بررسی موضوع حکومت مردم بر مردم

در طول تاریخ در هیچ جامعه ای اتفاق نیفتاده است که همه افراد و گروههای آن جامعه به طور عموم که شامل نادانها و ادیان و احمق ها و خردمندان و کوچک و بزرگ و با شخصیت و بی شخصیت می باشند، در یک محل جمع شوند و بدون تاثر از عوامل محیطی و اجتماعی و نفوذ شخصیت ها و قدرتمندان، قوانینی را با دلایل و براهین متقن وضع نموده و سپس انسان یا انسان هایی را به عنوان مجریان آن قوانین با استناد به دلایل و براهین متقن انتخاب نموده و هرگونه مجهولات و مسایل مربوط به آن قوانین و حاکم را حل و فصل نموده به یک حیات معقول یا به اصطلاح پر طمطراق غربی به دموکراسی حکومت مردم بر مردم نائل شوند، و اگر کسی پیدا شود، و بگوید: من چنین جامعه ای را سراغ دارم، این شخص درباره انسان هایی که ما در طول تاریخ می شناسیم، صحبت نمی کند، بلکه پیرامون فرشتگانی سخن می گوید که بنشینند و برای خود قانون و حاکمی انتخاب کنند و روش مزبور را به کار ببندند!! دقت کامل در عوامل زیر بررسی نمایید و ببینید آیا واقعا مسئله (حکومت مردم بر مردم) به تمام معنی کلمه با عواملی که مطرح می نمائیم امکان پذیر است؟
1- نفوذ شخصیت ها در به وجود آوردن فضای خاص برای استنشاق آنچه هست و آنچه باید باشد در جامعه.
2- نفوذ قدرت های متنوع مانند نیروهای اقتصادی و علمی و جنگی در فضای جامعه و تاثیر آنها در ایجاد شرایط مخصوص در ذهن مردم. امروزه اگر کسی با مشاهده رگبار تبلیغات و توجیهات جهانی قدرتمندان که به وسیله رسانه ها، دیرباورترین مغزها را شستشو می دهند، باز ادعای دموکراسی داشته باشد، یا هیچ اطلاعی از دنیای امروز ندارد، یا خود یکی از ماموران مستقیم همان عوامل تبلیغات و توجهات است و یا دخالت غیر مستقیم در این امر دارد و یا آدمی است خوش باور افراطی.
3- برای رسیدن به رای و عقیده متحد در جامعه هرگز افراد معمولی را که غالبا با یک یا چند بعد محدود زندگی می کنند، توانایی آن رشد و اعتلای مغزی و روانی را ندارند که بالاتر رفته و با صاحبنظران و با خردمندان رشد یافته و دانشمندان در درک و فهم متحد شده و در آن رای و عقیده ای که آن رشد یافتگان ابراز خواهند کرد مشترک و متحد شوند، پس حالا که مردم معمولی بالاتر نخواهد رفت، در نتیجه برای وصول به رای عقیده واحد، باید آن رشد یافتگان را پایین بیاورند، اگر چنین چیزی امکان داشته باشد، در این صورت رای از آن انسان های یک بعدی بوده و رشد یافتگان به طور اجبار از آنان پیروی خواهند کرد. به عنوان مثال: فرض کنیم می خواهیم در یک مجمعی برای وصول به یک نظر صحیح رای گیری به عمل بیاوریم، افراد تشکیل دهنده این مجمع را می توان به دوقسم تصور کرد:
قسم یکم: همه افراد مجمع از همه جهات مغزی و روانی و عوامل حاکم بر روحیه آنان مساوی باشند، قطعی است که چنین تساوی و وحدت حتی میان دو نفر هم که بوده باشند. بسیار دشوار است، و هر اندازه که کمیت افراد با کیفیت های مختلف افزایش یابد دشواری شدید و تا سر حد محال بالغ می شود.
قسم دوم: افراد تشکیل دهنده اشخاص مختلفند. این اختلاف باعث می شود که کمیت و کیفیت معلومات و تعقل و اخلاق وجدان آنان نیز مختلف بوده باشد. آیا در مجمعی که «سلمان فارسی» و «ابوذر» و «ابن سینا» و «ابوریحان بیرونی» و «مولوی» تعدادی از اعضای مجمع را تشکیل بدهند، و تعدادی دیگر از پایین ترین افراد تشکیل شوند، در این فرض، آیا باید آن انسان های مقتدر مغزی و روانی پایین بیایند یا افراد پایین باید به بالا بروند تا نظری که ابراز خواهند کرد، دارای ارزش واقعی، نه ساختگی باشد؟!
4- هرگز دیده نشده است که انسان های یک جامعه برای وضع قانون و انتخاب شخصی به عنوان حاکم با توجه به همه مصالح و مفاسد، و با روشنایی کامل و با اعتدال مغزی و روانی بدون اضطرار و بدون قرار گرفتن در جاذبه اکثریت، با شناخت قانون و ریشه ها و نتایج آن، و با معرفت کامل به شرایط ذهنی و محتویات و عناصر روانی یک شخص به عنوان حاکم، قانونی را وضع نمایند و حاکمی را انتخاب کنند، و اینکه چنین انتخابی دیده نشده، تصادفی نبوده است بلکه به جهت امکان ناپذیر بودن آن می باشد. همه ما می دانیم که امروزه پس از نوشته شدن هزاران کتاب اجتماعی و سیاسی و بروز متفکران بزرگ و مبارزات بسیار جدی در گذشته برای تحقق بخشیدن به شعار (حکومت مردم بر مردم) وضع قانون و انتخاب حاکم چه صحنه سازیها و عواملی که مردم را برای انعطاف و پذیرش آنچه که خواسته شده است به جریان می افتد. از طرف دیگر آن بدبینی تفریطی که می گوید: شعار مزبور به هیچ وجه تحقق نمی یابد، همان اندازه مردود است که خوش بینی افراط گرایانه، زیرا هیچ قانون و حاکمی که برای جامعه وضع و انتخاب می شوند، نمی تواند مردم و خواسته های آنان را به کلی نادیده بگیرد، و مسلم است که وجدان آگاه بشری اگر چه در افراد و گروه های محدود هم بوده باشد، بالاخره قانون و آن حاکم را که از همه جهات ضد حیات بشری است، استفراغ نموده و با گذشت زمان و با اجتماع شرایط، آن قانون و آن حاکم را به زباله دادن تاریخ فرستاده است.
از این دو پدیده چنین نتیجه می گیریم که شعار (حاکمیت مردم بر مردم) یک شعار بسیار جالب است که هرگز در این کره زمین که ما در آن زندگی می کنیم، به طور کامل نه تحقیق یافته و نه تحقق خواهد یافت، وانگهی گمان نمی رود تاکنون برای تفسیر این شعار، عناصر اصلی آن که عبارت است از (مردم) و (حاکمیت) کاملا روشن شده باشد، آیا مقصود از (مردم) موجودات آسمانی ملکوتی هستند که کمترین خطایی نمی کنند و از هرگونه خودخواهی و لذت پرستی و سودجوئی و خود کامگی منزه و مبرا می باشند؟ یا همین موجودات است که ما تا حدودی با هویتشان و با تاریخشان آشنائی داریم؟
اگر این موجودات معمولی است که در جریان زندگی طبیعی و معمولی خود همواره آگاهانه یا نا آگاهانه مشغول تیز کردن اسلحه یکه تازان میدان تنازع در بقاء بوده اند، بدون تردید معنای حاکمیت این موجودات جز این نیست که بیندیشند و بکوشند و در نتیجه کسانی که بهتر می توانند در میدان تنازع تاخت و تاز کنند، برای حکومت انتخاب نموده و قانونی را وضع کنند، تا هر اندازه که پیشرفته باشد، نتواند سدی در مقابل جست و خیز قدرتمندان ایجاد نماید. آری، مردم اگر از قدرت و ارزش های خود بی اطلاع باشند، معمولا ظالم پرست می شوند، مولوی در آن داستان فقیری که گاو همسایه را کشته و گوشت آن را می خورند، هنگامی که حضرت داود (ع) حکم حق را میان آن دو بیان می فرماید مردم به جهت نادانی خود به آن حضرت اعتراض می کنند در اینجا مولوی توصیفی درباره مردم می کند.
از کمین سگ سان سوی داود جست *** عامه مظلوم کش ظالم پرست
قانونی که بر مبنای نفوذ ناملموس قدرتها وضع می شود، به اصطلاحات فریبنده ای بر مبنای اصلاح زندگی اجتماعی، وطن پرستی، قهرمان پروری، تمدن، پیشرفت، و از این قبیل مفاهیم زیبا نیازمند است که تا کنون ابزار مناسبی برای شعله ور ساختن آتش خود محوری ها بوده اند.
با نظر به مجموع این مسائل که مطرح کردیم، روشن می شود که این شعار «حکومت مردم بر مردم» یک شعر بسیار زیبائی است که برای اشباع حسن آرمانگرائی مردم در زندگی اجتماعی سروده شده و مرتبا خوانده می شود. مقصود ما از این جمله، انتقاد و طرد اصل شعار مزبور نیست و نمی خواهیم بگوئیم: شعار مزبور غلط است، بلکه می خواهیم بگوئیم: آنچه که تا کنون از این شعار نصیب بشریت گشته است، این نبوده است که همه مردم با همه ابعاد و استعدادها و هدفهای عالی بشری، موادی را به عنوان قوانین صالحه تدوین نمایند و سپس آنها را به دست انسان هائی که کاملا از آلودگیهای هوا و هوس و خودخواهی منزه و مبرا هستند، بسپارند تا آنان به این شعار آرمانی تحقق ببخشند، بلکه آنچه که این شعار تا کنون نتیجه داده است با قطع نظر از اینکه خواسته های مردم جوامع قدرتمند فشار و شکنجه سختی بر جوامع ضعیف وارد آورده است، در خود همان جوامع قدرتمند هم چیزی جز این نبوده است که یک همزیستی ماشینی ناخود آگاه و غیر متعهد که به وسیله حکومت ها به وجود آمده است. البته می توان شرایط و عوامل سیاسی و حقوقی و اقتصادی و حتی فرهنگی را به طوری تنظیم و تحمیل بر جامعه نمود، که بشر فقط با چند بعد محدود زندگی کند، مثلا اندیشه های متنوع از او گرفته شود و فقط یک نوع اندیشه برای او امکان پذیر باشد. عواطف و احساساتش به کلی خاموش شود و یک یا چند نوع از آنها به حال طبیعی خود بماند.
آری همه این تصرفات در انسان ها امکان پذیر است، ولی پس از آن تصرفات، دیگر انسانی وجود ندارد، بلکه موجودی (آنچنانکه گردانندگان می خواهند) وجود خواهد داشت، شما وقتی که عبارات جون واتسون را می بینید، تصدیق می کنید که بر عالم بشریت چه می گذرد، و چگونه انسان هایی ساخته می شوند و در کارگاهی که تبلورگاه خواسته های گردانندگان است زندگی می کنند، عبارات «واتسون» به این قرار است: «تعداد یک دوجین نوزاد سالم را در اختیارم بگذارید و دنیا و محیط مخصوص من را برای پرورش آنان فراهم آورید و من تضمین خواهم کرد هر یک از آنان را به طور اتفاقی انتخاب کنم و چنان آموزش دهم که بدون توجه به استعدادها، علائق، تمایلات و توانائی هایش و صرف نظر از شغل و نژاد اجداش، او را صاحب هر نوع تخصصی که من انتخاب کنم بنمایم، پزشک، حقوقدان، نقاش... و بلی حتی گدا و دزد.»
مطلبی را که «واتسون» بیان کرده است، بیش از توضیحی درباره اینکه «می توان با عوامل جبری تعلیم و تربیت و سیاست و حقوق و اقتصاد چنان محدود کرد که فقط استعداد خواسته شده انسان به وسیله عوامل جبری به فعلیت برسد ولو گدائی، دزدی، جنایت، خیانت، و غیرذلک!! می توان به نظر کاملا علمی !! آقای «واتسون» اضافه کرد که ما حتی می توانیم با دستکاری در مغز آدمی یک راس میمون و حتی جانوری پست تر از آن به وجود بیاوریم، ولی آن میمون و آن جانور پست نه تنها «سقراط» و «ماکس پلانک» نیست، بلکه خود آقای «واتسون» هم نیست، اینگونه اشخاص بودند که انسان را تا حد «گوریل باهوش» تنزل دادند، یعنی آنان برای اینکه انسان را تا حد انسان جاندار باهوش برای تولید بهتر پایین بیاورند، علم ها، فلسفه ها فرمودند! و تاریخ را به سر حد تکامل رساندند!!! گویی اینان با این موهومات مقصدی جز این نداشتند که انسان را دست بسته تسلیم قدرت پرستان خودکامه نمایند، و این مقصد حتی با روش خالصا علمی که ذیلا می آوریم، تضاد صریح دارد.
«محققان دانشگاه هاروارد» با انجام این آزمایشات طولانی و مطالعه و بررسی مراحل 21 گانه نتوانسته هیچگونه رابطه منطقی و ریاضی بین «داده ها و ستاده های» این فراینده ها بیایند وبراساس آنها نسان دهند که افزایش یا کاهش میزان بهره وری صرفا به تغییر شرایط و عوامل فیزیکی بستگی دارد، و لذا تغییرات حاصله در سطح تولید را منتسب به عواملی نمودند که از درون افراد آدمی ریشه می گیرند و بر نتایج تحقیقاتی پیشین خود با تاکید تکیه کردند. جالب توجه اینکه محققان آنها در سایه گفتگوهای که با کارگران در زمینه نوع تولید به عمل آوردند و با دقت ها و کند و کارهایی که در توضیحات آنها نمودند، توانستند به یک سری آگاهی های کلی در زمینه عوامل درونی موثر در تغییر دست یابند، چرا که آنها در خلال این گفتگوها و بررسی ها متوجه گردیدند که از نظر خود کارگران افزایش یا کاهش تولید نه بستگی به تغییرات عوامل فیزیکی داشته است، بلکه در گرو کم و زیادشدن آزادی عمل، مورد توجه قرار گرفتن، احساس غرور و اهمیت و شخصیت، افزایش یا کاهش کنترل های اعمالی، بهبود روابط با سرپرستان، سادگی برقراری روابط دلخواه گروهی و اجتماعی با همکاران بوده است. (مبانی مناسبات انسانی درمدیریت اسلامی تالیف آقای سیدمحمود سیاهپوش حسینی، ص 11)


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حکمت اصول سیاسی اسلام- صفحه 289-294

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210516