هم زبانی و تفاهم فرهنگی پیامبران با مردم

هر پیامبری در هر جا مبعوث شود، به زبان مردم همان سرزمین سخن می‌گوید و خودش نیز یا از همان نژاد است و یا در بین آن نژاد به سر برده است؛ به گونه‌ای که همه‌ مردم آن منطقه، از سوابق او آگاهند و او نیز از آداب و رسوم و تأثیرپذیری یا تمرد آنان با خبر است: «و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه؛ هیچ پیامبری را اعزام نکردیم، مگر این که با زبان فرهنگ مردم خویش آشنا باشد و مردم هم با زبان و فرهنگ او آشنا باشند. (ابراهیم/ 4)
وجود همزبانی بین پیامبر و امت لازمه‌ درمان دردهای فرهنگی جامعه است، زیرا پیامبران نسبت به مردم خود سمت طبیب فرهنگی دارند. منظور از زبان در این جا تنها لهجه، یا لغت نیست، بلکه فرهنگ مردم نیز مراد است. پیامبر باید نقاط ضعف و قدرت امت را بداند و سوابق او نیز باید نزد آن مردم روشن باشد. انسانی ناشناس نمی‌تواند، پیامبر امتی ناشناخته باشد، زیرا مردم در برابر نا‌ آشنا تمکین نمی‌کنند. اما کسی که در‌ بین مردم بوده، می‌تواند بگوید: «فقد لبثت فیکم عمرا من قبله أفلا تعقلون» (یونس/ 16) من سالیان متمادی در بین شما بودم و همه سوابقم برای شما روشن است. شما درست بیندیشید و تعقل کنید؛ تا به صحت دعوت و صدق دعوی من پی ببرید.
آنگاه اگر پیامبری اتمام حجت کرد و فرهنگ مردم را شناسایی کرد و مردم از او معجزه خواستند و او معجزه آورد، ولی آنان ایمان نیاوردند، ممکن است خدای سبحان آنان را عذاب کند، زیرا هلاکت بعد از تمامیت حجت هلاکتی بر اساس بینه است: «لیهلک من هلک عن بینة» (انفال/ 42). عذاب کافران و تبهکاران نیز پس از اعزام پیامبران است: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا * و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا» (اسراء/ 15-16).
راه تعذیب امت تبهکار این است که ابتدا اوامر الهی توسط پیامبر به آنها ابلاغ شود و ‌آنگاه که فسق دامنگیر‌ مترفان آن امت شد، با عذاب الهی در‌ هم کوبیده شوند. بعد از فرستادن پیامبران و اتمام حجت از جهت اعجاز و تمام شدن مهلت، امر الهی فرا می‌رسد.
انبیای الهی حجت را بر مردم تمام می‌کنند و اگر مردم تمرد کنند، خداوند به حیاتشان خاتمه می‌ دهد و عادلانه داوری می‌کند: «و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لا یظلمون» (یونس/ 47)؛ ممکن نیست امتی بدون ‌پیغمبر باشد.
خدای سبحان اگر امتی را بدون‌ پیغمبر رها کند، معنایش این است که یا تدبیر آنان را نخواسته و یا تدبیرشان را به خودشان واگذار کرده است و این بدان معناست که قانون بشری بتواند مدبر بشر باشد؛ در حالی که هیچ یک از این دو را وحی و عقل نمی‌ پذیرد؛ نه می‌توان پذیرفت که خداوند تدبیر امور بشر را نخواسته و نه می‌توان پذیرفت که خداوند خواسته باشد بشر با فکر خود، خویش را تأمین کند، بلکه هم تدبیر جوامع بشری را خواسته و هم راه منحصر آن را وحی دانسته است.
در سوره‌ توبه نیز می‌فرماید: «و ما کان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتی یبین لهم ما یتقون ان الله بکل شیء علیم؛ چنان نبود که خداوند قومی را، پس از آن که آنها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند مگر آنکه اموری را که باید از آن بپرهیزند، برای آنان بیان نماید (و آنها مخالفت کنند) زیرا خداوند به هر چیزی داناست» (توبه/ 115)
سنت خداوند بر این است که هیچ قریه‌ ای را عذاب نکند مگر این که از مرکز آن قریه، سخن وحی و رسالت به گونه‌ ای روشن به گوش مردم رسیده باشد: «وما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی أمها رسولا یتلوا علیهم ایاتنا وما کنا مهلکی القری الا و أهلها ظالمون» (قصص/ 52)
اگر بعد از بعثت آن پیامبر و اتمام حجت با ابلاغ پیام الهی و آشنا کردن مردم به برنامه‌ های وحی و رسالت مانند تلاوت آیات و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت، کسی بر جهالت خود لجاجت ورزید و هوای خویش را بر هدایت وحی و رفاه دنیا را بر تحصیل آخرت و اندیشه‌ خویش را بر سروش فرشتگان رجحان بخشید، گرفتار عذاب الهی می‌شود.
منشأ همه‌ این تعذیب ها، عداوت مترفان، استهزای متکاثران، سرکشی زمامداران، خودسری جاهلان، هوس مداری عیاشان و هوا‌پرستی دلباختگان طبیعت است که همواره مزاحم سفرای الهی بوده‌اند، به طوری که خداوند می‌فرماید: «یا حسرة علی العباد ما یا‌تیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤون * ألم یروا کم أهلکنا قبلهم من القرون انهم إلیهم لا یرجعون؛ مگر ندیدند امم پیشین را، که انبیای گذشته خود را استهزا کردند و به دست عذاب سپرده شدند و دیگر باز نگشتند؟» (یس/ 30-31)
این تزاحم میان جهل و علم و جور و عدل و هزل و فصل و خلاصه باطل و حق از لوازم نبوت عامه در نشأه ماده است. در جای دیگر می‌فرماید: «و کم أرسلنا من نبی فی الاولین * و ما یا‌تیهم من نبی الا کانوا به یستهزئون * فأهلکنا أشد منهم بطشا و مضی مثل الاولین» (زخرف/ 6-8)
چنین نیست که اگر مترفان و مسرفان یک امت انبیای خود را استهزا کردند و دعوت آنها را نپذیرفتند، خداوند دیگر پیامبر اعزام نکند و آنها را به حال خود واگذارد ‌بلکه حجت را بر‌ آنها تمام می‌کند: «أفنضرب عنکم الذکر صفحا إن کنتم قوما مسرفین» (زخرف/ 5) حتی اگر تنها یک نفر در روی زمین باشد، باید برای او حجت حق وجود داشته باشد، زیرا حجت، قبل از خلق و همراه آن و بعد از آن هست: «الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق».
همان طور که فرا گرفتن احکام و حکم بر مردم نادان واجب است، یاد دادن آنها بر دانایان نیز لازم است.
امام صادق (ع) می فرماید: در نوشته‌ امیرالمؤمنین (ع) خواندم که خداوند از نادانان پیمان فراگیری علم را نگرفت، مگر آن که از دانایان تعهد یاد دادن به جاهلان را گرفته بود چون علم قبل از جهل است: «قرأت فی کتاب علی (ع) ان الله لم یأخذ علی الجهال عهدا بطلب العلم حتی أخـذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لأن العلم کان قبل الجهل؛ خداوند قبل از این که بشر عادی را در روی زمین خلق کند، حجت خود، یعنی آدم (ع)، را آفرید، تا حجت او قبل از خلق وجود داشته باشد، به طوری که وقتی انسان ها آفریده شدند، حجت الهی را ببینند. ممکن نیست خداوند در نتیجه اسراف و اتراف عده‌ ای، مردم را به حال خودشان رها کند و برایشان رهبر نفرستد.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی جلد6- صفحه 50

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19089