمود: «أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» آیا خوشنود نیستی که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون (ع) نسبت به موسی (ع) باشد؟ جز آنکه پس از من پیغمبری نیست. و بدین ترتیب یک سند مسلم و قطعی را برای خلافت بلافصل و جانشینی علی (ع) پس از خود بیان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهای دیگری را که هارون پس از موسی (ع) داشت یعنی مقام خلافت و وصایت و وزارت و برادری، همه را برای علی (ع) پس از خود اثبات فرمود، و ضمنا با بیان بالا یعنی جمله «ان المدینة لا تصلح الا بی او بک» فهماند که منافقان و دشمنان اسلام در کمین و فرصت هستند تا در این موقعیت حساس یعنی پس از فتح مکه و سرکوبی تمام دشمنان و تسلیم قبایل دیگر، در غیاب من ضربه خود را به مدینه بزنند و تنها کسی که می تواند غیبت مرا در مدینه جبران کند و جلوی این توطئه را بگیرد و اساسا وجود او در مدینه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاباشد، تو هستی و مدینه در این موقعیت جز به وجود من یا تو اصلاح پذیر نیست و مصلحت نیست که من و تو هر دو از مدینه خارج شویم! علی (ع) که این سخنان را شنید و هدف پیغمبر را از این دستور روشن گردید به مدینه بازگشت و به کار خود مشغول شد.

نکته ای درباره حدیث منزلت:
برخی گمان کرده اند که حدیث منزلت که در آن پیامبر (ص)، حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین و سرپرست خود قرار می دهند، این جانشینی مختص به محدوده اهل بیت خانواده پیامبر بوده است یعنی پیامبر (ص)، علی (ع) را فقط سرپرست خانواده و اهل خود کرده و مدینه و زعامت امور را به ایشان نسپرده است، دلیلشان هم این است که دربرخی از نقل ها عبارت «فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک...» آمده است. در پاسخ به این عده باید گفت که اولا در بسیاری از نصوص و روایاتی که بیانگر حدیث منزلت را هستند جانشینی و خلافت به صورت مطلق ذکر شده و تخصیص به اهل بیت نخورده است.
ثانیا این حدیث را حضرت رسول (ص) در مواضع بسیاری بیان کرده اند، آن هم بصورت مطلق، که تبوک یکی از آنها است. حدیث منزلت در 16 موضع مختلف از پیامبر (ص) نقل شده است که از جمله آنها می توان به: 1. یوم المواخاة (روز پیمان برادری بستن) اول و دوم 2. روز نامگذاری حسن و حسین (ع) 3. در حجة الوداع 4. در منی 5. روز غدیر خم 6. روز مباهله 7. غزوه تبوک 8. روز بدر و.... اشاره کرد. که در این موارد حضرت جانشینی و خلافت حضرت علی (ع) را به صورت مطلق ذکر کرده اند و آن را محدود به سرپرستی اهل بیت و خانواده شان نکرده اند. ثالثا اگر این جانشینی مختص به خانواده پیامبر باشد بین صدر و ذیل روایت منافات ایجاد خواهد شد چرا که ابتدای آن می گوید سرپرست خانواده من باش و در انتها او را به منزله هارون نسبت به موسی قرار داده در حالی که هارون جانشین موسی درباره قومش بود نه خانواده اش، و آیه قرآن هم تصریح به این دارد که حضرت موسی از خداوند متعال در خواست می کند که هارون را برادر و شریک او درامر امامت مردم و سرپرستی آنها قرار دهد.


منابع :

  1. سید جعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 29

  2. سید علی اکبرقرشی- از هجرت تا رحلت

  3. سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی محمد (ص)

  4. جعفر شریعتمداری- چکیده تاریخ پیامبر اسلام

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119344