تعارض علم و دین در صورتی محقق خواهد شد که این دو مقوله در سه چیز با هم مشترک باشند:
1- موضوعات
2- غایات
3- روش ها
تنها در صورتی میان علم و دین تعارض محقق خواهد شد که الهیات به بررسی همان پدیده های فیزیکی و طبیعی ای بپردازد که علم هم می پردازد و غایت هر دو هم تبیین وقایع و اعیان طبیعی و توصیف از جهان خارج باشد و روش هر دو متحد باشد.
از میان این سه امر، آنچه که برای تعارض بسیار اهمیت دارد و شرط ضروری به حساب می آید، مسأله وحدت موضوع است. بدیهی است که اگر موضوع متحد نباشد، تعارض بی معنی است. اما دو امر دیگر یعنی، وحدت در غایت و وحدت در روش چندان اهمیت ندارد. مخصوصا وحدت در روش به نظر نمی رسد که چندان محوریتی داشته باشد و غالب طرفین نزاع نیز توافق داشتند که روش های علم و دین با یکدیگر متفاوت است. مثلا ظاهرگرایی پروتستانی یا بنیادگرایی مسیحی مفاهیم تبیین گر خود را از روایت خلقت در کتاب مقدس اخذ می کردند؛ اما دانشمندان جدید مفاهیم تبیین گر خود را از فرضیات تجربی اخذ می کنند و در عین این تفاوت در روش، باز هم تعارض محقق بود. حال، با فرض اینکه موضوع، غایات و روش علم و دین یکسان باشند، آنگاه تعارض میان علم و دین محقق می شود (البته، در صورتی که دیدگاه های متعارض ابراز گردد).
نتیجه این تعارض
در مورد نتیجه این تعارض، دو رویکرد مهم و متفاوت در میان دینداران و دانشمندان علوم جدید رخ نمود:
1. رویکرد نخست رویکرد مسیحیان بنیادگرا بود که مدعیات برآمده از کتاب مقدس را مقدم داشتند و آن را به منزله معیاری ضابط به کار بردند و بدینسان، نظریه تکامل، نظریه خورشید مرکزی و یا هر نظریه ای را که با کتاب مقدس مخالفت می کرد، علم باطل و مردود اعلام کردند.
2. رویکرد دوم، واکنش دانشمندان علوم جدید بود که نمونه بارز آن طبیعت گرایی تکاملی است که مسیحیت را با تمام اشکال خداباوری آن نفی کرد و دین را افیون ملت ها اعلام داشت. آنان، «موضع طبیعت گرایی فلسفی» را اتخاذ کردند و آن را با علم تکاملی خود موافق پنداشتند. مطابق این مکتب فلسفی، فقط طبیعت فیزیک واقعیت دارد و هیچ وجود برتر ماسوای جهان فیزیکی و حاکم بر طبیعت و ناظر بر امور انسانی وجود ندارد.