نگاهی به آراء اجتماعی خواجه نصیر و غزالی و ابن خلدون

خواجه نصیرالدین طوسی (597 - 657 ق)
خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف و سیاستمدار اسلامی، بخش اعظم آرای اجتماعی خود را در کتاب اخلاق ناصری بیان داشته است. وی در قالب حکمت عملی سخن گفته و در این زمینه به میزان زیادی از اندیشه ‏های فارابی متأثر بوده است. خواجه از تقسیم بندی فارابی در باب انواع جوامع پیروی کرده و در ابتدا اشاره ‏ای کلی به علت‏ شکل‏ گیری گونه‏ های متنوع جامعه دارد؛ به نظر وی شکل‏ گیری جامعه، حاصل افعال ارادی انسانها و به مانند افعال، از انگیزه ‏های مختلف (خیر و شر) ناشی می‏ شود؛ از تجمع انسانهایی دارای انگیزه خیر (با لحاظ سایر شرایط مانند شناخت صحیح از سعادت، و تشخیص راه صحیح برای وصول به آن) مدینه فاضله شکل می ‏گیرد و در مقابل، اجتماع صاحبان انگیزه‏ های شر (طلب لذت، مال، جاه، غلبه بر دیگران و...) مدینه ‏های غیر فاضله پدید می‏ آورد:
«و چون افعال ارادی انسانی منقسم است ‏به دو قسم، خیرات و شرور، اجتماعات نیز منقسم باشد بدین دو قسم: یکی آنچه سبب آن از قبیل خیرات بود، و دیگر آنچه سبب آن از قبیل شرور بود، و اول را مدینه فاضله خوانند و دوم را مدینه غیر فاضله. و مدینه فاضله یکی بیش نبود، چه حق از تکثر منزه باشد و خیرات را یکی طریق بیش نبود. و اما مدینه غیر فاضله سه نوع بود...» در واقع تأثیر عامل معرفت ‏بر شکل‏ گیری انواع جوامع و نهادها و سازمانهای مختلف اجتماعی و جریان امور در آنها، در نظر خواجه و فارابی آشکار است؛ چرا که تقسیم‏ بندی آنان از جوامع بر نوع انسان‏ شناسی و وجود شناسی اهل هر مدینه مترتب است؛ اگر آحاد یک مدینه، در مورد ماهیت انسان؛ جهان معرفتی صحیح داشته باشند و متناسب با آن، کمال مطلوب را برای خود تشخیص دهند، در مقام تحقق بخشیدن به غایت ‏خود، شاهد شکل ‏گیری جامعه فاضله خواهند بود؛ در جوامع غیر فاضله نیز وضع به همین منوال است.
نکته فوق در تاثیر معرفت عمومی جامعه بر نهاد دولت نیز منعکس است؛ خواجه بسان فارابی، به این امر توجه کرده و در پایان ذکر ویژگیهای هر یک از انواع جامعه متذکر می‏ شود که رئیس این مدینه کسی است که در راستای تمایلات و خواستهای عمومی حرکت کند. البته به نظر می ‏رسد خواجه در باب رابطه معرفت عمومی و نهاد دولت ‏به رابطه ‏ای دو سویه اعتقاد دارد و تاثیر خلقیات، گرایشها و تصمیمات و اقدامات دولت و دولتمردان را بر جامعه از نظر دور نداشته است: «و مردمان در هر دو حال [اینکه سیاست ‏حاکم، سیاست فاضله باشد یا سیاست ناقصه] نظر بر ملوک داشته باشند و اقتدا به سیرت ایشان کنند، و از اینجا گفته ‏اند که الناس علی دین ملوکهم و الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم، و یکی از ملوک گوید نحن الزمان‏.»
خواجه در مقدمه کتاب خود در مقام تعیین دقیق حوزه بحث در حکمت عملی به تاثیر پذیری روابط حقوقی در جوامع انسانی و نیز علم فقه از تغییرات و تحولات جاری در جوامع و در گذر زمان اشاره می‏ کند. به نظر وی ریشه این امر در ماهیت قراردادی و اعتباری روابط حقوقی است. این روابط به طور عام بر سه قسم است: «یکی آنچه راجع به هر نفسی بود با نفراد، مانند عبادات و احکام آن؛ و دوم آنچه راجع به اهل منازل بود به مشارکت، مانند مناکحات و دیگر معاملات؛ و سیم آنچه راجع به اهل شهرها و اقلیمها بود مانند حدود و سیاسات، و این نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدأ این جنس اعمال، مجرد طبع نباشد وضع است، به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در بدل افتد،...» و به همین دلیل این موارد را هر چند جزء ادراکات عملی و اعتباری است از اقسام حکمت عملی نمی‏ شمارد؛ چون حکمت ‏به قضایایی کلی می ‏پردازد که در گذر زمان و در اقوام و ملل مختلف تغییر نمی ‏پذیرد و در هر زمان و مکانی صادق است.

دیدگاه اجتماعی ابوحامد محمد غزالی (450 - 505 ق)
غزالی در کتاب ذم الدنیا از احیاء علوم ‏الدین به تفصیل در باب زندگی اجتماعی و منشا آن، پیدایش تقسیم کار اجتماعی و تولد حرف و صناعات مختلف سخن گفته است و در ضمن آن به تاثیر نظام معیشتی بر نظام فکری اشاره می‏ کند. به نظر وی نیازهای اساسی انسان (غذا، مسکن و لباس)، او را به تلاش برای تامین آنها وا می ‏دارد و در این راستا، پنج‏ حرفه کشاورزی، چوپانی، شکار، بنایی و بافندگی که اصول سایر حرفه ‏ها و صناعات است ‏به وجود می‏ آید. لزوم به کار گیری آلات و ابزار مخصوص در این حرفه ‏ها، مستلزم وجود حرفه‏ هایی دیگر برای ساخت این ابزارهاست. از سوی دیگر زندگی جمعی که معلول نیاز به بقای نسل و نیاز به تعاون و همکاری برای تامین نیازهای اساسی است، خواه ناخواه به بروز منازعات و خصومتهایی بر سر منافع فردی منجر می ‏شود.
از این رو به فقه و فقها برای حل و فصل دعاوی حاجت می‏ افتد؛ بدین دلیل غزالی فقه را علم دنیا و زاییده نیازهای دنیایی و فقها را عالمان دنیا می ‏داند. علاوه بر این، برای حفظ امنیت و دفع شر مهاجمان و دزدان و رسیدگی به معیشت از کار افتادگان و عاجزان از کار کردن، به کسانی نیاز است که دست از کار تولیدی بکشند و دیگران به تامین معاش آنان اقدام کنند؛ لزوم اخذ مالیت و به کار گیری افرادی برای تعیین و جمع‏ آوری ونگهداری مالیات از همینجا ناشی می ‏شود. همچنین برای جلوگیری از پراکندگی در عملکرد دستگاههای مختلف، به دستگاهی واحد برای ایجاد هماهنگی بین آنها نیاز است که دولت و حکومت نام دارد. پس می ‏توان گفت در پاسخ به نیازهای معیشتی و نیز نیازهای برآمده از زندگی جمعی، صناعاتی چون قضا، مساحی (تعیین مساحت اراضی و مراتع) و حسابداری و علومی چون فقه و ریاضی ضرورت می ‏یابد. بنابراین می ‏توان نتیجه گرفت که غزالی برای علوم از حیث‏ شکل آنها، تعین اجتماعی قائل است و در این راستا حتی شکل ریاضیات و میزان توسعه و رشد آن را تحت تاثیر نیازهای اجتماعی و وضع زندگی آدمیان می ‏داند.
علاوه بر این، اشتغال و سرگرمی مردم به مشاغل مختلف در روحیات و باورهای آنان مؤثر است و برخی اعتقادات باطل، در میان صاحبان برخی حرف رایج است. برای مثال غزالی مشخصا به فلاحت پیشگان و پیشه ‏وران اشاره می ‏کند که در اثر استغراق کامل در کار برای رفع حوایج اولیه زندگی، چنین اعتقاد می ‏یابند که زندگی چیزی نیست جز کار برای کسب قوتی، تا بدان قوت، مجددا برای کار و تلاش قوت یابند.

ابن خلدون (732 - 808 ق)
ابن خلدون که در زمینه طرح مباحث اجتماعی و جامعه شناختی بر دانشمندان غربی تقدم دارد، در حیطه جامعه شناسی معرفت مباحث مهم و مفیدی مطرح کرده است. در دوره ‏ای که به رنسانس ختم می ‏شود و به تدریج افکاری در زمینه تعین خارجی و اجتماعی معرفت پدید می ‏آید، برجسته ‏ترین محققی که این مساله را مورد مطالعه قرار داد، ابن خلدون بود. کار او تجربی است و روش علی را به کار می‏ بندد و در باب مسأله تمدن، برای عوامل جغرافیایی و نیز اجتماعی و اقتصادی اهمیت قائل می ‏شود. مفهوم کلیدی ابن خلدون، یعنی «عصبیت‏» («همبستگی‏»، «احساس گروهی‏»، «آگاهی گروهی‏») امری اجتماعی و سازمانی است. در گروه اجتماعیند قبیله که برای غلبه بر مشکلات زندگی شکل گرفته، همبستگی قوی است. رهبر، جایگاه خاصی را که جدا کننده او از دیگران باشد اشغال نمی‏ کند. ولی این سازمان برای همیشه ادامه نمی ‏یابد. همراه با تغییر [زندگی] به زندگی ساکنتر شهری، رهبر که عضوی معمولی بود، به پادشاهی ممتاز، جدا، برتر و مسلط بر سایر اعضا تغییر می‏ یابد.
به موازات این امر، شخصیت اعضا که پیش از این، شجاعت و گستاخی، ویژگی آن بود، نرم، منفعل و راحت طلب می‏ شود. در نتیجه، همبستگی از بین می‏ رود و کل جامعه آمادگی آن را می ‏یابد که مغلوب قدرتی دیگر واقع شود.... در نتیجه، تمدن به نحوی دیالکتیک، بذرهای افول را در خود دارد. و یکو در قرن هیجده و روسو به شکلی شدیدتر، با ابن خلدون در این دیدگاه درون جبری در باب ظهور و افول جوامع شریکند. ابن خلدون همچنین بر تاثیر دین به عنوان یک ایدئولوژی در جامعه تاکید می ‏ورزد، به گونه‏ ای که به طور عام، منشا تمام دولتهایی را که استیلا می ‏یابند و کشورهای عظیم و پهناور ایجاد می‏ کنند، اصول و عقاید دینی می‏ داند که از طریق نبوت یا دعوتی به حق حاصل می‏ شود. وی در تبیین این تاثیر به نقش وحدت بخش دین از طریق تاثیر روانی بر افراد، یعنی از بین بردن فزون طلبیها، هم چشمیها، ریاست طلبیها و ایجاد روحیه انقیاد و در نتیجه ایجاد مراتب اجتماعی اشاره می ‏کند.
آنگونه که از خلال عبارات مقدمه بر می‏ آید، به نظر ابن خلدون بین شناخت ‏به معنای اخص آن و عوامل خارجی و اجتماعی هیچگونه ارتباط وجودی برقرار نیست و شناخت، خصیصه‏ ای وجودی در انسان است که از قواعد خاص خود تبعیت می‏ کند. اما علی رغم این نظر، در آنجا که در باب علوم مختلف از قبیل تاریخ، تفسیر، فقه، کلام، اصول، تصوف و عرفان، در جوامع اسلامی و معرفی و پیشینه آنها سخن می ‏گوید به تاثیر عوامل اجتماعی در محتوا و صحت و سقم این علوم (که همگی از علوم غیر عقلیند) اشاره می‏ کند. برای مثال در علم فقه، به تفاوت مکاتب فقهی از حیث روش و محصول فقهی اشاره می ‏کند و می ‏گوید نزدیکی مردم حجاز به مهبط وحی، موجب عادت مردم آن دیار به نقل حدیث ‏شده است، از این رو آنان در آنچه نمی‏ دانند به صحابه اقتدا می ‏کنند و از اظهار نظر شخصی اجتناب می‏ کنند.
در مقابل، مردم عراق به علت دوری از مهبط وحی، در دوران پس از انقطاع وحی، در موارد مستحدثه بر رای و قیاس تکیه می ‏کنند؛ و روشن است که این تفاوت در روش، محصولات فقهی متفاوتی را نیز به بار می‏ آورد. همچنین در زمینه علت راه یافتن خطا و اشتباه در تفاسیر اولیه از قرآن می ‏گوید: «قوم عرب، اهل کتاب و دانش نبودند و هنگامی که قصد فراگرفتن اموری از قبیل تکوینیات و آغاز آفرینش و رازهای جهان هستی می‏ کردند، از کسانی می‏ پرسیدند که پیش از آنان اهل کتاب بودند، و پیروان تورات که معاصر این اعراب بودند خود بادیه نشین بودند و از این گونه مسائل به جز آنچه عامه اهل کتاب می‏ دانند نمی ‏دانستند و اینان بیشتر، حمیریانی بودند که پس از اسلام بر همان معلومات خود باقی ماندند و به سبب مرتبه بلندشان در اسلام، روایات و منقولات آنان مقبول می‏ افتاد و مفسران آنها را نقل می ‏کردند.»
علاوه بر این، ابن خلدون در حیطه جامعه شناسی علم نیز اظهار نظر کرده و رابطه بین سطح توسعه عمران و علوم و دانشها را بیان کرده است. به طور کلی، از نظر وی، پیدایش و گسترش و شکوفایی علوم با میزان توسعه عمران در ارتباط مستقیم است. چون علم، معرفتی نظام یافته و دارای موضوع و مسائل مشخص و روشهای خاص تعلیم و تعلم است. برای اینکه مجموعه ‏ای از قضایا، از پراکندگی خارج شود و صورت علم را به خود بگیرد، نیازمند بحث و گفتگو و نقل و انتقال یافته ‏های پراکنده است؛ یعنی همان چیزی که ابن خلدون از آن به صنعت تعلیم، تعبیر می‏ کند. حلقه‏ های علمی، گروههای دانشمندان، شیوه ‏های مختلف تحقیق و تتبع علمی، نظام علمی و غیر آن از اجزای این صنعت است و صناعات با رشد و توسعه عمران مرتبط‏ند و در سطح خاصی از عمران تحقق می ‏یابند.


منابع :

  1. مهدى صفار دستگردى- فصلنامه حوزه و دانشگاه- شماره 12-11

  2. حنا الفاخوری- تاریخ فلسفه اسلامی- مترجم آیتی- انتشارات علمی- فرهنگی- 1384

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19639