وحی نتیجه نبوغ فكرى‏

وحی الهی نسبت به پیامبران، قابل توصیف با علل مادی و طبیعی نیست و فقط کسانی که به جهان غیب ایمان دارند، می توانند آن را پذیرا باشند. ولی در این میان کسانی که عالم غیب و ماوراء طبیعت را نپذیرفته اند، در مقابل چنین پدیده ای، به دست و پا افتاده اند که برای آن علت یا علل مادی جستجو کنند و در این مورد به فرضیه های سست و بی پایه ای دست زده اند که هرگز نمی توان چنین حادثه عظیمی را با آن علل محدود توجیه و تفسیر کرد. ما دراین جا به یکی از فرضیه هایی که از طرف گروه های مادی گرا مطرح شده و برخی از ساده لوحان نیز با خوش بینی آن را نقل کرده اند مطرح می کنیم: دستگاه آفرینش، افراد نابغه و خیر خواهی را در دامن خویش پرورش می دهد و آنان روی نبوغ ذاتی و افکار عالی خود جامعه را به اخلاق نیک و اعمال شایسته و رعایت اجتماعی و.... دعوت نموده و از این رهگذر گام های موثری برای سعادت بشر بر می دارند و آنچه را که به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه می دارند، جز نتیجه نبوغ و زاییده فکر عالی آنان چیز دیگری نیست و هرگز ارتباطی با جهان دیگر ندارند. این عده وحی را زاییده‌ نبوغ (و عقل انسانی) دانسته، گفته‌ اند که نوابغ بشری با نبوغ ذاتی و درونی و روانی خویش، دارای افکاری بلند و نو و دارای خردهای عالی‌ اند و از این راه به مردم خدمت می‌کنند. برخی از آنان پا فراتر نهاده، وجود نبوغ را معلول یک سلسله حوادث و اتفاقات روانی دانسته و کوشیده اند که با بررسی های وهمی و پنداری، این علل را در زندگی پیامبران نیز پیدا کنند. عواملی که موچب بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ می گردد، در نظر آنان به قرار زیر است:
1- عشق: این عامل قوی ترین و پر انرژی ترین افکار را به وجود می آورد، زیرا عشق طولانی سبب می شود که عاشق، صحنه های رویایی را در سر بپروراند و فکر وی در طول این مدت سریع و پر انرژی گردد.
2- ستمکشی طولانی، سبب می شود که فرد ستمدیده، فکر خود را برای رفع ستم به کار اندازد و لحظه ای آرام ننشیند.
3- در اقلیت قرار گرفتن و شرایط نا مساعد اجتماعی از عوامل رشد این افکار است، زیرا یک اقلیت برای پر کردن فاصله ای که با اجتماع دارد، ناچار است به فکر افتد و سرانجام آنچه را می خواهد به دست آورد.
4- دوران کودکی، چون در این سن کودک برای مبارزه با مشکلات آمادگی ندارد، در برابر پیش آمدهای ناملایم، به درون گرایی می پردازد، در این صورت افکار کودک، رشد می کند.
5- تنهایی، به افکار انسان رشد می بخشد، زیرا هنگامی که با افراد دیگر هستیم مجبوریم لااقل برای مدت کم هم که باشد، مغز و افکار خود را در اختیار دیگران بگذاریم.
6- سکوت و بیکاری، سبب می گردند که اراده، کمتر فعالیت کند و افکار غیر ارادی آزادانه جریان یافته رشد کند.
7- پرورش نخستین، در پیدایش نبوغ، نقش بزرگی را ایفا می کند، مجموع علل یاد شده به اضافه وجود یک اجتماع فاسد و بی قانون سبب می شود که افکار پیامبران درباره مسائل اجتماعی رشد یابد و راه های تازه ای را برای زندگی به مردم نشان دهند.

نارسایی این تفسیر
این سخن در حقیقت انکار صریح نبوت انبیا و تکذیب گفته همه آنها و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گویی ها است (العیاذ بالله). به تعبیر روشن تر این مطالب تفسیر وحى نیست فرضیه ‏هایى است که در حدود افکار خود ساخته و پرداخته ‏اند و چون نخواسته ‏اند بپذیرند که ما وراى معلومات آنها حقایق دیگرى است به این بیراهه‏ ها کشانده شده ‏اند. اشکالات این نظریه فزون تر از آن است که در این جا بازگو شود زیرا:
اولا: دارندگان این تفسیر قبلا مدعا را مسلم گرفته و می خواهند برای آن دلیلی جستجو کنند آنان پذیرفته اند که وحی علت مادی دارد و مربوط به جهان غیب نیست، پس از آن دست و پا می کنند برای آن علل مادی پیدا کنند و از میان آنها به نظرشان رسیده است که پیامبران را نوابغ اجتماعی معرفی کنند که در سایه نبوغ، دارای چنین افکار و اندیشه های بالایی بوده اند ولی تفسیر تحولی که پیامبران در جوامع بشری پدید آورده اند از طریق نبوغ بسان تعلیل زلزله ویرانگر ارمنستان شوروی به فرو ریختن یک طاق چوبی در زمین های مجاور آن می باشد، بلکه می توان گفت از نظر ضعف و سستی از این نارساتر است.
ثانیا: ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهی برنامه های اصلاحی خود را به جهان بالا نسبت می دهند و گروه دیگر برنامه های خود را مولود اندیشه های خود می دانند. گروه نخست از طریق ایمان به خدا و سرای دیگر و وعده و وعیدهای الهی می خواهند برنامه های خود را پیاده کنند. در حالی که گروه دیگر از طریق دیگر می خواهند به هدف برسند. اگر وحی، زاییده نبوغ است پس چرا گروه نخست آن را به جهان غیب نسبت داده اند؟
تصور اینکه این انسان های بسیار، باتبانی و توافق قبلی، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غیب نسبت داده اند، تصوری موهون و کاملا بی پایه است. چگونه متصور است انسان هایی در مناطق پراکنده و زمان های مختلف به صورت هماهنگ یک شعار را سر داده و خود را رسولان الهی بنامند و بگویند: «ان اتبع الا ما یوحی الی؛ جز آنچه بر من وحی شده است، از چیزی پیروی نمی کنم.» (انعام/ 50)
ثالثا: این نظریه، چیز جدیدی نیست بلکه به گونه ای در عصر جاهلیت نیز مطرح بوده است، چیزی که هست در بیان گذشته در قالب به ظاهر علمی ریخته شده و بیان گردیده است و عرب جاهلی، قدرت نمایی پیامبر در میدان فصاحت و بلاغت را به قریحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر می خواند. خداوند این مطلب را حکایت کرده می فرماید: «بل هو شاعر» (انبیاء/ 5). آنگاه در پی نقد آن بر آمده و قرآن را بالاتر از آن می داند که محصول قریحه شعری و یا مقام نبوت مقام شاعری باشد، چنان که می فرماید: «و ما یقول شاعر قلیلا ما تومنون؛ این قرآن گفتار شاعر نیست، اندکی از شما ایمان می آورید.» (حاقه/ 41) و باز می فرماید: «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین؛ ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نبود، بلکه این قرآن، کتاب یادآوری و قرآن مبین است.» (یس/ 69)
رابعا: هرگز نوابغ نمی توانند از آینده به صورت قطعی و جزمی خبر دهند و اگر هم خبری بدهند خبر خود را با کلمات: "شاید" و به نظر می رسد، حدس می زنم و مانند آن همراه می کنند، در حالی که پیامبران به صورت جزم از آینده های امت خود گزارش می دادند، گزارشی که آن را مانند آفتاب می دیدند، چنان که می فرماید: «تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب؛ صالح و قوم خود (پس از آنکه ناقه او را پی کردند) گفت: سه روز در خانه های خود از زندگی بهره ببرید و پس از سه روز همگی کشته خواهید شد. و این یک گزارش قطعی است.» (هود/ 65) هیچ نابغه ای نمی تواند یک چنین خبر قطعی را درباره گروهی، بدهد. به گونه ای که حتی زمان دقیق وقوع حادثه را نیز تعیین نماید. روزی که ملت فارس مشرک بر مسیحیان به ظاهر موحد غالب گردیدند، هیچ کس باور نمی کرد که در مدت کمی ورق برگردد و ملت مغلوب، غالب و ملت غالب مغلوب شود. ولی پیامبر اسلام این گزارش را به صورت قطع و یقین مطرح کرد و گفت: «الم، غلبت الروم، فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون، فی بضع سنین؛ رومیان در نزدیکی های شما مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن در مدت کمتر از ده سال پیروز خواهند شد.» (روم/ 1-4)
این نوع گزارش های قطعی از ویژگی های پیامبران الهی است که در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روی حوادث آینده پرده برداشته و گزارش می کنند و نمونه هایی از این نوع گزارش های غیبی را در فصل مربوط به علم و دانش پیامبران یادآور شدیم و دیدیم که منبع این گزارش های غیبی هم چیزی جز وحی الهی نیست. آری گاهی برخی از افراد مرتاض می توانند از آینده خبر دهند ولی این گزارش مربوط به نبوغ آنها نیست زیرا آنان اصولا نابغه نبوده بلکه در اثر قطع علاقه از جهان طبیعت و فرو رفتن در عالم روح و روان، می توانند به وسایلی این گزارش را انجام دهند و هرگز ادعا نمی کنند که این گزارش ها، نتیجه، محاسبات فکری و مغزی آنها است و به عبارت دیگر آگاهی های این گروه نیز از جهان غیب و ماوراء طبیعت سرچشمه می گیرد.


منابع :

  1. جعفر سبحانی- منشور جاوید جلد10- صفحه 222

  2. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن جلد3- صفحه 78

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه جلد‏20- صفحه 496

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/18261