سه مساله در مفهوم زیبایی

به جهت عدم تفکیک میان سه مساله بسیار مهم در مفهوم زیبایی، اشتباه بزرگی به وجود می آید که بعضی از متفکران نمی توانند خود را از آن اشتباه نجات بدهند. این سه مساله عبارتند از:
مساله یکم- اصالت قطب درون ذاتی در مفهوم زیبایی، چنان که در مبحث گذشته اشاره کردیم، جای تردید نیست که اگر من با شرایط مغزی و روانی خاص وجود نداشته باشد، احساس زیبایی و تاثر از آن هم مطرح نخواهد شد. زیبایی برای ما مانند واقعیت برای ما بدون ارتباط نمود با قطب درون ذاتی ما مفهومی ندارد. بدین ترتیب، مغز و روان بشری در مفهوم زیبایی به عنوان یکی از دو رکن با یکی از دو قطب اصالت دارد. افراط در این مساله به این که هر چه هست قطب ذاتی و مغز بشری است، زیباشناسی را مبدل به روان شناسی می کند.
مساله دوم- نسبی بودن زیبایی، این نسبیت از دو منشاء مهم سرچشمه می گیرد:
منشاء یکم- نمود عینی برون ذاتی. یقینی است که یک بوته گل بسیار ساده و دارای یک رنگ و شکل کاملا ساده، غیر از بوته هایی از گل هایی رنگارنگ است که با نظم خاص گلکاری در بستری از چمن سرسبز، به اضافه جریان چشمه سازی زلال در برابر یا پیرامون مجموعه مزبور است، و چنان که این شکل و مجموعه از نظر کمیت بیش از یک بوته گل ساده است، هم چنین کیفیت ناشی از آن مجموعه بسیار زیباتر و جالب تر و پسندیده تر از یک واحد بوته گل ساده می باشد، به اضافه وحدت کیفی که از شکل واحدهای متنوع در مجموعه مفروض احساس می شود که موجب افزایش زیبایی مجموعه می شود. هم چنین، یک صدای ساده و ملایم که به گوش آدمی، زیبا و پسندیده و خوشایند می باشد، غیر از آهنگ موزونی است که قطعا زیباتر و خوشایندتر تلقی می شود.
منشا دوم- شرایط مغزی و روانی انسان ها در ارتباط با زیبایی هاست. نسبی تلقی شدن زیبایی ها با نظر به قطب درون ذاتی انسان ها به جهت تنوع فرهنگ و دیگر شرایط موقت و پایدار مغزی و روانی، امری است کاملا روشن و بدیهی که هیچ نیازی به تفصیل و استدلال های مشروح ندارد.
مساله سوم- آیا یک حقیقت زیبا که برای ما به عنوان زیبا مطرح می شود، همه موجودیت و ابعاد زیبای آن حقیقت همان است که برای ما مطرح شده است و ما آن را زیبا تلقی کرده ایم؟ یا این که زیبایی حقیقتی است که ما را به واقعیت دیگری رهنمون می گردد؟ یعنی ما نمی توانیم در همان حقیقت زیبا توقف نموده و آن را هدف نهایی درباره نمودی که به ما مطرح شده است، منظور نماییم. به عبارت دیگر، مساله این است که آیا ذهن ما نباید یا نمی تواند از آن نمود عبور نموده و واقعیت را که عالی تر و معقول تر و اصیل تر است دریابد، یا این که ما باید و یا می توانیم آن حقیقت زیبا را به عنوان رمزی که واقعیت دیگری پشت پرده آن وجود دارد، تلقی کنیم؟
آغاز توجه به این مساله را به طور رسمی می توان به افلاطون نسبت داد که می گوید: «روح انسان در عالم مجردات پیش از ورود به دنیا، حقیقت زیبایی و احساس مطلق خیر را بی پرده و حجاب دیده است. پس در این دنیا چون احساس ظاهری و مجازی را می بیند، از آن زیبایی مطلق که پیش از این درک نموده یا می کند، غم هجران به او دست می دهد و هوای عشق او را برمی دارد، فریفته جمال می شود مانند مرغی که در قفس می خواهد به سوی او پرواز کند، عواطف و عوالم محبت همه شوق لقای حق است. اما عشق جسمانی مانند احساس صوری مجازی است و عشق حقیقی سودایی است که به سر حکیم می زند، هم چنان که عشق مجازی سبب خروج از عقیمی و تولد فرزند و مایه بقای نوع است، عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقل عقیمی رهایی داده و مایه ادراک اشراقی و دریافتن زندگی جاودانی، یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و زندگانی روحانی است، و انسان به کمال دانش وقتی می رسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نایل شود و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد».
افلاطون بنا به محتویات اثری که از وی به جای مانده و بنا به نقل همه صاحب نظران تاریخ فلسفه، زیبایی های محسوس در عالم طبیعت را سایه و رمزی از زیبایی مطلق می داند که نمی توانند، اشباع کننده مطلق حس زیباجویی و زیبایابی انسان ها بوده باشند.


منابع :

  1. علامه محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 205-207

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210931