قواعد مربوط به ادراک

 

1- الشیء انما یدرک ما هو شبیهه

 

به موجب این قاعده، شباهت میان مدرک و مدرک، ضروری شناخته شده است، بطوری که اگر بین ادراک کننده و شیء قابل ادراک یک نوع شباهت وجود نداشته باشد، هرگز ادراک صورت تحقق نمی پذیرد. شیخ الرئیس ابوعلی سینا این قاعده را به فیلسوف قدیم یونان انباذقلس که یکی از فلاسفه معروف است، نسبت داده است (طبق رای ابن سینا). اعتقاد انباذقلس درباره نفس ناطقه مبنی بر مرکب بودن آن از عناصر اربعه، بر این قاعده استوار است؛ زیرا نفس ناطقه عناصر اربعه را ادراک می نماید و هر شیء مدرک با آنچه ادراک می کند، شباهت دارد؛ پس نفس ناطقه با عناصر اربعه شباهت دارد. در اینجا اگر شباهت را عبارت بدانیم از یک نوع تناسب ذاتی و ارتباط وجودی، به این نتیجه می رسیم که نفس ناطقه مرکب است از عناصر اربعه.

ابوعلی سینا که مرکب بودن نفس را از عناصر اربعه به انباذقلس نسبت می دهد، هنگام نقل این سخن آن را به صورت نظم قیاسی تقریر نکرده است؛ ولی با توجه به اینکه انباذقلس ترکب نفس را از عناصر اربعه بر این قاعده مبتنی می داند، اگر خواسته باشیم آن را به صورت نظم قیاسی تقریر نماییم، باید چنین بگوییم: نقس ناطقه، عناصر اربعه را که عناصر تشکیل دهنده سایر موجودات است، ادراک می کند؛ و هر شیء مدرک با آنچه ادراک می کند شباهت دارد. پس نفس ناطقه با عناصر اربعه شباهت دارد و این شباهت هنگامی میتواند متحقق باشد که نفس از عناصر اربعه ترکیب یافته باشد. صدرالمتالهین نیز این قاعده را مورد بحث قرار داده و آن را حق و صواب دانسته؛ زیرا وی معتقد است که همواره مدرک از جنس مدرک است و بارها خاطرنشان کرده که هر نیروی ادراکی هنگامی از مرحله قوه به مقام فعلیت می رسد که به صورت مدرک متصور گردد؛ و به این ترتیب صدرالمتالهین از مرحله شباهت بین مدرک و مدرک که در این قاعده مورد بحث و گفتگو است، پا فراتر گذاشته و به اتحاد مدرک و مدرک قائل شده است.

آنچه از قاعده «الشی انما یدرک ما هو شبیهه» استفاده می شود، بیشتر از شباهت بین مدرک و مدرک نیست، به هیچ وجه اتحاد میان مدرک و مدرک را نمی رساند. چنان که دیدیم ابوعلی سینا با اینکه از جمله کسانی است که با اتحاد مدرک و مدرک سخت مخالفت نموده این قاعده را از قدما نقل کرده و به دفاع از آن پرداخته؛ ولی صدرالمتالهین که به صرف شباهت بین مدرک و مدرک قانع نیست و از طرفداران سرسخت اتحاد میان مدرک و مدرک است، چون این قاعده را به عقیده خود در این باب نزدیک یافته، آن را تایید کرده و بر طبق اندیشه خویش تفسیر نموده است.
 

2- الشیء انما یدرک ماسواه لانه متقدم علیه

شیخ الرئیس ابوعی سینا، این قاعده را نیز مانند قاعده «الشیء انما یدرک ما هو شیهه»، از قدمای فلاسفه یونان نقل کرده است. چون به مقتضای این قاعده، شیء ادراک کننده همواره بر صورت ادراکی مقدم است، نفس ناطقه را مبدا اشیاء قابل ادراک دانسته اند؛ و چون که اشیاء قابل ادراک مانند آب و آتش و زمین و هوا از حیث حقیقت مختلف اند، در حقیقت نفس ناطقه، که آن را مبدا این اشیاء دانسته اند، نیز اختلاف کرده اند. ولی کلیه کسانی که نفس را مبدا این گونه اشیاء می دانند، در این مسئله با یکدیگر هم آهنگ اند که ادراک نفس نسبت به این اشیاء به واسطه این است که آنها از جنس مبدا خویش اند و مبدا آنها نیز از جنس آنهاست؛ و به این ترتیب نفس را موجودی مرکب از عناصر اربعه دانسته اند.

صدرالمتالهین، این قاعده را نیز مانند قاعده «الشیء انما یدرک ما هو شبیه»، مورد بحث قرار داده و آن را در غایت نیرومندی و نهایت پابرجایی دانسته است؛ زیرا وی معلوم بالذات را عبارت می داند از یک صورت ادراکی که همواره نزد ادراک کننده حاضر است. بنابراین ادراک شیء چیزی نیست جز وجود صورت ادراکی برای موجود ادراک کننده. و چون وجود یک شیء برای شیء آخر بدون علاقه و ارتباط ذاتی میان آنها امکان پذیر نیست، ناچار وجود علاقه ذاتی بین ادراک کننده و صورت ادراکی همواره ثابت است و این علاقه ذاتی جز رابطه علیت و معلولیت چیز دیگری نمی تواند بوده باشد. بنابراین، نسبت صورت ادراکی به ذات ادراک کننده همواره نسبت مجهول به جاعل است نه نسبت حلول و انطباع یک شیء در شیء دیگر.

تذکر
تذکر این نکته لازم است که آنچه قدمای فلاسفه یونان از این قاعده اراده کرده اند، با آنچه صدرالمتالهین از آن برداشت نموده، کاملا متفاوت است؛ زیرا حکمای یونان قدیم از طریق تقدم نفس بر اشیاء مادی، مبدئیت آن را نسبت به اشیاء ثابت کرده اند و از طریق لزوم و سنخیت بین مبادی و ذوالمبادی به مرکب بودن نفس از عناصر اربعه یا سایر عناصر مادی قائل شده اند. در حالی که صدرالمتالهین نفس را جوهری بسیط می داند که در عین جسمانیه الحدوث بودن در آغاز، سرانجام روحانیه البقاء و مفارقی قدسی است؛ و این سخن با آنچه حکمای قدیم در باب ترکب نفس از عناصر اربعه گفته اند، هیچ گونه مناسبتی ندراد؛ ولی صدرالمتالهین بر اساس شیوه مخصوص خویش چون مفاد این قاعده را با نوع اندیشه اش درباب ادراک نفس مناسب دیده، آن را مطابق با افکار خودش توجیه کرده و تایید نموده است؛ تا جایی که آن را در غایت قوت و نهایت استقامت توصیف کرده است. سپس چون سخنان فلاسفه قدیم یونان را، که بر مادی بودن نفس ناطقه و ترکب آن از عناصر گوناگون دلالت دارند، با عقیده خود در این باب مخالف یافته است، به توجیه و تاویل آنها پرداخته و هرکدام از آنها را مطابق مسلک خویش تفسیر نموده است؛ چنان که عنصر آتش را به حرارت شهوت و غضب در نفس اماره، و عنصر هوا را در شوق و محبت، عنصر آب را به آب حیات، و عنصر خاک را به ارض حقایق در مرتبه عقل هیولانی تفسیر نموده است؛ و برای هر کدام از این تفاسیر احادیث و آیاتی را شاهد آورده است.

برای تفسیر عنصر آب به آب حیات، آیه شریفه «و جعلنا من الماء کل شیء حی؛ و هر چيز زنده ‏اى را از آب پديد آورديم» (انبیاء/ 30) و برای تفسیر عنصر آتش به حرارت شهوت و غضب، آیه شریفه «التی تطلع علی الافئدة؛ [آتشى] كه به دلها می‏رسد» (همزه/ 7) را شاهد آورده است؛ و برای تفسیر عنصر خاک به ارض حقایق در مرتبه عقل هیولانی، به حدیث «ان القلوب یحیی بالعلم کما یحیی الارض بوابل السماء» تمسک نموده است. ولی آیا تا چه اندازه می توان از طریق این گونه تفسیرها به واقعیت نزدیک شد؟ سوالی است که پاسخ آن بسیار مشکل است. صدرالمتالهین به طور کلی معتقد است که سخنان اکابر فلاسفه قدیم غالبا از رمز و راز خالی نیست و تفسیر آنها در تاریخ، به عهده آشنایان اهل راز و اگذار شده است.


منابع :

  1. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی- ج 1 صفحه 255-259

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19824