پاسخ به نقد نظر علامه طباطبایی پیرامون حسن و قبح

اول: محور بحث استاد علامه طباطبایی (ره) در مورد نسبی بودن و مطلق نبودن حسن و قبح، خصوص محسوسات است که مورد اشتراک انسان و حیوان می باشد، لذا با تفاوت سلسله اعصاب حسی ممکن است زشتی و زیبایی نسبت به آنها تفاوت کند، چه اینکه درباره سموع و مطعوم و مشموم و مانند آن مثال ذکر کرده اند و نسبی بودن زشتی و زیبایی حسی یا شخصی و فردی مستلزم نسبی بودن حسن و قبح اخلاقی نخواهد بود، چون محور بحث استاد کاملا از آن پندار، بیگانه است. لذا نمی توان بر بیان ایشان نقدی وارد کرد که بر اساس نسبی بودن حسن و قبح مزبور، نمی توان مسئله اصول جاودانه اخلاق را توحید کرد چون منشأ اصل نقد خلط حسن و قبح حسی با عقلی و خلط حسن و قبح فردی یا نوعی است.
دوم: چون مدار بحث استاد خواص طبیعی و حسی مشترک بین انسان و حیوان می باشد، لذا نمی توان بر مقال ایشان نقدی وارد کرد که: «استاد مفاهیم اعتباری و از جمله حسن و قبح را به عالم انواع دیگر حیوانی غیر از انسان نیز وارد کرده اند و حال آنکه حسن و قبح، حکم عقل عملی است و الا در مورد انسان از آن حیث که حکم عقل بر او حاکم نیست یا حیوان هیچ اعتباری نیست، این انسان است که اندیشه اش به حدی رسیده است که حد یک شیء را به شیء دیگر می دهد و حیوان ابدا قادر نیست چنین تصرفاتی بکند.»
سر عدم ورود چنین نقدی آن است که هرگز حسن و قبح عقلی که تحلیل آن به عهده عقل نظری و تطبیق عملی آن به عهده عقل عملی است، مورد بحث استاد نبوده و برای حیوان، چنین حکمی بازگو نشد. گذشته از آنکه برای حیوان وهم نظری و وهم عمل وجود دارد که ادراک های مناسب وهمی را با وهم نظری بررسی می کند و تطبیق وهمی آن را با وهم عملی به عهده می گیرد. لذا نظم های عمیق ریاضی در برخی از آنها مشهود است.
سوم: آنچه درباره نسبی بودن زشتی و زیبایی از کلام استاد استفاده می شود، مشابه آن ریشه در متون فلسفی مخصوصا در «شرح حکمت اشراق» دارد که در بررسی خیر و شر جهان آفرینش و کثرت و قلت خیرات و شرور و تأثیر آنها در نظام احسن کیان موجود اثر به سزایی دارد، زیرا اگر تحلیل جریان خیر و شر انسان مدارانه باشد یعنی هرچه برای انسان یا قوه ای از قوای ادراکی یا تحریکی وی ناهماهنگ بود، شر محسوب شود، گرچه برای بسیاری از موجودهای زنده یا غیرزنده هماهنگ بوده و خیر باشد، آنگاه امور وجودی فراوانی شر خواهند بود. ولی اگر معیار ارزیابی خیر و شر، کل نظام هستی باشد بدون آنکه خصوص انسان محور بحث قرار گیرد، آنگاه می توان گفت که بسیاری از اموری که برای انسان شر محسوب می گردد، برای موجودهای دیگر خیر می باشد، از این رهگذر جریان نسبی بودن زشتی و زیبایی پدید می آید و هیچ ارتباطی با جریان نسبی بودن حسن و قبح اخلاقی ندارد.
چهارم: گرچه مستفاد از سخن استاد نسبی بودن زشتی و زیبایی حسی است، لیکن مفاد برخی دیگر از کلمات آن بزرگوار مطلق بودن حسن و قبح اخلاقی و عقلی می باشد، زیرا معیار حسن امری اخلاقی، ملایمت آن با غرض نوع انسان می باشد و چون این تلایم برای وصفی مانند عدل دایمی است، لذا تصریح فرموده اند که عدل همیشه هماهنگ با اغراض اجتماعی می باشد، یعنی دائما حسن است.
پنجم: چون علم اخلاق مانند سایر علوم جزئی حکمت، زیر پوشش حکمت اولی است، اگر در فلسفه اولی ثابت شود که حسن و قبح، وجود نسبی دارد نه مطلق، هرگز نمی توان گفت: «علم اخلاق می تواند برای حسن و قبح وجود مطلق ثابت نماید». آنچه استاد علامه در «اصول فلسفه» راجع به زشتی و زیبایی نسبی بیان کردند، راجع به محسوسات طبیعی و مشترک بین انسان و حیوان است نه درباره حسن و قبح عقلی و گرنه هرگز صحیح نخواهد بود که کسی بپذیرد که فلسفه، وجود نسبی حسن و قبح را ثابت کرده است، ولی دیدگاه علم اخلاق، مطلق بودن وجود آنهاست.


منابع :

  1. عبد الله جوادی آملی- فلسفه حقوق بشر- صفحه 65-67

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210578