دیدگاه حکمت متعالیه درباره نوع انسان

حکمت متعالیه و نوع
حکمت متعالیه همان طور که درباره برخی از مسائل منطقی دیگر، مبنای خاصی را ارائه نموده است، پیرامون وجود نوع نیز مطلب مخصوصی را ارائه کرده است. و آن این که نوع، موجود حقیقی و بالذات نیست بلکه موجود بالعرض است و آنچه موجود حقیقی و بالذات است، همان صورت مبدا فصل می باشد. توضیح اینکه: اگر روح انسانی را بر مبنای حکمت افلاطونی ها، موجودی مجرد و مقدم بر بدن بدانیم و یا بر مبنای حکمت ارسطویی ها، موجودی مجرد و همزمان با حدوث بدن تلقی کنیم، یعنی مبدا جهان امکان، در مرتبه تکامل بدن و آمادگی پذیرش آن برای روح مجرد، موجود مجردی به نام نفس انسانی می آفریند و آن را به بدن مستعد، متعلق می کند، به هر تقدیر بعد از التیام بدن و روح، موجود جدا و خارج از مجموع روح و بدن و شیء سومی که دارای وجود حقیقی علیحده باشد به نام انسان، پدید نمی آید، نظیر آب که از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن پدید می آید، زیرا در آن صورت مجموع دو عنصر یاد شده به منزله مادی مزبور و صورت آب، موجود سومی پدید نمی آید که غیر از ماده و صورت باشد.
و اگر روح انسانی را بر مبنای حکمت متعالیه، جسمانی الحدوث و روحانی البقاء بدانیم، بدن انسانی در اثر حرکت جوهری به کمال وجودی می رسد و صورت مجرد نفس را دریافت نموده و با آن متحد می شود و هرگز غیر از بدن و روح مجرد که در اثر سیر جوهری پدید آمد و سابقه تجرد در نشاه طبیعت نداشت موجود جدای دیگری که از آن به عنوان نوع انسان یاد شود حاصل نخواهد شد، و فرق اینگونه از ترکیب های حقیقی با ترکیب های اعتباری آن است که در ترکیب های اعتباری، غیر از وجود افراد و عناصر پراکنده که دارای وجود حقیقی اند، اصلا چیزی دیگری وجود ندارد، چون هیئت، در ترکیب های اعتباری، غیر از اعتبار، چیزی نمی باشد، ولی در ترکیب های حقیقی، صورت دارای وجود حقیقی است و اتحاد ماده و صورت نیز حقیقی است نه اعتباری، لیکن محصول این اتحاد، چیزی جز تکامل ماده و ترقی آن به نصاب صورت نخواهد بود. یعنی غیر از صورت و ماده و غیر از نفس متعلق به بدن و غیر از بدن متحد با روح و غیر از دو چیز متحد یعنی نفس و بدن، شیء سومی وجود حقیقی ندارد تا از آن به نام انسان یاد شود، بلکه انسان همین بدن متحد با روح و همین روح مرتبط به بدن است و آنچه از مجموع این دو خارج است، موجود بالعرض است نه بالذات یعنی نوع، موجود بالعرض می باشد نه موجود بالذات. چنانکه صدر المتالهین (قده) به این مطلب عمیق راه یافت و آن را به عنوان حکمت مترقی، معرفی کرد و چنین فرمود: «اگر صورت (جوهری) به وسیله علل و شرایط تکوینی خود موجود شد، در مرتبه وجود آن صورت، نوع مرکب از آن صورت و ماده پدید می آید، بدون نیاز به علت دیگر... مرکب (از ماده و صورت) همانطوری که بالعرض موجود است (نه بالذات) بالعرض معلول است (نه بالذات) معلول بالغرض معیت بالعرض با علت بالعرض دارد، چون چنین معلول که بالعرض است، افتقار ذاتی به علت ندارد، پس این مطلب را بدان چون از حکمت مشرقی است.»
بنابراین گرچه بر اساس نوآوری حکمت متعالیه، نوع طبیعی، موجود بالعرض است نه موجود بالذات. لیکن فصل طبیعی انسان که همان حقیقت روح مجرد انسانی است موجود ذاتی و حقیقی است نه عرضی و اعتباری؛ بنابراین، تمام آنچه دیگران درباره نوع طبیعی انسان می اندیشیدند، می توان درباره فصل طبیعی آن که همان حقیقت نفس مجرد است تدبر کرد و بر همان محور، مدار اشتراک حقیقی تمام افراد بشر را تبیین نمود آنگاه درباره حقوق مشترک آنها سخن گفت، چه اینکه فطرت مشترک تمام افراد، از ویژگیهای روح مجرد انسانی است. با روشن شدن وضع نوع طبیعی و اینکه چنین کلی طبیعی، موجود بالعرض است نه موجود بالذات، معلوم می شود جریان ترتیب انواع از بالا به پایین و تشکیل سلسله انواع، از نوع عالی به نوع الانواع، ترتیب عرضی است نه ذاتی، زیرا سلیله ای که از آحاد موجود بالعرض تشکیل شود، حتما عرضی خواهد بود نه ذاتی.
مطلب دیگری که محصول حکمت متعالیه در بخش حرکت جوهری است آن است که آنچه حکمت مشا و به تبع آن مکتب های دیگر، نوع الانواع می پنداشت و سلسله انواع را به آن ختم می کرد و او را نوع اخیر می دانست، در حکمت متعالیه نوع متوسط می باشد و انواع چهارگانه دیگر زیر مجموعه آن قرار دارند، زیرا انسان متحول با تحول جوهری یا در تهذیب روح و تزکیه نفس سیر ذاتی می کند که در این حال از قلمرو انسانهای عادی برتر خواهد بود و در محدوده فرشته های واقعی واقع می شود و یا در احتیال و مکر و نیرنگ سیر گوهری دارد که از لحاظ سیرت، شیطان واقعی خواهد شد، و یا در اعمال غریزه شهوت تحول جوهری می یابد که در این حال بهیمه می گردد و یا در خوی درندگی و اعمال قوه غضب متحول می شود که در این صورت سبع حقیقی خواد شد و در تمام صورت های چهارگانه، انسان نوع متوسط است و با حفظ انسانیت لا بشرط، نوع دیگری در طول آن پدید می آید.
به تعبیر دقیق و صحیح، فصل نهایی در طول فصل قبلی حادث می شود، زیرا نوع، همانطور که قبلا بیان شد، موجود حقیقی نیست، و چون فصل نهایی در طول فصل انسان متعارف است. لذا انسانی که فرشته شد از دیگر فرشتگان برتر می گردد چه اینکه انسانی که بهینه یا درنده شد از دیگر حیوان های چرنده یا درنده بدتر خواهد بود. البته درباره شیطان شدن انسان باید تامل بیشتر مبذول داشت که چگونه از شیطان، محتال تر و نیرنگ بازتر می شود.


منابع :

  1. آیت الله جوادی آملی- فلسفه حقوق بشر- صفحه 34-36

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210566