حکمت متعالیه صدرایی حال و آینده

برخورد تاریخ با اندیشۀ فیلسوفان

برخورد تاریخ با اندیشۀ فیلسوفان متفاوت است. عوامل گوناگونی دست به دست هم می دهند تا به یک اندیشه فلسفی مجال حضور دهند تا بتواند از توجه و عنایت اندیشه ورزان برخوردار شود. در تاریخ فلسفه با بسیاری فیلسوفان مواجه می شویم که در دوران حیات خویش توفیق می یابند تا اوج توجه و عنایت جامعه فلسفی دوران خویش را به دیدگاه جدید خود ببینند و در چالشهای له و علیه دوران خویش مشارکت بجویند. شاید بتوان به خوبی دکارت، مارلبرانش، جان لاک، کانت و هگل را از این دسته فیلسوفان دانست. در مقابل تاریخ فلسفه نشان از فیلسوفانی می دهد که این بخت با آنها یار نبوده و در دوران زندگی خود آراء فلسفیشان توجه و اقبالی را نیافته است و در گمنامی به سر برده اند. ولی پس از مرگشان دیر یا زود اقبالی وافر به دیدگاههای فلسفی آنها شده است.
گمنامی لایب نیتس در هنگام مرگ، به رغم موقعیتهای خوب سیاسیش، نشان از این بی مهری فلک در دوران زندگی او دارد. اما همین فلسفه لایب نیتس در قرن بیستم دوباره بازخوانی می شود و رگه های اندیشه فلسفی او را می توان در آراء اندیشمندان این دوران دید. کی یرکگارد در نیمه قرن نوزدهم می میرد، اما نظریه پردازیهای او حتی تا آخر قرن نوزدهم نیز مورد عنایت قرار نمی گیرد. از دهه دوم قرن بیستم رفته رفته آراء او نه تنها مورد توجه قرار می گیرد و روز به روز نقش مهمتری را در جغرافیای اندیشه روز بشری بازی می کند که خود الهام‌ بخش جریان عمده فلسفی مهمی همچون اگزیستانسیالیسم می گردد. جالب آن است که اندیشه فلسفی او الهام‌ بخش یک تلقی جدید در فیزیک یعنی فیزیک کوانتمی می شود. بوهر ایدۀ سطوح کوانتایی انرژی را در اتم در هنگام مطالعه کتاب کی یرکگارد به مدد سطوح سه گانۀ کی یرکگاردی ملهم شد.

ظرفیتهای وجودی فلسفه ملاصدرا

گذشته از عوامل تاریخی و جغرافیایی که در تأثیرگذاری آراء یک فیلسوف مؤثر است، نوع ظرفیتهای وجودی یک فلسفه نیز در تأثیرگذاری آن بر اندیشۀ بشری و راهگشا بودن آن تعیین کننده است. همین مسئله است که یک فلسفه را پویا و پایا می سازد و در صورت عدم وجود آن ظرفیتها آن را به فلسفه ای تاریخی که دوران آن به سر آمده ‌است تبدیل می سازد. در این مقاله درصددیم تا با بازنمودن عناصر پویای فلسفه ملاصدرا این ظرفیتهای وجودی را بررسیم. برخی آراء حکمت متعالیه صدرایی وقتی با اندیشه های فلسفی دوران خود در حوزه های دیگر فلسفی جهان سنجیده می شود تفاوت بارز زمانی آنها دیده می شود. آرائی که ملاصدرا در آن دوران مطرح کرده است با مسائلی ‌که در دویست سال پس از او عرضه شده است قابل مقایسه دیده می شود. همعصر ملاصدرا، دکارت، در مواجهه با مسئله رابطه نفس و بدن بین توازی آن ‌دو، براساس مبانی فلسفیش و اتحاد آن‌ دو براساس واقعیتهای پیش رویش، آمد و شد می کند که خود پایه گذار مسائل بسیار دیگری در فلسفه می گردد.
اما تبیین از نفس به «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» توسط ملاصدرا که نگاه فلسفی قرن بیستمی (همچون نگاه وایتهد و برگسون) به آن نزدیک می شود خود به خوبی از پس تمایز در عین اتحاد و اتحاد در عین تمایز بین نفس و بدن برمی آید، بدون آنکه در ماتریالیستی نگاه ‌کردن به نفوس حیوانی و نباتی (همچون دکارت) گرفتار آید. اینگونه است که ظرفیت وجودی یک فلسفه همچون فلسفه ملاصدرا می تواند نه تنها مشکل گشایی کند، بلکه کلیدهای ویژه ای برای حل و عقد زوایای تاریک اندیشه بشری در آینده ایفا کند. اکنون با توجه به این نگرش صدرایی است که روانشناسان را به یک نگرش جدیدی در برابر تقابل دو نوع تلقی دارویی- جسمانی و نگرش ذهنی- ادراکی می رساند که نافی هیچ یک از آن دو نیست و جمع شایسته ای از آن‌ را در اختیار می نهد. این پژوهشها همانهایی هستند که از این پس باید به انجام برسد تا نگرشهای جدید روانشناسانه و حتی فلسفه ذهن از آن برخوردار شود. این همان ظرفیت وجودی است که فلسفه ملاصدرا واجد است و پویایی خود را در این باب می نماید.

اندیشه های ملاصدرا و دستاوردهای فلسفه غرب در قرون اخیر

در سالیان اخیر پژوهش‌های بسیاری حول تطبیق و مقایسه اندیشه ملاصدرا و متفکران معاصر غربی به انجام رسیده و می رسد. به رغم آنکه ملاحظاتی چند در این‌ نوع مقایسه وجود دارد و دو فضای فکری متفاوت غرب و فرهنگ اسلامی- ایرانی نحوه این مقایسه ها را با مشکلاتی مواجه می سازد ولی خود این کنکاشها نشان از اموری چند دارد: اولا، به ظرفیت باز اندیشه ملاصدرا اشاره دارد که می تواند پا به ‌پای بسیاری از نگرشهای نوین مطالب بسیاری را برای عرضه ارائه نماید. ثانیا، اگر تاریخ اندیشه بشر را جریانی بدانیم که در جهت روشنتر‌ شدن بسیاری از تاریکیهای ذهن بشری یک تأثیر و تأثر متقابل را می نماید (بدون آنکه ارزش گذاری تکاملی برای آن داشته باشیم) آنگاه به این نظر می رسیم که این مقایسه ها خود برخاسته از آن است که با ظهور اندیشه های جدید بسیاری از اندیشه های پیش‌گفته، وضوح و عمق خویش را می نمایانند. بدینصورت است که وقتی با تلاش اندیشمندان جدید در بازنمودن یا طرح عمیق‌تر مسائلی خاص از نادانسته های بشری می شویم، می توانیم در پرتو آن عمق و تیزبینی آراء حکمت متعالیه صدرایی را بیابیم. ثالثا، این آراء و نظریات جدید موجب می شوند که اندیشمندان نوصدرایی در ادامه مسیر حکمت او به راهیابی های جدید برای انسان معاصر دست یابند. اما هرچه باشد این مسیری متمایز نخواهد بود بلکه استفاده از غنای پیشین پیشتاز آن یعنی ملاصدراست.حال گذشته از مسئله تعامل و رابطه نفس و بدن، حسب اقتضای این مقاله به عناصری چند از فلسفه ملاصدرا اشاره می شود تا فلسفه حال و آینده بودن آن نشان داده شود.

1.زمان
تأمل در بحث زمان یکی از ویژگیهای فلسفه قرن بیستم است. توجه به ویژگی سیال بودن زمان در قرن بیستم محور آراء فیلسوفان مهمی گردیده است. شرایط تفکر ویتالیستی و پویشی از یک طرف و تفکر اگزیستانسیالیستی از جهت دیگر بود که پویایی زمان را محور توجه ویژهای نمود. تأکید برگسون بر تفاوت بین زمان و دیرند خصلت پویایی آن را باز‌نمود. کانت زمان را در قالب مقولات حس بیان کرد. هرگونه نگاه مقولی به زمان، خود ایستا ساختن آن و مکانی نگاه کردن به آن است.
همین امر جنبه پویایی زمان را در قالب معرفت شناسی جدید نادیده گرفت. در قرن بیستم با طرح بحث زمان توسط برگسون و تأکید او بر جنبه پویایی آن که نه با هوش که با شهود قابل وصول است بحث زمان جلوه ای دیگر یافت. برگسون سعی کرد تا با فرارفتن از نگاه مقولی معرفت شناختی کانتی، ماهیت واقعی زمان را نشان دهد. او برای چنین فراروی دیگر به قالبهای ذهنی تکیه ننمود. او «شهود» را به کار آورد تا تبیین عالم بر اساس تحول پویا میسر شود. همین مسیر وایتهد با فلسفه پویشی خود با تأکید بر رخداد که در نظر او عنصر اولیه عالم به حساب می آمد راه نوی را پیش نهاد. از اینها در پرتو نگرش اگزیستانسیالیستی خود بود که توانست زمان را در کنار هستی و نه چیستی لحاظ کند. همه این تحولات در فلسفه، توانست جای را برای نگاه جدید و عمیق به زمان ایجاد کند.
فلسفه اصالت الوجودی ملاصدرا به برکت اصل بنیادین خود، یعنی اصالت الوجود، حرکت و زمان را از قالب مفاهیم ماهوی خارج ساخت و در ذات ماده جای داد. نگاه به زمان به جای نگاه به عنصری مقولی از ماده به توجه به عنصری وجودی تبدل یافت. حرکت، بنیاد خویش را در جوهر و ذات ماده، دست در دست زمان که آن هم در ذات ماده است یافت. همین امر موجب گردید که تحول و پویایی نه در نگاه بیرونی و عارضی ماده که عین ذات عالم مادی گردید. تفاوت بین حرکت قطعیه و توسطیه توسط صدرائیان خود مبتنی بر تفاوت این دو نوع نگرش بود. بدیهی است ما که اکنون با دستاوردهای فلسفه غرب در قرن بیستم در این موضوع مواجه هستیم شرایط مناسبتری را یافته ایم تا عمق نگرش صدرایی را در این باب بفهمیم. با توجه به نگرش معاصر به مسئله زمان، حکمت متعالیه صدرایی فلسفهای معاصر می گردد که می تواند در گفتگو با آراء معاصرین قرار گیرد. این عنصر فلسفه صدرایی همچنین می تواند مبنایی برای بررسی فلسفی ویژگیهای دیگر ماده گردد که در فیزیک جدید و نگرش نسبیتی- کوانتمی بدانها نیاز است.

2. مقولات فاهمه و معقولات ثانیه فلسفی
کانت در درک مفاهیم بنیادین فلسفی همچون علیت، جوهر، وجود و ضرورت راه را در اعتبار مقولات فاهمه دید که به طور پیشین قالب بندی ذهن ما را تشکیل می دهند. این نوع تبیین کانتی، نتایجی را به همراه آورد که کانت را در مواجهه با برخی مسائل بنیادین در موضعی انکار کننده قرار داد. درک معنای واجب الوجود در قالب ساختار معرفت شناسانه پیشنهادی کانت دچار مشکلاتی جدی شد. او با اینکه علیت را ناگزیر در مقولات فاهمه می گنجاند ولی نمی تواند در بخشی دیگر از فلسفه اش آن را به صورت وجودی نبیند، از این رو نومن را علت فنومن ذکر کرد. علتی که بعد از فنومن نگری، جای داشت، حال قبل از آن و بین نومن و فنومن واقع می شود. آنها که با معقولات ثانیه فلسفی در حکمت صدرایی آشنا هستند، دیگر اکنون به راه حل کاملا متفاوت ملاصدرا در این مسئله به خوبی آشنا هستند. تقریبا برای این افراد آشکار است که در چارچوب نظام فکری ملاصدرا با بسیاری از مشکلات مطرح شده پیشین مواجه نیستیم. شاید مهمترین بحث در مقایسه فلسفه ملاصدرا و فلسفه کانت همین مقایسه مقولات فاهمه و معقولات ثانیه فلسفی باشد.

3. وجود و تقدم آن بر ماهیت
وقتی کانت تمام سعی خود را مصروف یک نظام معرفتی منسجم نمود و در نهایت هگل در ادامه تلاش او ضرورتا به یک ایده آلیسم کل نگر می رسد بشریت آن عصر را با یک دغدغه وجودی مواجه می کند. با هگل این کل نگری در بسیاری از ابعاد عملی زندگی اثر می گذارد و تأثیر آن در اخلاق و سیاست، نگرش خاص دولت را پدید می آورد. نیاز به فرارفتن از تفکر ماهوی به خوبی در آراء و نظریات کی یر‌کگارد خود را می نمایاند. اقبال جدی به این نوع نگرش ظهور انواع متفاوتی را از این دغدغه وجودی در قرن بیستم به وجود آورد. نیچه، هایدگر، یاسپرس و سارتر با نگاه تقدمی به وجود نه نگاه مؤخر به وجود، نوع جدیدی از مواجهه فلسفی پدید آوردند که در پرتو آن از زاویه ای دیگر به عالم نگاه شد و مبنایی عمیقتر برای تبیین آن پدید آورد.
این تغییر نگرش هم مبنایی برای ملاصدرا بود تا با تعمیق مسائل فلسفی از ظاهر ماهوی به باطن وجودی، آن تغییر نگرش مبنایی را به وجود آورد که برای حل بسیاری از مشکلات فلسفی راه مؤثرتر ارائه نماید. تأکید بر وجود پیش از ماهیت همان زاویه عمیق است که نیاز فلسفی معاصر بر آن تأکید کرده بود. اگرچه مبانی و نتایج این تقدم وجود در فلسفه ملاصدرا با آنچه در فلسفه غرب می گذرد تفاوت دارد ولی ظهور دغدغه فلسفی معاصر، درک اهمیت نگاه ملاصدرا را در چهار قرن پیش به خوبی باز می نماید و این همان توجه فیلسوف معاصر است که زمینه گفتگو را بین او و فلسفه معاصر ضروری می سازد.

هرمنوتیک

گرچه نگاه هرمنوتیکی به متن و مخصوصا متون مقدس با شلایرماخر جدی می شود، ولی درگیر شدن نگاه هرمنوتیکی با وجود، در هایدگر و گادامر مبنایی دیگر می یابد. این مطلب در تفسیر و تحلیل متون، صرف نگاه به شرایط جغرافیایی تاریخی کفایت نمی کند. بلکه اصل کلمه و سخن در درگیری وجودی خود را می نمایاند. وقتی در آراء تفسیری ملاصدرا با ظهور وجودی کلام الهی و نگاه وجودی به آن مواجه می شویم این نوع هرمنوتیک بنیادین، درک عمیقی در برخورد با متون فراهم می آورد. هرمنوتیک معاصر و تلاشهای فلسفی که در این باب به انجام می رسد زمینه فلسفی مساعدی را فراهم آورده است تا در پرتو آن نگاه متفاوت ولی وجودی صدرا راه ارائه نظریه عمیق و تأثیر‌گذار در این باب عرضه گردد.
نمونه های فوق بالندگیهایی چند در اندیشه صدرایی بود که فلسفه معاصر غربی زمینه درک و مفاهمه آن را به وجود آورده است. به رغم آنکه هر یک از فلسفه صدرایی و فلسفه غربی خاستگاه خاص خویش را داشته اند و بر مبانی متفاوتی نگاه فلسفی خویش را عرضه می دارند ولی قرابت‌های بسیاری را می توان یافت که راه گفتگو را بین این دو ذخیره بزرگ فکری عالم گشود.

فلسفه دین، اخلاق و حقوق
در پایان متذکر می گردد که موارد ذکر شده صرفا نمونه های چندی از دقت نظر‌های اندیشه صدرایی بود که در فلسفه معاصر بالندگی آن دوش به دوش بسیاری اندیشه های زنده جهانی و حتی پیشتاز نسبت به آنها قابل طرح است. موارد دیگری را نیز می توان بر شمرد که هر یک خود بحثی جداگانه از بالندگیهای فلسفه صدرایی خواهد بود: مثلا تأکید ملاصدرا به تبع عرفا بر مسئله عالم کبیر و عالم صغیر و ارتباط این دو با دقت نظرهای پدیدارشناسانه معاصر جلوه ای دیگر می یابد و پدیدارشناسان آن را باب جدیدی در گشودن راه پدیدار شناسی می دانند. توجه به ادراکات اعتباری در اندیشه صدرائیان نکات بدیعی را در فلسفه اخلاق و حقوق پدید آورده است که در تبیین مبانی اخلاق و حقوق در تفکر معاصر تأثیر عمیقی می تواند داشته باشد. مسائل عمده فلسفه دین معاصر هریک در فلسفه صدرایی پاسخی متفاوت با سنت رایج دین پژوهی غربی داراست و افقی تازه و روشن به بحثهای رایج در این حوزه باز نموده است.
با توجه ویژه ای که سالیان اخیر به فلسفه صدرایی شده است سال به سال عناصر پویایی از اندیشه او در محافل فکری مطرح می شود که دال بر ظرفیت بالای این اندیشه در جهان آینده است. فلسفه صدرایی همچنان فلسفه حال و آینده بودن خود را در تعامل بیشتر با اندیشه های فلسفی معاصر و اقتضائات پیشرو نشان خواهد داد. این صدرائیان هستند که باید آن را در تعامل با اندیشه معاصر قرار دهند و امکان گفتگو را برای آن فراهم کنند تا کارآیی آن در رویارویی با سایر حوزه های اندیشه تثبیت گردد.


منابع :

  1. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  2. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19553