رستگاری و نجات آدمی مقصد اصلی حکمت مشرقیه ابن سینا

رابطه حکمت اشراقی و ابن سینا از نظر کربن
نظر هانری کربن که سالیان درازی صرف تحقیق درباره حکمت مشرقی کرده و بیش از تمام دانشمندان دیگر غربی به این امر توجه کرده است حائز اهمیت بسیار است. وی پیرامون رابطه حکمت اشراقی و ابن سینا چنین می نگارد:
«نظر به حیات و وجدان درونی و انفرادی و حکمت مشرقیه دو استاد (ابن سینا و سهروردی) خیلی بهتر از هر بحث نظری یا فرضیه های مبتنی بر آثار مفقودالاثر نمایان می سازد آنچه که بین آنها مشترک است زیرا مجموعه آثار این دو استاد این امر مشترک را هویدا می سازد. در جنب کتب منظم بسیار محکم و استوار، هر دو ادوار داستانهای معنوی کوتاهی نگاشته اند، داستانهای سیر و سلوک درونی که حاکی از انقطاع و گسستگی از مرتبه و مرحله ای است که در آن نیروهائی که پیاپی از بیانات و مباحث نظری حاصل می شود با هم پیوستگی حاصل می کند». طبق نظر کربن مشرق در آثار شیخ الرئیس و سهروردی فقط اشاره به یک منطقه جغرافیائی نیست بلکه منظور همان عالم معقولات و مجردات یا عالم نور است و درک حکمت مشرقیه یعنی سفر به عالم بالا و رهائی یافتن از زندان ماده و عالم محسوسات.

نجات انسان هدف حکمت مشرقیه
تحقیق دقیق در فلسفه باطنی ابن سینا این نکته را روشن خواهد ساخت که حکمت مشرقیه به هیچ وجه یک فلسفه صرفا استدلالی نیست و هدفش فقط فراهم آوردن ادله و براهین برای قواعد فلسفی نیست بلکه آن نوع است از حکمت که غایت آن نجات انسان از عالم ناقص و محدود سفلی و هدایت او به سوی جهان انوار مجرده است و این حکمت غیریونانی است به این معنی که نبوغ خاص یونانیان در دوره تاریخی که از قرن ششم قبل از میلاد آغاز می شود در برهان و جدل بود و آنها حتی افکار عرفانی مکتبهای سری مصری و بابلی و ارفه را که اساس حکمت فیثاغورس است در حجاب جدل و استدلالات برهانی مستور ساختند.

آشکار ساختن حکمت خالده
کوشش حکمت مشرقیه در برطرف کردن این حجاب و آشکار ساختن آن حکمت خالده یا جاویدان خرد است که فقط برای رفع حاجت فکر کردن نیست بلکه راهنمائی است برای تنویر و اشراق انسان که از تجربیات معنوی خود حکیم و تجرد نفسانی او و اتصال او به عالم اعلی سرچشمه می گیرد. بنابراین لسان آن اصولا رمزی و تمثیلی است نه استدلالی، گرچه با منطق ارسطو آغاز می شود و از برخی اصول جهانشناسی ارسطوئی استفاده می کند.

حکمت مشرقیه مکتبی عقلی، معنوی و پویا
آنچه حل آن مشکل است این مسأله است که آیا حکمت مشرقیه یک بیان نظری است که لسان خود را از مکتبهای مختلف سری قدیم اخذ کرده است یا اینکه یک مکتب عقلی و معنوی زنده که در آن جنبه عمل با نظر توأم بوده و تا آن زمان باقی مانده بوده و حکمت مشرقیه یکی از تجلیات آن مکتب است.
در قرن چهارم هجری بعید به نظر می رسد که در جهان اسلامی مکتبی باطنی و عرفانی خارج از عرفان اسلامی باقی مانده باشد چون ظهور وحی اسلامی و پیدایش مکتب عظیم عرفان قرآنی مانند خورشیدی که انوار چراغها و شمعها را در خود محو می کند، آنچه از مکتبهای عرفانی پیشین باقی مانده بود در خود جذب کرد همانطور که در مغرب زمین انجمنها و مکتبهای سری بعد از ظهور مسیحیت در این وحی نوین جذب شد.
حتی در مورد شیخ اشراق شکی نیست که پیوند معنوی او کاملا اسلامی بود و تنها فرقی که او با سایر عرفا و حکما داشت در بکاربردن تمثیلات و تشبیهات حکمای فرس و خسروانی و نیز هرمسیان بود.

نسبت حیات درونی تصوف با بیان نظری آن
برای آنانکه تصوف را با جنبه نظری ان یکی می دانند این امتیاز بین پیوند معنوی و لسان صوری و نظری ممکن است عبث و بیهوده جلوه کند. لکن سیر و سلوک معنوی که مطلقا مبنی بر برکت و توفیقی است که از مبدأ وحی سرچشمه می گیرد با بیان علمی حقایق عرفانی یکی نیست و ممکن است کسی با جنبه نظری عرفان تا حدی سر و کار و آشنائی داشته باشد لکن یک قدم در وادی سلوک معنوی ننهاده باشد همانطور که شخصی ممکن است به عالیترین مقام عرفان نائل آمده باشد بدون اینکه کلمه ای درباره جنبه علمی آن بیان کرده باشد. بنابراین برای درک نهائی معنی و ارزش واقعی حکمت مشرقیه بوعلی باید به ناچار به رابطه او با تصوف پرداخت و مسأله اولی را در پرتو این رابطه نگریست.


منابع :

  1. سید حسین نصر- نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت- صفحه 289-287

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19264