گروه فراوانی از متفکرین، مخصوصا علمای مسیحیت، محبت را ایده آل زندگی می دانند. در عبارات یکی از بزرگ ترین پیشوایان مسیحیت چنین آمده است:
«اگر به زبان فرشتگان سخن بگوییم و محبت نداشته باشیم، صدای من طنین آهن دارد. اگر جمیع اسرار و همه علوم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم، به قدری که کوه ها را جابه جا کنم و محبت نداشته باشم، هیچ هستم. اگر جمع اموال خود را صدقه و بدن خود را به آتش بگذارم و محبت نداشته باشم، هیچ نفعی نمی برم. محبت بردبار و مهربان است. محبت حسد نمی برد. محبت کبر و غرور ندارد. محبت حرکات ناپسند ندارد. محبت نفع خود را طالب نیست. محبت خشم نمی گیرد و سوء ظن ندارد. محبت از ناراستی خوش وقت نمی شود، ولی با راستی شادی می کند. محبت صبور است و همه چیز را باور می کند. زبان ها خاموش می شوند، رسالت ها نیست خواهند شد، ولی محبت هرگز ساقط نمی شود. آن چه می ماند، ایمان و امید و محبت است. او، یعنی محبت، از هر سه بزرگتر است.» در بعضی تابلوها دیده شده است: «خدا محبت است». این پدیده بسیار عالی هم نمی تواند ایده آل مطلق بوده باشد، زیرا:
الف: محبت، یک پدیده روانی بسیار عالی است. ولی اگر آن را به همین معنای معمولی که عبارت است از دوست داشتن در نظر بگیریم، از تمایلات ابتدایی گرفته تا عشق، امتداد دارد. ما کدامین مرتبه از محبت را برای خود ایده آل فرض کنیم؟ بدون شک، آن مرتبه از محبت برای ما بروز می کند که واقعیت آن را اقتضا کند. مثلا ما به کسی که همه محبت می ورزد بیشتر علاقه خواهیم داشت تا کسی که این حالت را ندارد. پس محبت فی نفسه که از مقوله عاطفه است، در هیجان و شدت و ضعف، تابع واقعیت است، چنان که اراده موقعی در انسان ایجاد می شود که موضوعی مورد اراده قرار بگیرد. برای برقراری عدالت اجتماعی، ما نمی توانیم از محبت عاطفی خالص بهره برداری کنیم، زیرا محبت به یک موضوع، از وارد کردن آن موضوع در یک نظان هماهنگ که خواسته های آن موضوع را حذف و ساقط می کند، مانع شده و کشف می کند که آن چه محبوب است، نظام است نه یک واحد از انسان. در این جاست که به قانون مهم قربانی تمسک کرده و مجموع را در نظر می گیریم. تمسک به این قانون عقلانی است نه عاطفی.
ب. محبت عاطفی از شکفتگی روح ناشی می شود. دنیای پر از رنج و حق کشی ها و تجاوز کاری نمی گذارد انسان به همه جهان و انسان با دیده محبت عاطفی بنگرد. بلی، اگر مقصود از محبت یک مفهوم عالی از بزرگداشت پدیده های انسانی و جهانی بود باشد، ممکن است با منطق هماهنگ شده و جزء مهم ایده آل را تشکیل بدهد.
ج. اگر محبت از محبوب انعکاس احساس نکند، کاهش می یابد. این اصل می تواند اثبات کند که محبت با واقعیت مطلوبی سر و کار دارد. مثلا یک استاد به دانشجویی خود محبت می ورزد. چرا؟ برای این که در راه تحصیل و پیشرفت علمی تلاش فراوانی می کند. اگر استاد احساس کند که این دانشجو تدریجا آن حالت و تلاش و کوشش در راه تحصیل را از دست می دهد و به گذراندن وقت در هوی و هوس مشغول می شود، بدون تردید محبت او درباره آن دانشجو کاهش خواهد یافت. اگر با این فرض باز احساس محبت کند، با دقت کافی خواهید دید که عامل دیگری وجود دارد که پس از نابود شدن انگیزه اولی، باعث محبت او شده است. دلیل روشن این اصل این است که ممکن است ما محبت را ناشی از یکی از دو علت زیر بدانیم:
1- بگوییم محبت در درون انسان ها بدون قید و شرط، یک علت استقلالی دارد. مانند گرسنگی که مربوط به شالوده معده و فعالیت های آن است. این یک تصور غلط است، زیرا اگر چه سازمان روانی ما طوری تعبیه شده است که ما می توانیم محبت بورزیم، ولی این محبت ورزیدن احتیاج به موضوعی دارد که محبت ما را بر انگیزد. در صورتی که خواه غذایی در بیرون باشد یا غذایی وجود نداشته باشد. اگر معده در حال اعتدال مشغول فعالیت باشد، گرسنگی احساس خواهد شد و در صورت نرسیدن غذا خطر مرگ حتمی خواهد بود. به اضافه این که اگر محبت در انسان ها یک ریشه غریزی داشت انتخاب محبوب برای انسان ها نمی توانست جنبه ایده آل به خود بگیرد. مانند سیر شدن یا اشباع غریزه جنسی به طور طبیعی نه رنگ آمیزی. ما در گذشته گفتیم که ایده آل تحصیل کردنی است و احتیاج به بذل کوشش و تلاش دارد. در نتیجه این ملاحظه، عامل محبت به قرار ذیل خواهد بود:
2- بایستی موضوعی خارج از «من» وجود داشته باشد و آن موضوع بتواند برای انسان جالب واقع شود. البته تشخیص مطلوبیت و محبوبیت با شالوده غریزی و روانی ما خواهد بود. جای تردید نیست که طبیعت انسانی با همه کس و در همه حال سازش خوشایند ندارد. نتیجه این بررسی این است که محبت هم نمی تواند ایده آل انسانی بوده باشد.