مفاد صلحنامه با بنی خزاعه

مردى از بنى کنانه از قریش خواست که او را به عنوان نماینده خود به سوی محمد (ص) بفرستند، او خطاب به قریشیان گفت: «بگذارید من نزد او بروم.» گفتند: «برو.» وقتى آن مرد به اصحاب محمد نزدیک شد، رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود این که مى آید فلانى است، و از قبیله اى است که قربانى کعبه را احترام مى کنند شما قربانى هاى خود را به سویش ببرید، وقتى بردند و صدا به لبیک بلند کردند. او گفت: «سبحان الله! سزاوار نیست این مردم را از خانه کعبه جلوگیرى کنند.»
مردى دیگر در بین قریش برخاست و گفت: «اجازه دهید من نزد محمد روم.» نام این مرد مکرز بن حفص بود. گفتند: «برو.» همین که مکرر نزدیک رسول خدا (ص) رسید حضرت فرمود: «این که مى آید مکرز است، مردى است تاجر و بى حیا.» مکرز شروع کرد با رسول خدا (ص) صحبت کردن، و در بینى که صحبت مى کرد، سهیل بن عمرو هم از طرف دشمن جلو آمد، و رسول خدا (ص) از نام او تفأل زد، و فرمود: «امر شما سهل شد، بیا بین ما و خودت عهدنامه اى بنویس.»
آن گاه رسول خدا (ص) على ابن ابى طالب (ع) را صدا زد، و به او فرمود: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم.» سهیل گفت: «به خدا سوگند من نمى دانم رحمان چیست؟ و لذا بنویسید "باسمک اللهم".» مسلمانان گفتند: «نه به خدا سوگند نمى نویسیم، مگر همان بسم الله الرحمن الرحیم را.» رسول خدا (ص) فرمود: «یا على بنویس باسمک اللهم. این نامه حکمى است که محمد رسول خدا (ص) رانده.» سهیل گفت «اگر ما تو را رسول خدا مى دانستیم، که از ورودت به خانه خدا جلوگیر نمى شدیم، و با تو جنگ نمى کردیم، باید کلمه رسول الله را پاک کنید، و بنویسید این نامه حکمى است که محمد بن عبدالله رانده.»
حضرت فرمود: «من رسول خدا هستم هر چند که شما تکذیبم کنید.» آن گاه به على (ع) فرمود: «یا على کلمه رسول الله را محو کن.» على عرضه داشت: «یا رسول الله دستم براى پاک کردن آن به فرمانم نیست.» رسول خدا نامه را گرفت و خودش کلمه ی "رسول الله" را محو کرد.
آن گاه فرمود «بنویس این نوشته معاهده اى است که محمد بن عبدالله با عبد لله سهیل بن عمرو مى بندد، و بر این معنا صلح کردند که تا ده سال دیگر در بین طرفین جنگى نباشد، و مردم در بین هر دو طرف ایمن باشند، و از آزار یکدیگر دست بردارند. و نیز بر این معنا صلح کردند که هر کس از اصحاب محمد براى حج یا عمره به مکه آمد و یا جهت کسب وارد مکه شد، بر جان و مالش ایمن باشد، و هر کس از قریش به مدینه آمد، تا از آنجا به مصر و یا شام برود، بر جان و مالش ایمن باشد، و از این به بعد سینه هاى ما از کینه و نیرنگ پاک باشد، نه دیگر به روى هم شمشیر بکشیم، و نه یکدیگر را اسیر کنیم. و اینکه هر کس از دو طرف دوست داشت که داخل در عقد و بیعت محمد شود آزاد باشد، و هر کس که از دو طرف خواست داخل در عقد و بیعت قریش شود آزاد باشد.»
خزاعه از خوشحالى جست و خیز کردند، و گفتند «ما در عقد و عهد محمدیم» و بنى بکر به جست و خیز در آمدند که «ما در عقد و عهد قریش هستیم.» رسول خدا (ص) فرمود: «به شرطى که مانع ما از زیارت و طواف خانه نشوید.» سهیل گفت: «به خدا سوگند آیا عرب نمى نشینند و به یکدیگر نمى گویند که قریش را خفه گیر کردند؟ پس موافقت کنید سال دیگر این عمره را انجام دهید.» رسول خدا (ص) موافقت کرد و این را هم نوشتند. سهیل گفت: «من هم شرطى دارم و آن اینکه هر کس از ما به میان شما آمد، ولو به دین شما باشد به ما برگردانید، و هر کس از شما به میان ما آمد ما هم برگردانیم.» مسلمانها سر و صدا کردند که «سبحان الله! چگونه ممکن است کسى که از بین مشرکین آمده و مسلمان شده دوباره به مشرکین پس داده شود؟» رسول خدا (ص) فرمود: «کسى که از بین ما به طرف مشرکین برود بگذار خدا او را دور کند. و کسى که از مشرکین بین ما آید به آنان برمى گردانیم، زیرا اگر خدا اسلامى واقعى در او سراغ داشته باشد، خودش راه نجاتى براى او فراهم مى کند.»
سهیل گفت: «شرطى دیگر دارم و آن این است که امسال به مدینه برگردى و از داخل شدن مکه صرفنظر کنى، همین که سال دیگر آمد، ما شهر مکه را خالى مى کنیم شما داخل آن شوید و سه روز در آن توقف کنید، آن هم به شرطى که اسلحه با خود نیاورید مگر شمشیر در غلاف و آنچه یک سواره بدان محتاج است. و باز به شرطى که قربانیهاى خود را از این جلوتر نیاورید و در همین جا که از آن جلوگیرى کرده ایم بمانند.»
حضرت فرمود: «باشد ما (در راه خدا) قربانى مى آوریم و شما آن را رد کنید.»
در این بین ناگهان ابوجندل بن سهیل بن عمرو در حالى که پاهایش در زنجیر بود از راه رسید. معلوم شد از پایین مکه بیرون آمده و خود را در بین مسلمانان انداخت. سهیل گفت: «اى محمد این اولین وفایى است که باید به عهد خود کنى، و این شخص را به ما برگردانى.» حضرت فرمود: «ما که هنوز عهدنامه را امضاء نکرده ایم، و تعهدى نداریم.» سهیل گفت: «به خدا سوگند حال که چنین شد دیگر ابدا با تو مصالحه نخواهم کرد.» رسول خدا (ص) فرمود: «پس او را در پناه من قرار بده.» گفت «هرگز قرار نمى دهم.» فرمود: «قرار بده.»
گفت: «هرگز چنین کارى نمى کنم.»
مکرز گفت: «باشد قرارش مى دهیم، در پناه تو باشد.»

 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏18 صفحه 400

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19941