اسلام پیمانهاى مشرکان و بت پرستان را (مگر گروه خاصى) لغو کرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصمیم خود را بگیرند، در آیات مورد بحث دلیل و علت این کار را بیان مى کند، نخست به صورت استفهام انکارى مى گوید: «کیف یکون للمشرکین عهد عند الله و عند رسوله؛ چگونه ممکن است مشرکان عهد و پیمانى نزد خدا و نزد پیامبرش داشته باشند؟!» (توبه/ 7) یعنى اینها با این اعمال و اینهمه کارهاى خلافشان نباید انتظار داشته باشند که پیامبر (ص) به طور یک جانبه به پیمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله یک گروه را که در اعمال خلاف و پیمان شکنى با سایر مشرکان شریک نبودند استثنا کرده مى گوید: «إلا الذین عاهدتم عند المسجدالحرام؛ مگر کسانى که با آنها نزد مسجدالحرام پیمان بستید.» (توبه/ 7) «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛ این گروه مادام که به پیمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانید.» «إن الله یحب المتقین؛ زیرا خداوند پرهیزکاران و آنها که از هر گونه پیمان شکنى اجتناب مى ورزند دوست دارد.» (توبه/ 7)
در آیه بعد همین موضوع با صراحت و تاکید بیشترى بیان شده است، و باز به صورت استفهام انکارى مى گوید: چگونه مشرکین در نزد خدا و رسول عهدى دارند و حال آنکه هم ایشان اگر بر شما دست یابند درباره شما رعایت عهد و قرابت را نخواهند کرد، امروز شما را با چرب زبانى راضى مى کنند تا از کشتنشان دست بردارید لیکن دلهایشان به گفته هایشان ایمان نداشته و بیشترشان فاسقند.
از اینجا معلوم مى شود که جمله «یرضونکم بأفواههم» از باب مجاز عقلى است، چون راضى کردن را به دهن ها نسبت داده در حالى که در حقیقت منسوب به گفتارهاست که در دهن ها وجود پیدا مى کند و از آنها خارج مى شود. و این جمله یعنى جمله "یرضونکم..."، مسأله انکار وجود عهد را براى مشرکین تعلیل مى کند، و به همین جهت با فصل و بدون عطف آمده. و تقدیر آن چنین است: چگونه براى آنان عهدى مى تواند باشد و حال آنکه با دهن هایشان شما را راضى مى کنند ولیکن دلهایشان از آنچه در دهنهایشان است خوددارى دارد و بیشترشان فاسقند.
اما اینکه فرمود: «و أکثرهم فاسقون» (توبه/ 8) مقصود بیان این جهت است که اکثر ایشان به همین فعل عهد شکنند نه اینکه اگر روزى همگیشان بر شما غلبه یافتند عهد شما را مى شکنند پس آیه شریفه هم متعرض حال افراد مشرکین است و هم حال دسته جمعى آنان و مى فرماید افرادشان هیچ عهدى و میثاقى و قرابتى را در باره شما رعایت نمى کنند و دسته جمعیشان هم اگر قدرت یابند عهدى و پیمانى را از شما مرعى نخواهند داشت.
در آیه بعد یکى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنین توضیح مى دهد: «اشتروا بآیات الله ثمنا قلیلا فصدوا عن سبیله؛ آنها آیات خدا را با بهاى کمى معامله کردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچیز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند.» (توبه/ 9)
در روایتى چنین آمده که "ابوسفیان" غذایى ترتیب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از این طریق عداوت آنها را در برابر پیامبر اسلام (ص) برانگیزد. بعضى از مفسران آیه فوق را اشاره به این داستان دانسته اند، ولى ظاهر این است که آیه مفهوم وسیعى دارد که این ماجرا و سایر ماجراهاى بت پرستان را شامل مى شود که براى حفظ منافع مادى و زودگذر خویش از آیات خدا چشم پوشیدند. بعد مى گوید: چه عمل بدى آنها انجام مى دادند «إنهم ساء ما کانوا یعملون؛ به راستى آنان چه بد اعمالى انجام مى دادند.» (توبه/ 9) هم خود را از سعادت و هدایت و خوشبختى محروم مى ساختند، و هم سد راه دیگران مى شدند، و چه عملى از این بدتر که انسان هم بار گناه خویش را بر دوش کشد و هم بار گناه دیگران را.
در آخرین آیه مورد بحث بار دیگر گفتار سابق را تاکید مى کند که: «لا یرقبون فی مؤمن إلا و لا ذمة؛ این مشرکان اگر دستشان برسد، در باره هیچ فرد با ایمانى کمترین ملاحظه خویشاوندى و عهد و پیمان را نخواهند کرد.» (توبه/ 10) «و أولئک هم المعتدون؛ چرا که اینها اصولا مردمى تجاوزکارند.» (توبه/ 10)
نه تنها درباره شما، در مورد هر کس که توانایى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند. گرچه مضمون آیه فوق بحثى را که در آیات گذشته آمده تاکید مى کند، ولى تفاوت و اضافه اى نسبت به آن دارد، و آن اینکه در آیات گذشته سخن از یاران پیامبر (ص) و مسلمانانى بود که در گرد او بودند، ولى در این آیه سخن از هر فرد با ایمانى است، یعنى شما در نظر آنها خصوصیتى ندارید، بلکه هر کس که مؤمن باشد و پیرو آئین توحید، اینها با او سر دشمنى دارند، و ملاحظه هیچ چیز را نمى کنند، پس اینها در واقع دشمن ایمان و حقند. این نظیر همان چیزى است که قرآن درباره بعضى اقوام پیشین مى گوید: «و ما نقموا منهم إلا أن یؤمنوا بالله العزیز الحمید؛ آنها تنها به خاطر این مؤمنان را تحت شکنجه قرار مى دادند که به خداوند عزیز و حمید ایمان داشتند.» (بروج/ 8)