ماهیت طبیعت آدمی در حکمة الاشراق

ظلمت و حجاب جسم و بدن
سهروردی معتقد به تمایزی است که سنتا بین جسم و روح قائل بوده اند. جسم از نظر او نمایانگر ظلمت، و غیبت یا نبود نور است که او از آن به عنوان هیکل تعبیر می کند.
بدان که نفس ناطقه از جوهر ملکوت است و او را قوتهای تن و مشاغل از عالم خود بازداشته است و هرگه که نفس قوی گردد به فضائل روحانی و سلطان قوای بدنی ضعیف گردد به سبب کم خوردن و کم خفتن، باشد که نفس خلاص یابد و به عالم قدس بپیوندد.
سهروردی، که مکررا بحثهائی در باب وجود نفسی مستقل از جسم مطرح می کند، بدن را حجابی می داند که انسان را از دیدن معقولات باز می دارد؛ سهروردی در این فکر از طرح نوافلاطونی تبعیت می کند: «دانستی که ماده است که مانع تعقل است زیرا که تا چیزی را از ماده و از چیزهائی که در ماده اند مجرد نکنی معقول نشود». برزخ ماهیتا نقطه مقابل استدلال یا تفکر است، که سهروردی آن را متعلق به عالم تجرد می داند. نفس که هویت حقیقی شخص را تشکیل می دهد، جوهری است زنده، قائم به ذات خویش. برعکس، بدن میل به عالم سفلی دارد، و چون متکی به ادراک حسی است از خوشیهای متعالی تر احتراز دارد و طالب اعلی درجه لذات قابل حصول هر حس است.

هستی شناسی نفس و بدن
سهروردی که از نظام سلسله مراتب هستی شناسی اسلامی تبعیت می کند، با توجه به همین دیدگاه نیز جایگاه نفس و بدن را توضیح می دهد. سهروردی که نفس را با نور یکی می داند می گوید نفس دارای حقیقت هستی شناختی بالاتری است که بدن، چون در سطحی پائین تر است، شوقی طبیعی برای وصل او دارد. تحلیل سهروردی از محل، طبیعت، و انواع نور، تحلیل پرطول و تفصیلی است، اما این ساختار سلسله مراتبی شیوه ای را به دست می دهد که به واسطه آن نیاز، شوق و رغبت انسان به سیر روحانی به صورت فرآیندی لازم و طبیعی درمی آید. تعجبی نیست که سهروردی می گوید همه موجودات خود به خود بیشتر شوق به سوی نور دارند تا گرایش به مقام نازل تر ظلمت.

عروج روحانی در داستان های عرفانی پرندگان
همه موجودات بالطبع طالب کمالند، و این است دلیل میل حیوانات به نور. ضرورت هستی شناختی عروج روحانی در داستانهای عرفانی سهروردی، مخصوصا از زبان پرندگان، به تصویر کشیده شده است. طبیعت انسان چنان است که در شادیها و لذات که افتاد، دستخوش فراموشکاری می شود. وی در رسالة الطیر می گوید: «و به عزت بار خدای، آن آدمی که به وقت حمله شهوت قدم استوار دارد از فریشته افزون است، و باز کسی که منقاد شهوت بود از بهیمه باز بس بتر است». سهروردی رسالة الطیر خود را با توصیف سفر گروهی پرنده آغاز می کند که ضمن پرواز به منزلگه اصلی خود به دام زیبائی خیره کننده دنیا می افتند و صید صیادان می شوند. وابسته شدن نفس به بدن به عنوان خطائی که خویشتن انسان مرتکب می شود، درونمایه ای بسیار مهم در بسیاری از سنتهای عرفانی، مخصوصا اسلام و آیین هندو، است. سهروردی می گوید به سبب طبیعت فراموشکار انسان، ما با عالم برزخ تا بدان حد خو می گیریم که آن را اقامتگاه طبیعی خویش می پنداریم.

سهروردی که در مقام یکی از مرغان سخن می گوید، اظهار می دارد که وقتی دید بعضی از مرغان تا اندازه ای خود را از بند آزاد ساختند، منزل و مأوای اصلی خود را به یاد آورد. با راهنمائی یارانش او نیز مقداری آزاد می شود و پروازش را در حالی از سر می گیرد که پاهایش هنوز گرفتار عالم صور، پایبند امیال شهوانی، اسیر خود خویشتن، و هراسناک از سختیهای طریقت روحانی است. با اینهمه، هستند تنی چند که می توانند مبدأ اصلی و مقصد انسان را به یاد آورند. مرغان به سفر خود ادامه می دهند تا می رسند به هشتمین شهر که نمادی از عالم مثال است. والی شهر به آنان می گوید که باید تا به قله کوه که درگاه ملک است پیش بروند. مرغان سرانجام به عرش الهی می رسند. او به آنان می گوید فقط آن کس که بند بر پای شما نهاد می تواند شما را از بند برهاند. سهروردی به وجهی نمادگونه به این حقیقت اشاره دارد که این انسان است که خویش را به وضعیت موجود خود، یعنی رنج و اسارت، محکوم کرده، و تنها اوست که می تواند خود را آزاد سازد. اکنون سؤال این است که انسان چگونه می تواند بر وضع موجود خود چیره شود.

پاسخ سهروردی به این پرسش دوگانه است. از یک سو، وضع انسان معلول ضعف و تسلیم امیال شهوانی شدن اوست. از سوی دیگر، چنین وضعیتی گناه او نیست زیرا شرائط ما ناشی از واقعیتی هستی شناختی است که در آن، ماده پست ترین جزء تشکیل دهنده جسم است. مع ذلک، انسان صاحب چنان شعوری است که مقام رفیع نفس را درک می کند، نفسی که می تواند بندها را پاره کرده و ما را آزاد کند.

طبیعت فراموشکار انسانی در عقل سرخ
سهروردی در عقل سرخ، طبیعت فراموشکار انسان را با استفاده از داستانی دیگر، بررسی می کند. مرغی که او هم اصل خود را فراموش کرده به مردی سرخ روی برمی خورد که به مرغ می گوید: من نخستین فرزند آفرینشم. اما او نیز زندانی دنیای مادی است که سهروردی آن را همان تاریکی می داند. مرد سرخ روی شرح می دهد که چگونه انسان در شکل آغازین خود سپید و نورانی است، اما وقتی با ظلمت جهان مخلوق آمیخته شد رنگ سرخ به خود گرفت. نخستین فرزند آفرینش با اشاره به عجائبی که گرد جهان دیده، از سقوط انسان در چاه طبیعت سخن می گوید: «گفتم از عجایبها در جهان چه دیدی؟ گفت: کوه قاف، درخت طوبی، دوازده کارگاه، زره داوودی، تیغ بلارک، چشمه زندگانی».

نمادهای بسیار زیادی که سهروردی در اینجا به کار می گیرد نقشه ای روحانی به دست می دهند که سالک به کمک آن راه خود را پیدا می کند. کوه قاف مقام اصلی ماست که هر چیز از آن صادر می شود و همه چیز بدان باز می گردد، مقامی که سهروردی از آن به «ناکجاآباد» تعبیر می کند. گوهر شب افروز نخستین شیء آفرینش می باشد، و آن همان عقلی است که علت اشراق است. اما کاربرد اشتباه آن می تواند به نتائجی فاجعه آمیز بینجامد. درخت طوبی نماد زندگی و میوه های آن مجردات اند. بر این درخت است که سیمرغ، نماد توحید، آشیان دارد. دوازده کارگاه سطوح حقیقت یا وجودند، که هر یک از آنها علت وجودی کارگاهی است که زیر آن واقع است. سطح زیرین این نظام سلسله مراتبی جائی است که زره داودی در آن بافته شده است. معروف است که داود، پیامبر مذکور هم در عهد عتیق هم در قرآن، زرهی افسانه ای داشته که نفوذناپذیری آن شهره آفاق بوده است. این زره رمزی است از علائق دنیائی که همه ما را زندانی خود کرده است. زره علائق تنها با تیغ بلارک، یعنی نیروی اراده (همت)، از هم دریده شود. سهروردی می گوید شخص باید به نیروی اراده چشمه زندگانی را طلب کند، چشمه ای که طبق تعریف سهروردی، همان جاویدان خرد یا حکمت خالده است. پس از آنکه شخص بر وسوسه های جسمانی فائق آمد، به چشمه زندگانی دست می یابد. سهروردی این مفهوم را در قالب شعر زیبائی بیان می کند:
من آن بازم که صیادان عالم *** همه وقتی به من محتاج باشند
شکار من سیه چشم آهوانند *** که حکمت چون سرشک از دیده پاشند
به پیش من از این الفاظ دورند *** به نزد ما از این معنی تراشند


منابع :

  1. مهدی امین رضوی- سهروردی و مکتب اشراق- ترجمه مجدالدین کیوانی- نشر مرکز سال 1377- صفحه 109-105

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19193