توجه به وجدان اخلاقی در آثار گذشتگان

بررسی تاریخی در موضوع وجدان، با قطع نظر از تعلیم و تربیت پیشوایان الهی (پیامبران) می باشد، زیرا که بشر در تاریخ خود همواره کم و بیش تحت تاثیر مذهب و مبلغین ماورای طبیعی زندگی کرده است. بایستی روش وجدان اخلاقی که یکی از ارکان تبلیغی پیامبران بوده است را تا پیدایش بشریت بکشانیم. استعمال کلمه وجدان به معنای وجدان کاملا تازگی داشته و در آثار گذشتگان، این کلمه به معنایی که ما امروزه در نظر می گیریم مشاهده نمی شود، بلکه آن چه که موید استعمال تاریخ کهنسال بوده است، به عنوان قلب پاک و ضمیر پاک و روح معتدل و فطرت و از این گونه الفاظ بوده است. اما در وجدان اخلاقی از حیث تاریخی، می توان گفت با نظر به آثار قدما با دیدگاه های گوناگون، می توان اطمینان پیدا کرد تبعیت انسان ها از وجدان اخلاقی، به عنوان یک عامل درونی محرک به عمل به بایستگی ها و شایستگی ها و باز دارنده از زشتی ها، تاریخی بس طولانی دارد که ما نمونه ای از بروز استناد به همین وجدان اخلاقی را در برهه هایی از تاریخ طولانی بشر در این جا می آوریم:
در مصر باستانی مواد ذیل را مشاهده می کنیم: «آیا او (مجرم) زبانش طریح و قلبش حلیله گر است؟» «آیا او (مجرم) بر زبانش چیزی را تاکید می کند که در قلبش آن را نفی می کند». در جواب که انسان تازه از دنیا رفته به «اوزیریس» خدای مردگان بدهد، یکی هم این است که: «من به صدای خداوندی در دلم استخفاف ننموده ام» (صدای خداوندی را سبک نشمرده ام).
در هند باستانی مواد ذیل را می بینیم: «آن چه را که قلب اطمینان دارد عمل کن و آن چه را که درباره آن تشویش قلبی داری عمل مکن، زیرا در چنین کاری، خیری وجود ندارد».
در چین باستانی به جملات ذیل برخورد می کنیم: «یوآن زه از استاد (کونفوتسه) پرسید تپش ها و اضطرابات وجدانی چیست؟ استاد گفت اگر کشوری موفق، با اصول روش نیک اداره شود حکمران آن جا می تواند پاداش ها و ارمغان ها را بپذیرد و اگر بر خلاف اصول روش نیک اداره شود آن حکمران با قبول کردن هدیه و پاداش دچار اضطراب وجدانی می گردد». از این قبیل جملات که دارای مضامینی مانند «قلب پاک» و «قلب ناپاک» و «قلب صاف» و «قلب آلوده» ..وغیرذلک است در آثار گذشتگان زیاد دیده می شود. اما تاریخ بحث از وجدان، به آن معنی که ما امروز در نظر داریم بسیار مبهم است. اگر جملات گسیخته و تنظیم نشده "ارسطو" و "افلاطون" و "سقراط" را درباره ضمیر پاک و قلب صاف مثلا کنار بگذاریم معلوم نیست که فلاسفه و متفکرین یونان باستان در این مسأله بحث مستقلی داشته باشند. مثلا "ارسطو" می بایست این مبحث را در کتاب "النفس" یا "اخلاق نیگوماکس" که اغلب مسائل اخلاقی و علل آن ها را مورد برسی قرار داده است، عمیق تر و مشروح تر رسیدگی نماید، ولی "ارسطو" حتی در یک باب مختصر هم در کتاب مزبور این موضوع را مطرح نساخته است. بلی در کتاب "سیاست" چنین می گوید: «نفس انسانی از دو جزء ترکیب یافته است. یکی از آن دو جزء عقل فی نفسه می باشد. دوم آن چیزی است که بدون این که خود دارای فعالیت عقلانی بوده باشد، برای انسان سزاوار اطاعت می باشد، و در عین حال قوه دومی پیرو عقل فی نفسه است.
سپس می گوید: «مطابق روش معمولی ما در هنگام تحلیل، عقل به دو قسم تقسیم می گردد: عقل عملی و عقل مجرد. و نتیجه ضروری این تقسیم این است که کار هایی که با نفس انسانی روبرو می گردد. با دو جزء مزبور (عقل نظری و عقل عملی) به یکنواخت مواجه می شود. و اگر برای انسان این اختیار بوده باشد که یکی از این دو عقل را بر دیگری ترجیح دهد، یعنی اختیار داشته که مطابق هر یک از دو عقل که می تواند رفتار نماید، بایستی آن عقل را انتخاب نماید که در تمام احوال یا در آن حالت مخصوص طبیعتا اعلی و با عظمت تر از دیگری بوده باشد، برای این که در هر کاری بایستی آن را پیمود که ما را به عالی ترین هدف می رساند». و در کتاب «النفس» می گوید: عقل عملی به خلاف عقل نظری لذت را درک نموده و به سوی آن تمایل می کند در صورتی که به وسیله حس از موضوع مفروض متاثر نمی گردد.
بیانات فوق را که از "ارسطو" نقل نمودیم، نه تنها دلالت بر این نمی کند که عقل عملی همان وجدان به اصطلاح معمولی است که مورد بحث ما است، بلکه با دقت کافی می توان مغایرت آن دو را مطابق روش "ارسطو" در عبارات فوق تصدیق نمود. عبارتی که در کتاب "سیاست" است می رساند که عقل نظری ممکن است با عقل عملی تعارض و تزاحم داشته باشد و ترجیح هر یک از آن دو بر دیگری مربوط به موقعیتی است که انسان در مقابل هدف خود دارد، در صورتی که وجدان به معنای معمولی نه تنها مزاحم فعالیت عقل نظری نیست بلکه در درون ما آن دو با همدیگر تعاون و هماهنگی دارند. و بر فرض تسلیم نا هماهنگی مطابق تحقیقات نهایی که درباره عقل نظری و عقل عملی به معنای وجدان انجام گرفته، این است که بگوییم آن دو نیرو، دو قلمرو مستقل و جداگانه ای را تشکیل می دهند که با همدیگر تعارض ندارند. مانند اعضای مختلف کالبد مادی ما، مانند چشم و گوش. و اما عبارت کتاب "النفس" کاملا برای ما روشن نیست، زیرا وجدان چنان که احساس لذت می کند احساس آلم نیز می نماید، و «شخصیت» انسانی را برای آگاهی بر می نهد و شکنجه هم می بیند، قاضی می شود، و محاکمه می کند، و گاهی فقط نظارت می کند و خلاصه این نمود ها را در مقابل عقل نظری می بینیم. ما نمی دانیم ارسطو این نمود ها را چگونه حل و فصل می کند و آن ها را از خاصیت و فعالیت های کدامیک از دو عقل قرار می دهد؟ ولی مطالبی در این مورد وجود دارد که نباید از نظر کنار گذارد و آن این است که "ارسطو" در همه کتاب هایش که به انسان مربوط است مخصوصا کتاب "سیاست" و "اخلاق" جملاتی از قبیل قلب پاک و دل صاف و ضمیر با شهامت... غیرذلک از اوصاف وجدان اخلاقی را متذکر شده است، آن که اوصاف که در دوران های بعدی، متفکرین آن ها را جزء وظایف وجدانی شمرده اند.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 26-30

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210344