از نظر سطحی هنگامی که می گوییم فرد و اجتماع، دو قلمرو بسیار مختلف و متفاوت به نظر می آید چنین نتیجه گیری می شود که شاید مقایسه آن دو را باهمدیگر فقط از راه خیالات و توهمات می توان انجام داد. ولی این مسئله به این اندازه هم سطحی نمی باشد، زیرا درست است که از نظر ظاهری تفاوت زیادی میان فرد و اجتماع مشاهده می شود اما آیا حقیقتا این طور است که فرد و اجتماع با همدیگر تفاوت دارندکه هیچ گونه قابل مقایسه نیستند؟ ما در این مبحث وجود تفاوت ها را که میان فرد و اجتماع می توان گمان کرد، متذکر شده و به تحقیق آنها می پردازیم:
1-گفته می شود یک فرد از انسان از طبیعی با افرادی که اجتماعی را تشکیل داده اند بسیار متفاوت است، زیرا یک فرد محدود از نظر طبیعی کجا و افراد در هم آمیخته که تشکیل اجتماع می دهند کجا؟ در این باره باید بگوییم: این اختلاف از نظر کمیت است که مطابق قانون بدیهی «یک با چند متفاوت است» مطرح می گردد، ولی برای دریافت حقیقت و خواص یک موجود که دارای افراد مشابه همدیگرند «یک» با «چند» تفاوتی ندارد ما اگر حقیقت مشترک و خواص متشابه یک موجود را مشخص نماییم، افزایش عدد و وزن در این شناخت ما اثری نخواهد داشت.
2-افرادی که یک اجتماعی را تشکیل می دهند مانند اجزایی می باشند که خاصیت تفاعل با همدیگر داشته و کل مجموعی راکه محصول آن تفاعل می باشد تشکیل می دهند می گوییم: این مطلب کاملا صحیح است، ولی عین همین تفاعل در میان اجزای درونی و برونی یک فرد نیز مشاهده می شود، زیرا اجزایی که فرد از انسان راتشکیل می دهد از همدیگر گسیخته نبوده و کاملا حالت تفاعل دارند و می توان گفت شخصیت طبیعی یک فرد محصول تفاعل صدها اجزای درونی و برونی است.
3-باز گفته می شود: نیروی اجتماعی به جهت تراکم نیروهای افراد، افزایش یافته و در نتیجه مبدل به کیفیت های مناسبی می گردد می گوییم: این اصل هم صحیح است. زیرا تعقل ها وهوش ها و استعدادهای افراد در همدیگر متراکم گشته و می تواند در راه کشف مجهولات و غیر همکاری نمایند، و همچنین است نیروهای عضلانی آنها که در صورت تراکم در مقابل قدرت بزرگ به مبارزه برخاسته و دسته جمعی مقاومت می نمایند. ولی در این نکته هم میان فرد و جامعه تشابه کاملی دیده می شود. اگر ما مسأله کمیت را کنار بگذاریم خواهیم دید یک فرد از انسان با داشتن نیروی تفکر و حافظه و تداعی معانی قوی در مقابل مجهولات مقاومت بیشتری داشته و در نتیجه به حل و فضل های نسبی نایل می گردد.و همچنین نیروهای عضلانی مختلف مانند قدرت باصره و سامعه و زور و بازو رو با همدیگر ائتلاف نموده و در نتیجه فرد حالت نیرومندی به خود می گیرد. و جای تردید نیست که اجتماع یک عده نیروها در یک فرد انسانی مانند اجتماع چند سنگ و آجر بدون تفاعل نخواهد بود. همچنین اصل تضاد و تعاون و ائتلاف هر خاصیتی را که در اجتماع ایجاد می کند در فرد هم نمودار می سازد.
4-باز ممکن است این نتیجه را فرق میان فرد و اجتماع معرفی نمود. هنگامی که می خواهیم میان نیروها و اوصاف فردی مانند وجدان و تعقل تصوری داشته باشیم، موضوعی که آن نیروها و اوصاف به آن نسبت داده می شود روشن است، چون غالبا پدیده ها و صفات بارز یک فرد از انسان و درک خصوصیات روانی و جسمانی اوبه جهت محدودیت عناصر تشکیل دهنده اش تا حدودی برای ما امکان پذیر می باشد. مثلا یک انسان که شجاهت دارد یا دانشمند یا خردمند و یا ترسو یا پست و رذل است، از ناحیه همین اوصاف قابل تفسیر و تعریف خواهد بود، اگر چه از آن جهت که انسان است و انسان از نظر جسمانی و روانی دارای مجهولات زیادی قابل تعریف و توضیح کامل نباشد. در نتیجه می توان وجدان و طرز تفکر و روش عمومی او را از این جهت کشف نمود و خواص و آثار او را در نظر گرفت. این پدیده و صفت بارز، یا به عنوان محصول آمیزش عناصر درونی و برونی او می باشد و یا نقطه اتکای روشهای درونی و برونی او محسوب خواهد گشت، و به هر حال درباره این فرد مفروض یک روشنایی نسبی و در عین حال قاطعانه به دست خواهیم آورد و از این روشنایی می توانیم درباره آن فرد معلومات بالنسبه منطقی و محسوس را از حیث عضویت در اجتماع و از حیث اخلاقی و دینی و غیره دارا بوده باشیم. در صورتی که اجتماع عبارتست از گروهی از انسانها که دارای محیط و قوانین اجتماعی و سیاسی مشترک می باشند، به مانند یک فرد صفت و پدیده بارز و مشخصی را نشان نمی دهد که ما آن را به عنوان سنتز (محصول آمیزش درونی وبرونی) یا نقطه اتکای جسمانی و روانی حقیقی او تلقی نماییم. زیرا هر اجتماعی را که در حال و گذشته و اینده در نظر بگیریم خواهیم دید هر گونه صفت مشخصی را که آن اجتماع مفروض از خود بروز دهد، باز افراد فراوانی که در همین اجتماع مخالف آن پدیده و صفت مشترک می باشند وجود دارند. و اگر کسی ادعا کند که اجتماعی را حتی در ساده ترین صورت آن سراغ دارد که افراد آن همگی در یک صفت مشترک کامل داشته اند، او درباره انسان ها صحبت نمی کند، او درباره چند عدد آجر که روی هم چیده شده و از همه جهات با یگدیگر تشابه دارند اظهار نظر می کند. با قطع نظر از وضع روانی افراد معمولی، جای تردید نیست که افراد متفکر و هشیاران هر اجتماع با اینکه از حیث زندگی و عوامل محیط آن زندگی در یک موقعیت کاملا مشابه زندگی می کنند اختلافات شگفت انگیزی از حیث درک و روش روانی دارند و بدون این اختلاف ذاتی تقسیم کار و انقلابات و تحولات و پیشرفت های تمدن تا ابد بدون تفسیر باقی خواهد ماند می گوییم: این اصل هم صحیح است، ولی آیا عناصر درونی هر فرد از انسان مختلف نیستند؟ آیا تصورات و افکار و ایده های هر فرد در تمام حالات زندگانی او یکسان می باشد؟ آیا پدیده های درونی او می تواند همیشه معادل و هماهنگ بوده و یک نتیجه مشخص و قاطعانه ای داشته باشد؟ آیا شخصیت هر فرد در طول زمان و با اختلاف محیط ها ولو از نظر نیمه عمیق در تغیر و اختلاف نمی باشد؟ مسلما جواب همه این سوالات مثبت است و کسی نمی تواند تردید نماید که با ملاحظه همه شوون و پدیده های درونی یک فرد، اجتماع مرکب از اجزایی است که دارای خواص و حقایق گوناگونی می باشد.
5-دیده نشده اتس که اجزای درونی انسانی در قلمرو داخلی و همچنین از اجزای برونی او در قلمرو خارجی و همچنین هر یک از دو قلمرو با همدیگر جنگ و ستیزه داشته باشند، بلکه همه اجزای برونی و درونی یک فرد در حال تعادل بسر می برند. «مردان نابغه در جامعه به منزله نیروی تعقل و تفکر هستند و صاحبان اخلاق به منزله روح و وجدان آن. نوابغ را تمجید و ستایش می کنند لیکن اخلاق را پیشوای خود قرار می دهند و از آنها پیروی می کنند». به همین جهت است که شخصیت هایی به راد مردی و وجدان با عظمت معرفی گشته و به عنوان قطب نمای مطمئن جامعه خود تلقی می گردند. آنان نه تنها روح افراد جامعه را راهنمایی می کنند، بلکه در تقویت آنان موثرترین عامل می باشند مانند این است که یک فرد دارای قلب نیرومند و قهرمان شده است به طوری که تمام اجزای درونی و برونی را به پیروی از خود الزام می نماید. همه انقلابات و تحولات اساسی و سازنده واقعی جوامع بشری بجهت همین اطمینان و آرامش قلبی به پیشتازان خود بوده که به ثمر رسیده اند. شدیدترین و موثرترین اطمینان در طول تاریخ درباره پیشوایان الهی بوجود آمده است که بشریت را در مسیر تکامل قرار داده است حتی در میان بشر معمولی هم حرکت های مهم اجتماعی معلول اطمینان به رهبران بوده است. «هنگامی که واشنگتن، پست فرماندهی قشون آمریکا را قبول نمود، روحیه قشون به طور محسوس با سابق فرق کرد و مثل آن بود که نیروی آنها را دو چندان کرده اند. چند سال بعد یعنی به سال 1798 وقتی واشنگتن پیرو و از کار افتاده بود و در مونت ورنون گوشه انزار اختیار نموده بود، پاره ای اختلافات میان فرانسه و آمریکا پیش آمد و احتمال وقوع جنگی می رفت. به این جهت «آدامس» رییس جمهور وقت نامه ای به این مضمون به واشنگتن نوشت: اگر اجازه بدید مااسم شما را واسطه قرار دهیم، زیرا اثری که از آن گرفته خواهد شد بی گمان آن اثر از چند لشگر مجهز حاصل نمی شود».
نکات بارزی وجود دارند که فرد و اجتماع به طور مستقیم با همدیگر مشابه می باشند.
1-شخصیت اجتماعی، بدون شک اجتماعات مختلف در تاریخ گذشته برای خود شخصیت های گوناگونی حائز نموده و امروزه با «شخصیت» برای ما معرفی می گردند، مثلا یونان باستان پیش از میلاد وجهه مخصوص علمی و تا اندازه ای روح آزادی را برای ما نشان می دهد، تمدن روم وجهه خاصی دارد، تمدن اسلام شخصیت شگفت انگیز و بی نظیر رادرصفحات تاریخ گنجانیده است. تاثیر این شخصیت ها همیشه بر مبنای آن هدف عالی بوده است که اغلب افراد آن اجتماع تحت تسلط خود گرفته بوده اند. ولی متاسفانه دوران ماشینی دورانی است که اجتماعات به جهت گسیختن رشته های ایده آل ها، یک شخصیت کامل نسان نمی دهند، چنانکه افراد امروزی ما هم غالبا به متلاشی شدن شخصیت مبتلا گشته اند وبه قول آن متفکر: «امروزه هنر بزرگ هر فردی در این است که بتواند خود را با هر وضعی وفق دهد ولی در هیچ وضعی گیر نکند».
2-از همین جهت می توان برای اجتماع انسانی مانند فرد نیز یک وجدان کاملا مشخص معین نمود، زیرا هنگامی که هدف عالی زیر بنای یک اجتماع را تشکیل دهد بدون شک افراد آن هدف را قطب نمای خود قرار داده و از آن تخطی نخواهند کرد و چون این هدف انتخاب شده وجدان آزاد آنها را کاملا مالک شده است می توان وجدان آن اجتماع را از ایده آل بررسی نمود. این از جهت وجدان به معنای عمومی که بیان شد.و اگر درست دقت نماییم خواهیم دید قیافه های دیگر وجدان فردی نیز در اجتماع جریان دارند، اجتماع مطابق آن ایده ال می تواند تمام افراد خود را بدون احتیاج به قوای خارجی مسئوول قرار دهد. ایده آل می تواند دردرون هر کسی یک محکمه دائمی دایر نماید. همان ایده آل می تواند به تمام افراد و طبقات خود حالت کونسیانس ببخشد، و غیرذلک.