حقیقتا میان ایمان در اصالت آن، و عقل واقعی، هیچ گونه تضادی وجود ندارد. این سخن، شامل این ادعا نیز می شود که چندان تضاد واقعی میان ایمان و شناخت عملی انسان (علم) وجود ندارد. شناخت در همه اشکال خود، غالبا چنین تلقی شده است که عقل عملی و تجربی انسان با ایمان منافات دارد و یک نوع تضادی میان علم و ایمان حاکم است. این ادعا به خصوص آنچه مطرح بود که ایمان به عنوان «شکل نازلتر آگاهی» تعریف گردد و به جهت تایید آن از سوی نیروی ماوراء الطبیعه، مورد پذیرش واقع شود. در بحث های گذشته، این بد فهمی و انحراف را در مفهوم و معنی ایمان، روشن ساختیم و گفتیم که «ایمان، یک نور و اشراق درونی است که از تعلق و وابستگی به وجود مطلق در ذهن انسان دیندار تجلی بیابد.» «ایمان، یک نور و اشراق درونی است که از تعلق و وابستگی به وجود مطلق در ذهن انسان دیندار تجلی بیابد.» با این اصلاح مفهوم ایمان، یکی از بزرگترین موانع بد فهمی و تضاد میان علم و ایمان زایل می شود. واقع این است که حقیقت ایمان با مفهوم حقیقت در همه موارد علمی تفاوت فاحش دارد. همه راههای شناخت، تلاش دارند که حقیقت را کشف کنند و به آن دست یابند.
کشف واقع و دریافت «واقعیت واقع» موضوعی است که عقل تجربی انسان، تلاش دارد که به آن دست یابد. اگر تلاش علمی و شناخت آگاهانه انسان، واقع را از دست بدهد و غیر واقع را ظاهرا واقع پندارد، در آن صورت خطا صورت گرفته و خطا و اشتباه جایگزین علم و شناخت می گردد. یا این که شناخت به واقعیت واقع باشد اما در ظهور و تجلی خود، از راه انحرافی نمود پیدا کند و تبیین شود، باز هم خطا و سفسطه به جای علم و شناخت واقعی قرار می گیرد و اشتباه غیر قابل بخشش رخ می دهد. در هر حال، هر جایی که تحقیق وجود دارد که به علم برسد، آنجا یکی از دو حقیقت یا خطا با درجاتی نزدیک به هم، واقع خواهد شد. در قلمرو ایمان، شناخت عملی انسان در کار است، به همین جهت، ما بایستی از خود بپرسیم که معنی حقیقت ایمان چیست؟ و معیار و ملاک آن کدام است و این حقیقت با دیگر حقایق (علمی تاریخی فلسفی) با چه معیارها و ملاکها ارتباط دارد؟
علم، کوشش می کند که ساختارها و روابط جهان را در قالبهای تجربی و آزمایشی و در اصطلاحات کمی و مقداری و با محاسبات آماری، توصیف کرده و تشریح نماید. حقیقت یک بیانیه علمی در تناسب توصیف قوانین ساختاری که واقعیت را نشان می دهد، خلاصه می شود و علم، در واقع، رسیدگی و تحقیق این توصیف ساختاری از طریق آزمایشهای تکراری است. هر حقیقت علمی، اساس و موضوع دو تحول و دگرگونی است:
1. نظر به واقعیت; 2. تبیین تناسب آن.
عنصر «غیر حتمی بودن» هرگز ارزش علمی بودن آزمایش و تحقیق علمی را از بین نمی برد. این عنصر (غیر حتمی بودن) فقط بینش دگماتیسم علمی و مطلق گرایی علوم را از بین برده و مانع می شود. در نتیجه، اگر متکلمان معاصر، توجه به ویژگی اساسی ادعای علمی داشته باشند و بخواهند که جایگاهی برای عقب نشینی از حقیقت ایمان، پیدا کنند، قطعا، این روش بسیار ضعیفی خواهد بود که از حقیقت ایمان بر ضد حقیقت علمی دفاع نمایند.
جدایی قلمرو علم و ایمان
اگر، فردا پیشرفت علمی، سطح غیر حتمیت را (که مدعای علم است) پایین آورد و ایمان دائما عقب نشینی خود را ادامه دهد (یک روش غیر ضروری و کم اهمیت) معلوم خواهد شد که حقیقت علمی و حقیقت دینی (ایمن) به یک بعد و مفهوم معین، تعلق نخواهند داشت. علم، حق و توان آن را ندارد که به قلمرو ایمان دخالت کند و همچنین ایمان توان آن را ندارد که در حدود علم نفوذ نماید. هر کدام قلمرو خاص خود را دارد. یک بعد از معنی و آگاهی نمی تواند به بعد دیگر آن، دخالت کند. به عبارت دیگر علم، تنها خاصیت توصیف ساختار جهان را دارد و دانش هرگز نمی تواند، بار ارزشی داشته باشد. علم، نسبت به مفاهیم ارزشی، بی طرف است. اگر، این نکته بر همه آگاهان دانشمند و عالمان دینی، روشن بود، نبود تضاد مفروض میان ایمان و علم، کاملا روشن می شد. تضاد، واقعا میان ایمان و علم نیست، بلکه میان یک ایمان و یک علمی است که هر کدام از آنها از بعد ارزشی خود، آگاه نباشد.
هنگامی که نمایندگان دینی مسیحیت، در آغاز ظهور و شروع علوم نجوم جدید، مانع شدند و گالیله ی دانشمند را به بهانه مخالفت با عقاید کلیسا محکوم کردند، آنها آگاه نبودند که سمبلهای مسیحیت (با وجود این که هیئت بطلمیوسی، ارسطویی را به کار می بردند) با این هیئت جدید، همبستگی ندارد و علم و ایمان کاملا در دو قلمرو جداگانه بودند. آری، اگر سمبلهای دینی بمانند: (خدا در آسمان است) و (بشر در زمین است) و (شیاطین در زیر زمین است) اگر این سمبلها به عنوان توصیف واقعیت فضای جهان، فرض می شدند که با انبوه موجودات آسمانی (فرشتگان) یا شیاطین پر شده اند، آن وقت علم نجوم جدید، با ایمان مسیحیت در تضاد می شد [زیرا علم بی طرف نبوده و چهره ارزشی به خود گرفته بود] از طرف دیگر، اگر دانشمندان فیزیک جدید، همه واقعیت جهان را به حرکت میکانیکی و کوچکترین ذرات ماده، پایین آوردند و واقعیت کمی زندگی و ذهن را انکار کنند، آنها ایمانی را اظهار می دارند هم ذهنی و هم عینی و خارجی.
از نظر خارجی، علم به صورت معبود آنها آمده است و آنها آماده هستند که همه چیز را حتی زندگی خود را قربانی این معبود سازند. اما از نظر ذهنی، این دانشمندان، با این فرض و تصور خود، سمبل بزرگ و عظیم الجثه ای ساخته اند به نام: «جهانی که هر چیز را حتی شور علمی دانشمندان را در دنیای میکانیسمی بی معنی خود، می بلعد.» در مخالفت با چنین سمبل اعتقادی، ایمان مسیحیت، آن هم به حق، حق دارد که مخالفت نماید. علم تنها با علم و ایمان فقط با ایمان مخالفت می کند. هیچ کدام از آنها، حق ندارند که در قلمرو دیگری دخالت نمایند. علمی که ویژگی خود را دارد و علم باقی می ماند، با ایمان که خصلت ایمانی دارد، هرگز مخالف نیست.
در قلمرو دیگر علوم
این حقیقت، در مورد دیگر قلمروهای علمی بمانند: بیولوژی، روانشناسی نیز، صادق است. جنگ معروف میان تئوری تکامل و اعتقاد بعضی از مسیحیان (مخالف آن) جنگ میان علم و ایمان نیست، بلکه تضاد میان علمی است که نوعی اعتقاد را تبلیغ می کند. علمی که انسان را از انسانیت خود جدا می سازد با ایمانی که در تضاد است که با ادبیات کتاب مقدس Bible تحریف شده است. بسیار روشن است، الهیاتی که داستان آفرینش کتاب مقدس را به عنوان یک توصیف علمی، از حادثه ای که زمانی در آفرینش اتفاق افتاده است، توصیف می کند و آن را با همان اصطلاحات و روش متدیک علم تشریح می کند، یک خطا است. و همین طور، تئوری تکاملی که نسل انسان را از شکل بسیار ابتدایی حیات می داند و تفاوت و اختلاف مطلق و بی نهایت انسان وحیوان را نادیده می گیرد، یک اعتقاد و ایمان است نه علم و تئوری علمی!!
در روانشناسی
این نکته باید در مورد اختلاف فعلی و آینده ایمان با روانشناسی معاصر، نیز ملاحظه شود. روانشناسی معاصر، از مفهوم روح و روان می ترسد. زیرا به نظر می رسد که روانشناسی واقعیتی می سازد که قابل دسترسی و آزمایش با روشهای علمی نیست. این ترس و واهمه، بی اساس نیست. روانشناسی نباید مفهومی را که با روش علمی خود، تولید نشده، بپذیرد. کار روانشناسی این است که پروسه انسان را هر چه در امکان دارد، تشریح کند و توانایی آن را داشته باشد که این توصیف و درک خود را از پروسه انسان، در هر وقتی، جایگزین سازد. این روش، در مورد مفاهیم معاصر: خود، فراخود، شخصیت، ضمیر ناخودآگاه، ذهن (چنانچه در روانکاوی فروید آمده است) صادق است. و همین طور اصطلاحات سنتی روان Soul روح Sprit اراده Will و...
روانشناسی متدیک، موضوع توصیف علمی است به مانند دیگر تحقیقات و تلاشهای علمی که روش خاص خود را دارند. همه مفاهیم، حدود و تعریفات آن، حتی مفاهیم بسیار معتبر، در حیطه خود روانشناسی مطرح بوده و قابل قبولند. وقتی دین با ایمان، از یک بعد «وابستگی به وجود مطلق» سخن می گوید که بشر زندگی می کند و در آن فضای ایمانی، روح خود را می بازد یا پیروز می شود و دقیقا از یک زندگی معنوی سخن می گوید، کاری با مفهوم متدیک روانشناسانه روح، ندارد و در قلمرو آن نمی خواهد وارد شود.
یک روانشناسی که اعتقاد به وجود روان ندارد، این مفهوم ایمانی روح را انکار نمی کند و نه آن روانشناسی که به نوعی روان (در حیطه روانشناسی) قایل است، روح به اصطلاح مذهبی را اثبات نمی کند. حیات معنوی و ابدی انسان که مذهب از آن بحث می کند، کاملا متفاوت از مفاهیم روانشناسانه معاصر است. اینها، دو حقیقتند جداگانه که هیچ کدام در قلمرو دیگری حق دخالت ندارد. روانکاوی تحلیلی معاصر، در موارد زیاد، با اظهارات ایمان کلامی، تضاد دارد. این تحلیل های روانکاوانه ای که در مورد انسان به روش علمی صورت می گیرد، با آن مفهوم طبیعت و سرنوشتی که ایمان از آن سخن می گوید، منافاتی ندارد.
همه آن مباحث قرن نوزدهمی فروید که به قرن بیستم هم سرایت کرد موضعگیریهای شدید و لجاجت آمیز او از موضع و تاکید روی عشق جنسی و بدبینی های او در مورد فرهنگ و تنزل مذهب به انتقادات و اعتراضات ایدئولوژیکی، همه اش یک عقیده بود و نه نتیجه تحلیل علمی. هیچ دلیلی ندارد به دانشمندی که در مورد انسان و حالات ناگوار او، برخورد دارد (مانند فروید) این حق را ندهیم که ایمان را از نظر خود بیان کند و تفسیر نماید [خاستگاه لیبرالیسم و آزادی خواه انسان غربی، چنین حقی را انکار نمی کند] اما اگر این دانشمند به نام روانشناس علمی، بخواهد به اشکال دیگر ایمان حمله کند و هجوم نماید (چنانچه فروید و پیروانش چنین کاری کردند) او به خطا رفته است. او، در واقع، قلمرو مطالعه خود را با قلمرو دیگر، اشتباه گرفته و مخلوط ساخته است. هرگز چنین خطایی قابل بخشش نیست. در این صورت، کسانی که به نوع دیگر ایمان، اعتقاد دارند حق دارند که از اعتقاد خود دفاع کرده و مانع هجوم و حمله امثال فروید باشند البته، این کار ساده ای نیست که عنصر ایمان را از عنصر تئوری علمی در روانشناسی تشخیص داد. البته ممکن و احیانا ضروری است.
توجه به یک نکته
مهم تشخیص و تمایز میان حقیقت و ایمان و حقیقت علم، متکلمان معاصر را به یک نکته مهم هشدار می دهد و آن، این است که آنها نباید از اکتشافات علمی در اثبات حقیقت ایمان استفاده کنند. فیزیک اتمی، بعضی تئوریهای علمی حسابگرانه جهان را تحت الشعاع قرار داده است. تئوری کوانتوم (موجی) و اصول لاتعینی، این نتیجه را به دنبال دارد. به فوریت و سرعت شگفت انگیزی، نویسندگان مذهبی، این دیدگاهها را برای اثبات نظریه: آزادی انسان آفرینش الهی، معجزات مذهبی، به کار می برند. اما در قلمرو علم، هیچ گونه دلیل و اثباتی برای چنین روش و طرز عملی، وجود ندارد. نه از نقطه نظر فیزیک و نه از دیدگاه مذهب، این تئوریها با همدیگر ارتباط ندارند تئوریهای فیزیکی نه ارتباط مستقیمی با پدیده بی نهایت مبهم آزادی انسان، دارد و نه فیضان و تجلی نیروی کوانتوم با معجزات مذهبی، مربوط است. علم کلام و الهیات، با به کارگیری تئوریهای فیزیکی، ابعاد علم و ایمان را با همدیگر مخلوط می کنند. حقیقت دینی (ایمان) با آخرین اکتشافات فیزیکی بیولوژیکی یا روانشناسی نه قابل اثبات است و نه قابل نفی.
حقیقت تاریخی و کاملا با حقیقت علمی تفاوت اساسی دارد. تاریخ حوادث منفرد و کل یکپارچه را گزارش می دهد نه پروسه های تکراری را که ما بتوانیم مکررا آنها را آزمایش کنیم. حوادث تاریخی، هرگز مورد آزمایش قرار نمی گیرند. تنها تحلیل در تاریخ همچون آزمایش فیزیکی، تطبیق اسناد تاریخی را بررسی می کند. اگر اسناد یک حادثه مستقل، با هم بخواند و موافق هم باشند، یک ادعای تاریخی در محدوده خود، قابل اثبات و توصیف می شود. اما، تاریخ، تنها، یک سلسله از واقعیات را گزارش نمی دهد، بلکه تلاش دارد که این واقعیتها را توصیف، تشریح و قابل فهم سازد. فهم تاریخ، شرکت و همکاری لازم دارد. این است، تفاوت اساسی میان حقیقت تاریخی و حقیقت علمی. در حقیقت تاریخی، ما سر و کار با تشریح موضوع داریم، اما در حقیقت علمی، موضوع را باید جزء جزء بررسی کرده و توصیف نماییم. از آنجایی که حقیقت ایمان با کلیت آن معنی دار است، حقیقت تاریخی، غالبا با آن تطبیق می شود.
وابستگی کامل حقیقت تاریخی به حقیقت ایمانی چنین هویتی را منتزع ساخته است. به این ترتیب، گاهی اظهار می شود که ایمان می تواند یک ادعای تاریخی پرسش انگیزی را ضمانت نماید. اما کسی که چنین ادعایی را اظهار می دارد، فراموش کرده است که در یک کار تاریخی خالص، دقت نظر ظریف و قابل کنترل ضرورت دارد، چنان که همین روش در پروسه بیولوژیکی و فیزیکی نیز به کار می رود. حقیقت تاریخی، بیش از همه چیز، حقیقت واقعی است نه خیالی و وهمی و به همین جهت با حقیقت شعری حماسی و رزمی، یا حقیقت اسطوره ای و افسانه ای تفاوت می کند. این تفاوت، برای ارتباط حقیقت ایمان با حقیقت تاریخی کاملا قطعی و حتمی است.
ایمان، هرگز حقیقت واقعی را نمی تواند ضمانت کند، اما ایمان می تواند و باید معنی و هدف وقایع را از نقطه نظر تعلق و وابستگی دینی انسان، تشریح کند و توضیح دهد. با این کار خود، ایمان، حقیقت تاریخی را به قلمرو حقیقت ایمان، انتقال می دهد. وقایع تاریخی در ادبیات کتاب مقدس از زمانی که تحقیقات تاریخی، ویژگی های ادبی نوشته های کتاب مقدس را کشف کرد، این مساله در منظر عمومی و اندیشه متکلمان قرار گرفته و مورد داوری است. این نکته، محرز است که کتاب مقدس (تورات و انجیل) در بخشهای روایی خود، از عناصر تاریخی، اسطوره ای و داستانی (افسانه ای) ترکیب یافته و در بسیار موارد، بسیار مشکل است که این عناصر را از همدیگر تفکیک کرده و جدا نمود. تحقیقات تاریخی این نکته را روشن ساخته است که به هیچ وجه، حوادث تاریخی شخصیت عیسی ناصری را که در کتاب مقدس آمده و به عنوان «مسیح» خوانده می شود، حتی با کمترین احتمال واقعی، اثبات نمی کند.
همین طور تحقیق مشابهی، در واقعیت تاریخی متون مقدس (نقد کتاب مقدس در اروپا) و سنتهای افسانه ای آن از مذاهب غیر مسیحی (مثلا زردشتی در اعتقاد به رستاخیز) همین نتیجه را کشف کرده و اثبات می کند. آنچه روشن است، این ملاک است که حقیقت ایمان (وابستگی انسان به وجود مطلق) خود را وابسته و متعلق به حقیقت تاریخی که از داستانهای اسطوره ای که احیانا مستند ایمان (مسیحی) قرار می گیرد، نمی داند. این یک مفهوم انحرافی فاجعه آمیز از ایمان است که آن را در لابلای داستانهای کتاب مقدس جستجو کنیم و برپایه های انحرافی آن، اعتقاد دینی را پی ریزی نماییم.
این موضوع امروزه در همه سطوح مردم، روشن است. مردم، در مغرب زمین به صراحت می گویند که آنها اعتقادی به ایمان مسیحی ندارند زیرا آنها اعتقاد ندارند که داستانهای اعجاز آمیز عهد جدید، از اعتبار واقعی و اسناد تاریخی برخوردارند. پرسش های تاریخی مردم به گفته های کتاب مقدس اعتقاد ندارند. اما تحقیق درباره محتمل بودن و یا غیر محتمل بودن داستانهای کتاب مقدس، باید با ابزار یک متد تاریخی و لغت شناسی متین، صورت گیرد. حتی در مورد ادیان دیگر، این موضوع ربطی به ایمان ندارد که بگوییم چاپ موجود قرآن مسلمانان همان متن اصلی قرآن است یا نه؟ با این که اعتقاد اغلب مسلمانان و پیروان محمد (ص)، چنین است. این موضوع ایمان نیست که بگوییم بخشهای بزرگی از اسفار پنجگانه تورات، مربوط به حکمت کهانت، بعد از تبعیدی عهد بابلی است. یا کتاب آفرینش تورات، بیشتر شامل اسطوره ها و افسانه های مقدس است تا واقعیت تاریخی.
این موضوع ایمان نیست که بگوییم آیا انتظار به رستاخیز نهایی جهان، چنانچه در کتابهای اخیر تورات و عهد جدید، با آن روبرو هستیم، ریشه در دین زردشتی دارد یا خود مستقلا اصالت دارد؟ این موضوع ایمان نیست که بگوییم چه مقدار مواد تاریخی، اسطوره ای و افسانه ای، در داستانهای مربوط به تولد مسیح (ع) و رستاخیز او ترکیب یافته است. این موضوع ایمانی نیست که بگوییم چه شرحی از گزارشات نخستین روزهای کلیسا، بزرگترین احتمال را دارد؟ همه این موضوعات، باید در پرتو تحقیقات تاریخی به اثبات برسند تا صحت و یا عدم صحت آنها معتبر گردد. اینها پرسشهای تاریخی است نه حقیقت ایمانی. قلمرو ایمان ایمان می گوید چیزی از گرایش انسان به بی نهایت، در تاریخ اتفاق افتاده است. زیرا سؤال از بی نهایت وجود و معنی دار بودن آن، همواره مطرح بوده است و بشر از روزگاران قدیم، اعتقاد به دین و احساس وابستگی به وجود مطلق داشته است. ایمان می گوید قوانین تورات که به حضرت موسی (ع) داده شده است، برای کسانی که مورد خطاب و توجه قانون بودند، اعتبار مطلق دارند، مهم نیست که با این شخص تاریخی به نام موسی، روبرو بوده اند یا نه؟ ! ایمان می گوید واقعیتی که در عهد جدید (اناجیل) آمده است، این است که عیسی مسیح (ع) برای کسانی که مورد توجه او بوده اند، نجات دهنده است.
مهم نیست که این تصویر واقعیت دارد و کسی به عنوان عیسی ناصری وجود داشته است یا نه؟ ایمان، فقط مدعی و اساس خود را معین می کند و نه چیز دیگر، بمانند: قانون موسی (ع)، عیسی مسیح (ع)، محمد پیامبر (ص)، یا بودا مرد الهام یافته شرق. اما ایمان نمی تواند برای این رجال بزرگ که بتوانند برای بخش عظیمی از انسانیت مظهر احساس دین و میل به وجود مطلق باشند، شرایط تاریخی را تعیین نماید. ایمان، یقینا شامل شرایط و اساس خود است، مثلا حادثه ای در تاریخ به مانند تولد مسیح (ع) یا قیام موسی (ع)، تاریخ را به نفع انسان دیندار تغییر دهد و متحول سازد. اما ایمان، شامل معلومات تاریخی نیست که این حادثه تاریخی حتما اتفاق بیفتد [البته این عقیده نظر مسیحیت معاصر است]. در نتیجه، ایمان نمی تواند به وسیله تحقیقات تاریخی مورد تردید قرار بگیرد، حتی اگر نتایج آن در رابطه با سنتهایی که تاریخ گزارش می دهد، قابل انتقاد باشد. این استقلال حقیقت تاریخی، یکی از با اهمیت ترین نتایج فهم ایمان به عنوان حوزه گرایشی به بی نهایت، می باشد.