احساس اشتیاق به کمال، از عوامل گرایش به ایده آل

از عوامل گرایش به ایده آل، احساس اشتیاق به کمال است. این عامل روانی معمولا به صورت مبهمی در روان ما جلوه می کند. یعنی می توانیم عشق و علاقه به کمال را در افرادی که روان معتدل دارند، کاملا احساس کنیم، با این که آن ها از عهده تفسیر کمال به طور روشن بر نمی آیند. حداقل تفسیری که افراد معمولی انسان ها درباره کمال می توان کرد، به دست آوردن موقعیت برای بهتر زیستن است. کمال به این معنا که مورد اشتیاق مردم است، جای هیچ گونه تردید نیست. زیست کردن دارای مراتب گوناگون است. به طوری که از زندگی یک کودک نوزاد تا زندگی یک فرد رشد یافته و متفکر و خردمند و با تقوا صدق می کند. برای شخصی که توجه به خدا یکی از اجزای اساسی زندگی تلقی شده است تا زندگانی یک فرد که فقط شهوت و پیروزی بر دیگران را می بیند، بهتر زیستن نیست، زیرا آن زندگی را حیوانات بی عقل و احساس هم بدون اندوه می توانند سپری کنند.
اگر احساس اشتیاق به کمال بر هر کسی به طور محاسبه شده مطرح شود، هرگز از تکرار حوادث و نرسیدن به کمال مطلق فرسوده و سست نخواهد شد، زیرا محاسبه منطقی دربارة کمال به خوبی اثبات می کند که نمود مطلق آن، هرگز برای بشر امکان پذیر نخواهد شد، بلکه آن چه که واقعیت دارد، اشتیاق و حرکت به سوی کمال های نسبی است.
ماکس پلانک در این باره جملات قابل توجهی دارد که ذیلا نقل می کنیم:
«مطلق نماینده هدف ایده ای است که پیوسته در برابر ماست، ولی به آن نمی توانیم رسید. این فکر مأیوس کننده است، ولی باید خود را برای قبول آن آماده کنیم، حال ما شبیه به کوهنوردی است که در کوهستان بی نقشه ای سرگردان است و هرگز نمی داند که پس از قله که پیش روی خود دارد و به طرف آن بالا می رود، قله ی بلندتری هست. ارزش این سفر به منزل آخرین آن نیست. بلکه به خود سفر بسته است. بدین معنی که در تلاش و کوشش برای رسیدن به هدف، پیوسته شوق و آرزویی با خود داریم و با خیال این که به هدف نزدیک و نزدیک تر می شویم، نیرومندی و شجاعت ما بیشتر می شود. طرز تصور و تفکر خود را به حقیقت واقع نزدیک و نزدیک تر کردن، هدف و کوشش هر علم است، در این جا می توانیم گفته گوتهولد افریم لیسینگ را به کار بریم که گفته است: «تملک حقیقت نیست که برای پژوهنده شادی می آورد، بلکه تلاش برای رسیدن به حقیقت چنین است اگر بر جای بمانیم و آرام بگیریم، زنگ می زنیم و می پوسیم. تندرستی از راه کارکردن به دست می آید و آن چه در زندگی صادق است، در علم نیز صدق می کند. ما پیوسته می کوشیم تا از نسبی به مطلق برسیم.»
این جملات از نظر روانی افراد معمولی، بسیار متین گفته شده است. ولی چند مطلب را در این جا بایستی متذکر شویم:
تشبیه ماکس پلانک در مورد انسان های مشتاق به کمال به کوهنوردی که در کوهستان بی نقشه ای سرگردان است،با جمله بعدی سازش ندارد، زیرا جمله بعدی چنین است: «و هرگز نمی داند که پس از قله ای که پیش روی خود دارد و به طرف آن بالا می رود، قله بلندتری هست. ارزش این سفر به منزل آخرین نیست، بلکه به خود سفر بسته است.»
آن چه که در مسیر کمال احساس می شود، همین جملات اخیر است و عشاق دلداده کمال مانند کوهنوردان سرگردان نیستند، بلکه مطابق قوانین فعالیت مغزی و طرز تماس حواس با جهان طبیعت، قله ای را پس از قله ای در می نوردند. انگیزه های قانونی این عاشق کمال را، خواه در زندگی و خواه در شناخت جهان، به قله اول می رساند. سپس احساس این که همه حقیقت در این قله اول خلاصه نشده است، او را به سوی قله دوم به حرکت در می آورد. مخصوصا آن دسته از رهروان که می دانند هرگز به حقیقت مطلق نخواهند رسید، باز می بینیم که برای رسیدن به قله دوم تلاش می کنند. اگر موضوع سرگردانی بای این حرکت کنند گان مطرح بود، چرا به قله دوم می رسند؟ بلکه رسیدن به قله دوم برای آنان ممکن است به صورت یک احتمال در مقابل صد ها میلیارد بوده باشد. در این صورت، یک چنین احتمال ناچیزی قدرت تحریک نخواهد داشت.
اگر معتقد باشیم که: «با خیال این که به هدف نزدیک و نزدیک تر می شویم، نیرومندی و شجاعت ما بیشتر می شود.» این نوعی خود فریبی است، و در موقع تحلیل به این نتیجه می رسیم که بنشینیم و حرکت نکنیم، زیرا اگر خواسته بشر حقیقت و هدف است، دویدن و تلاش کردن در دالان بی نهایت آن کار بیهوده ای است، زیرا همه کس نمی تواند با خیال نزدیکی به هدف که هرگز واقعیت پیدا نخواهد کرد، دل خوش کند. این گفته گوتهولد: «اگر بر جای بمانیم زنگ می زنیم و می پوسیم، تندرستی از راه کار کردن به دست می آید.» با جمله دوم که: «کوشش و اشتیاق، از نسبی به مطلق رسیدن است» هماهنگی منطقی ندارد، زیرا کاملا روشن است که جمله اولی به خود حرکت و تلاش ارزش مطلق می دهد، در صورتی که جمله دوم، وصول از نسبی به مطلق را مطلوب معرفی می کند.
چنین به نظر می رسد که مبتلا شدن به تناقض یا رسیدن ما به بن بست در این مسئله ناشی از این است که ما عوامل مربوطه را د راین موضوع نادیده می گیریم، زیرا چنین نیست که انسان ها فقط دارای یک نیروی حرکت و تلاش هستند به طوری که با خنثی کردن آن نیرو، پژمرده و افسرده می شوند. برای این که حرکت و جنبش بدون علم و هدف گیری هیچ نتیجه ای در بر ندارد. نیز چنین نیست که انسان ها از رسیدن به مطلق عشق بورزند، در حالی که می دانند این مطلق قابل وصول نخواهد بود. ما در این موضوع (اشتیاق و حرکت به سوی کمال) دو قضیه مربوط به هم داریم:
قضیه یکم- هر چه که در دنیا برای ما قابل وصول است، مطلق نبوده و نسبی است.
قضیه دوم- همیشه سطح طبیعی «من» رو به نقاط جدیدتر در حرکت و تحول است. این نقاط جدیدتر، خواه رهرو آن آگاه باشد یا نه، در تثبیت موقعیت عالی و عالی تر انسان موثر است. لذا ما هرگز نخواهیم دید که یک انسان معتدل، قطعه تازه ای را مورد اشتیاق قرار بدهد که به موقعیت او در زندگانی نقصی وارد کند. یک از این دو قضیه بایستی ابتدا ارزیابی مستقل شده، سپس آن دو را در حال ارتباط و پیوستگی منظور بداریم. ملاحظه و ارزیابی مستقل هر یک از این دو قضیه را به طور اختصار بیان کردیم. اگر بخواهیم حالت ارتباط آن دو را دریافت کنیم، به نتیجه روشن زیر می رسیم.
حرکت و تحول «من» به سوی نقاط جدید، در حال اعتدال روانی، واقعیتی است که مورد مشاهده همگان است. مخالفت با این جریان طبیعی، ندیده گرفتن «خود» یا مبارزه با «خود» است. ولی شالوده ارگان مغزی و وضع حواس طبیعی، هرگز اقتضای وصول به هدف مطلق را ندارد. در عین حال، به هر حقیقت نسبی که می رسد، آن حقیقت را به عنوان محصول صحیح فعالیت مغزی قبول می کند و چون جریان «من» دائمی است و جهان پهناور این جریان را اجابت می کند، لذا هیچ حقیقتی نمی تواند به عنوان آخرین منزل سد راه روح انسانی بوده باشد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- ایده آل زندگی و زندگی ایده آل- صفحه 75-80

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210761