قواعد ماهیت

الماهیة من حیث هی لیست الا هی

این قاعده، بین حکما معروف است و تا کنون دیده نشده کسی با مفاد آن مخالفت نموده باشد؛ تا جایی که برخی آن را از جمله بدیهیات دانسته اند؛ زیرا هرگونه شیء از اشیاء قطع نظر از هر چیز دیگر دارای حقیقتی است که به واسطه آن حقیقت، هر شیء، همان شیء است نه چیز دیگر. به عبارت روشن تر می توان گفت هر چیز دارای حقیقتی است که به واسطه آن همان حقیقت است نه شیء دیگر. یعنی اگر ذات هر شیء را از هرگونه مفهومی جز خود شیء بپیراییم، درمی یابیم که هر شیئی جز خودش چیز دیگری نیست. ادراک مفهوم این قاعده، به اندازه ای روشن است که هرگونه توضیح و تفسیری موجب ابهام آن می گردد و خواننده را دچار سرگردانی می نماید. ولی در هر حال، کار عقل در بررسی امور و تشخیص سره از ناسره و حقیقت از مجاز، از طریق تحلیل و ترکیب و جمع و تفریق انجام می گیرد. یعنی گاهی مفاهیم را با ترتیب مخصوص که آن را «روش منطقی» می گویند، در هم می آمیزد و به نتایج مورد نظر، تا آنجا که می تواند، دست می یابد و گاهی همه مفاهیم را از یکدیگر جدا می سازد و هر شیء را در مقام ذات خود آن شیء مورد بررسی قرار می دهد، به طوری که آن را از هرگونه امری جز خودش می پیراید. در این هنگام هر چیزی عبارت است از خودش و نه هیچ چیز دیگر؛ و این همان معنایی است که حکما تحت عنوان «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» در آثار خود آن را مطرح کرده اند.
اگر بخواهیم برای اثبات این قاعده استدلال نماییم، می گوییم ماهیت در خارج از ذهن همواره به نعت شخصیت موجود است؛ ولی در جهان تعقل پیوسته به نعت کلیت وجود می یابد. از اینجا می توانیم استنباط کنیم که ماهیت در حد ذات خود نه کلی است و نه شخصی؛ نه واحد است و نه کثیر؛ نه عام است و نه خاص؛ بلکه بر حسب موقعیت به همه این اوصاف می تواند متصف گردد بدون این که هیچ یک از این دو اوصاف در حد ذات آن دخالت داشته باشد؛ چنان که گفته اند: «و لانه لیس بکلی و جزئی، کلی و جزئی» یعنی چون، ماهیت در حد ذات خود نه کلی است و نه جزئی، هم می تواند کلی باشد و هم می تواند به نعت جزئیت وجود پیدا کند.

اعتبارات ماهیت

ماهیت را به این اعتبار، لابشرط مقسمی می گویند و در باب اعتبارات ماهیت، آن را به سه قسم تقسیم کرده اند که آن سه قسم عبارتند از: 1- بشرط شیء (مخلوطه) 2- بشرط لا (مجرده) 3- لا بشرط (مطلقه).
فرق میان قسم سوم، یعنی ماهیت لابشرط قسمی که آن را مطلقه نیز می گویند، با ماهیت لابشرط مقسمی، در این است که اطلاق یا لابشرط بودن در قسم سوم به منزله قید است که ماهیت به آن مقید شده است؛ در حالی که لابشرط مقسمی از قید اطلاق و یا لابشرط بودن آزاد است و هیچ گونه قیدی در مقام ذات آن راه ندارد؛ بلکه در آن جایگاهی که ماهیت، ماهیت است، فقط ماهیت است و نه هیچ چیز دیگر.
با توجه به آنچه گذشت، معنی قاعده «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» و نقش آن در نظام تفکر بشر به روشنی معلوم می گردد؛ زیرا اگر مفاد این قاعده دستخوش تحول و دگرگونی واقع شود و هر چیز در مقام ذات خود آن چیز نباشد، نظام اندیشه انسان دگرگون خواهد شد و احکام مثبت یا منفی درباره ماهیات قابل اعتماد نخواهند بود.

وجه تسمه ماهیت

ماهیت را از آن جهت ماهیت می گویند که از کلمه «ماهو» مشتق گردیده است و همواره در مقام پاسخ از پرسش به «ماهو» به کار می رود. مثلا در مقام پرسش از حقیقت انسان که به طریق «ماهو» انجام شود، ماهیت انسان که عبارت است از «حیوان ناطق» به عنوان پاسخ به کار می رود. حاج ملاهادی سبزواری ماهیت را عبارت می داند از چیزی که در جواب ماهو گفته می شود؛ یا به عبارت دیگر، پاسخ پرسش از گوهر شیء را ماهیت می داند، چنانکه می گوید:
ما قیل فی جواب ما الحقیقة *** ماهیة و الذات و الحقیقة
و در مقام شرح این بیت چنین می گوید: «و بالفارسیة ماهیت پاسخ پرسش از گوهر شیء است و شرح اسم پاسخ پرسش نخستین است.»
امام فخر رازی اصل «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» را مورد بحث قرار داده و برای اثبات آن استدلال نموده است. به این ترتیب که مثلا فرسیت، که خود یکی از ماهیات است، در حد ذات خویش جز فرسیت چیز دیگری نیست، و آنچه از کلمه واحد مثلا فهمیده می شود با آنچه از کلمه فرس مفهوم می گردد، هرگز یکی نیست؛ زیرا اگر مفهوم از این دو کلمه یک  چیز باشد، لازم می آید که فرس پیوسته واحد باشد؛ در حالی که چنین نیست و فرس به نعت کثیر نیز با مفهوم فرس متفاوت است؛ زیرا اگر مفهوم کثیر با مفهوم فرس یک چیز باشد، لازم می آید که فرس پیوسته کثیر باشد؛ در حالی که  چنین نیست و فرس به نعت واحد نیز متصف میگردد. بنابراین ماهیت فرس در مقام ذات نه واحد است و نه کثیر؛ بلکه صفات واحد و کثیر دو صفتی هستند که نسبت به ذات فرس یا هر ماهیت دیگر بیگانه می باشند. ولی بر حسب اقتضای اشیاء در موارد مختلف به ماهیت فرس یا هر ماهیت دیگر منضم می گردند و به این ترتیب ماهیات با صفات مختلف ظاهر می گردند.
علامه حلی، در این باره می گوید ماهیت از آن نظر که ماهیت است، با کلیه اعتبارات خارج از ذات خویش مغایر است؛ اعم از اینکه آن اعتبارات از لوازم ذاتی ماهیت باشند یا از لوازم مفارق آن؛ تا جایی که حتی اعتبار این که ماهیت، ماهیت است، از جمله اعتبارات لاحق به ماهیت محسوب می شود؛ زیرا عنوان ماهیت که حمل بر ماهیت می شود، از جمله معقولات ثانیه به حساب می آید؛ چنان که می گوید: «حتی ان کون الماهیة، ماهیة من الاعتبارات اللاحقة بالماهیة و هی من المعقولات الثانیة و معروضها هو المعقول الاول.»
آنچه حکما در مورد قاعده «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» گفته اند، صدرالدین قونوی در مورد حقیقت مطلق گفته است. عبارت وی در این باب چنین است: «قولهم الحقیقة لیست من حیث هی واحدة و لاکثیرة و لاشیئا من المتقابلات، ای الحقیقة المطلقة....»
صدرالمتألهین، در بسیاری موارد از این اصل سخن گفته و با عبارات مختلف آن را تقریر نموده است. وی ماهیت را در مقام ذات، از هرگونه چیزی جز ذات خود ماهیت مبرا دانسته است. به این ترتیب که تمام مفاهیم سلبیه به نحو سلب بسیط در مورد ذات ماهیت، صدق می کند مگر سلب خود ماهیت از خودش؛ هم چنین تمام مفاهیم اثباتی در مورد ذات ماهیت کاذب اند مگر اثبات خود ماهیت. با توجه به این که سلب کلیه مفاهیم از مقام ذات ماهیت،  به نحو سلب بسیط است نه سلب مقید، اشکال معروف ارتفاع نقیضین مرتفع می گردد؛ زیرا نقیض وجود شیء، در مرتبه ذات ماهیت عبارت است از سلب وجود شیء در همان مرتبه، به طوری که قید در مرتبه بودن، قید مسلوب باشد نه قید سلب؛ در حالی که سلب صادق در مرتبه ذات ماهیت، سلب بسیط است که آن را «سلب المقید» به نحو اضافه می خوانند نه «سلب مقید» به نحو توصیف؛ و بین این دو نوع عبارت، که عبارتند از «سلب المقید» به نحو اضافه و «سلب مقید» به نحو توصیف، تفاوت بسیار است.

ارتفاع نقیضین در مرتبه ذات

بنابر آنچه گفته شد، به روشنی معلوم می شود که سلب مفاهیم متقابل مانند وجود و عدم یا واحد و کثیر و مانند آن از مرتبه ذات ماهیت، مستلزم ارتفاع نقیضین از جمیع مراتب واقع و نفس الامر نیست؛ بلکه سلب این مفاهیم، مستلزم ارتفاع نقیضین از مرتبه ای از مراتب واقع است؛ و ارتفاع نقیضین از یک مرتبه از مراتب واقع و نفس الامر مستلزم ارتفاع نقیضین از جمیع مراتب آن نیست، در حالی که آنچه بر حسب ضرورت عقل محال است عبارت است از ارتفاع نقیضین در جمیع مراتب واقع، نه ارتفاع نقیضین در یک مرتبه.
ملامحسن فیض کاشانی، برای اثبات قاعده «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» استدلال نموده که چون ماهیت به طور مشخص در خارج وجود پیدا می کند و به نعت کلیت در عقل ظاهر می گردد، به روشنی معلوم می شود که در مقام ذات، از نعت کلیت و جزئیت خالی است؛ زیرا اگر هر کدام از این دو صفت در مرتبه ذات ماهیت نهفته باشند لازم می آید اتصاف ماهیت به صفت مقابل آن محال باشد؛ در حالی که جواز اتصاف ماهیت به صفات متقابله از جمله بدیهیات است.

تعبیرات مختلف در باب ماهیت

حاج ملاهادی سبزواری تعبیرات مختلف حکما و عرفا را در مورد ماهیت گرد آورده و در اثر فارسی خویش که آن را اسرارالحکم نامیده، چنین می گوید: «بدان که از ماهیت به عبارات مختلفه تعبیر کرده اند، مثل مائیت، چون در جواب ماهو مقول می شود، و مثل خصوصیت، و مثل کلی طبیعی؛ و در زبان های عرفا ماهیت را «عین ثابت» می گویند، چنان که گفته اند: لأعیان الثابتة ماشمت رائحة الوجود.» و ملاعبدالرحمن جامی می گوید:
اعیان همه شیشه های گوناگون بود *** کافتاد در آن پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود *** خورشید در او بدان چه او بود نمود
و «تعین» نیز گویند (چنان که) صاحب گلشن راز گوید:
وجود اندر کمال خویش ساری است *** تعین ها امور اعتباریست
تعین بود کز هستی جدا شد *** نه حق شد بنده نه بنده خدا شد
و «رنگ» نیز گویند (چنان که) عارف رومی گوید:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد *** موسئی با موسئی در جنگ شد
و در احادیث، از ماهیت تعبیر به طینت نموده اند، چنان که یک وجه از معانی طینت علیینی که خوبان از آن مخلوقند، عبارت از ماهیت ملک و ملکی است و ماهیت انسان جبروتی و انسان لاهوتی و نبوی و ولوی و حکیم متأله و الهی و انسان مؤمن و سعید است؛ و یک وجه از طینت سجینی که بدها از آن مخلوقند ماهیت شیطانی و انسان دنیوی جاهل و فاجر و کافر و شقی و نحو اینها است؛ و این که یک وجه گفتیم، سببش این است که وجه دیگر برای معنی طینت که در احادیث طینت آمده، ملکات حمیده و رذیله است. و وجه دیگر نیز طینت ظاهر است که صاحبان امزجه معتدله و شایسته، به عقل آراسته اند و مقابلشان به خلاف متلبسند و نسبت به حق و علم حق که «جف القلم و تم الکلم» است، این تخمیرات سبق دارد چه جای تخمیرات در نشأت سابقه که «خلق الارواح قبل الاحساد بألفی عام.»

کل ماهیة مقولة علی کثیرین فلیس قولها علی کثیرین لما هیتها

هر ماهیت که بر بیش از یک فرد حمل گردد، هرگز نمی توان حمل آن را بر افراد، از سوی خود ماهیت دانست، بلکه حمل ماهیت بر بیش از یک فرد پیوسته از سوی شیء دیگر که جز خود ماهیت است، تحقق می پذیرد؛ زیرا اگر حمل ماهیت بر افراد از سوی خود ماهیت باشد، به این معنی که ماهیت در حد ذات خود اقتضای کثرت نماید، لازم می آید حمل آن بر واحد هرگز تحقق نپذیرد. در حالی که حمل ماهیت بر واحد امری غیر قابل انکار است. بنابراین حمل ماهیت بر بیش از یک فرد همواره از سوی شیء دیگر جز خود ماهیت تحقق می پذیرد و هر چیزی که از سوی غیر متحقق گردد، پیوسته معلول است. پس حمل ماهیت بر افراد کثیر همیشه معلول خواهد بود.
این قاعده را به این صورت فارابی در فصل چهارم از کتاب فصوص الحکم مطرح کرده است: «کل ماهیة مقولة علی کثیرین فلیس قولها علی کثیرین لماهیتها و الا لما کانت ماهیتها بمفرد فذلک عن غیرها فوجودها معلول.»
با توجه به آنچه ذکر شد، به روشنی معلوم می شود کثرت به هیچ وجه مقتضای ذات شیء نیست؛ بلکه پیوسته از سوی غیر عارض بر ذات شیء می گردد. به این جهت کثرت را باید همیشه به عنوان یک پدیده معلولی مورد توجه قرار داد. در اینجا توجه به یک نکته ضروری به نظر می رسد و آن عبارت از این است که به مقتضای قاعده «الماهیة من حیث هی لیست الا هی»، ماهیت در حد ذات خود نه واحد است و نه کثیر؛ چنان که نه کلی است و نه جزئی؛ نه بالفعل است و نه بالقوه؛ بنابراین، همان طور که پدیده کثرت به هیچ وجه مقتضای ذات شیء نیست، وحدت نیز نمی تواند مقتضای ذات شیء بوده باشد؛ بلکه کثرت و وحدت هر دو عارض بر ذات شیء می شوند و شیء در مقام ذات خود از هر چیزی جز خود معرا و مبرا است.
یک پرسش: توجه به این نکته این پرسش را پیش می آورد که چرا فارابی در فصوص الحکم حمل ماهیت را بر بیش از یک فرد از سوی غیر ماهیت دانسته، ولی حمل ماهیت را بر واحد از سوی غیر ماهیت به حساب نیاورده است؟ و آیا چه تفاوتی بین کثرت و وحدت نسبت به ذات ماهیت می تواند وجود داشته باشد؟
در مقام پاسخ به این پرسش گفته می شود با توجه به مقتضای قاعده «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» نه کثرت داخل در ذات ماهیت است و نه وحدت، بلکه هر دو صفت وحدت و کثرت نسبت به ذات شیء بیگانه می باشند؛ ولی تفاوت میان وحدت و کثرت در این است که وحدت همیشه مساوق با وجود است و بالنتیجه در جمیع احکام دایر مدار هستی است؛ در حالی که کثرت مساوق با وجود نیست و در نتیجه از احکام هستی بر خوردار نمی باشد. بنابراین، هنگامی که ماهیت را موجود فرض کنیم، مسئله حمل ماهیت بر واحد ثابت است و هیچ گونه نیازی به سوی غیر نخواهد بود. زیرا اگر وحدت با وجود مساوق است، پس حمل ماهیت بر موجود مساوق است با حمل ماهیت بر واحد. ولی حمل ماهیت بر بیش از واحد نیازمند دلیلی است که خارج از ماهیت بوده باشد و در نتیجه معلول بودن افراد ماهیت ثابت می گردد. شاید مقصود فارابی از ذکر این قاعده بیان این مطلب باشد. آنچه این سخن را تایید می کند، این است که بسیاری از حکمای بزرگ پس از فارابی، به ویژه صدرالمتالهین و پیروان مکتب وی، کثرت را معلول وحدت می دانند و معتقدند کثرت جز تکرار وحدت چیز دیگری نیست و وحدت نیز همواره مساوق با وجود است.


منابع :

  1. غلامحسین ابراهیمی دینانی- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی- جلد 1 صفحه 344- 350 و 431- 432

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19844